زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

اولین افطار

روزه هاتون قبول باشه. ما هم دیروز جمعه برای افطار رفتیم به مسجد ترک ها. ترک ها دو تا مسجد و عرب ها یک مسجد در شهر ما دارند. یکی از مسجدها شلوغ تر است و رفت و آمد بیشتری دارد و یکی کوچک تر و مراجعین کمتری دارد. ما هم خودمان را قبل از اذان مغرب به مسجد کوچکتر رساندیم. فقط مشکلی که هست تفاوت در زمان افطار آنها با ماست. آنها حدود یک ربع زودتر از ما افطار می کنند. دیروز چون پیدا کردن آدرس کمی طول کشید به زمان افطار خودمان به مسجد رسیدیم. برای روزهای بعد هم ما رو دعوت کردند، ما هم داریم برای مشکل زمان افطارمان با آنها برنامه ریزی می کنیم. که هم بتوانیم با آنها افطار کنیم و هم از نظر زمانی مطابق اعتقادات ما باشه.

حس افطاری دسته جمعی و هدف مشترک داشتن خوبه. دیروز که در جمع افطار کردیم واقعا رسیدن ماه رمضان رو احساس کردیم.

بعد از خوردن افطاری دعا به زبان عربی خواندند و بقیه آمین گفتند، خانوم بغل دستی از من پرسید که معنی دعا رو می فهمی و من گفتم آره. خیلی با حسرت گفت خوش به حالت.

برای افطاری هم میز و نیمکت زیر چادر پارچه ای برای خانم ها و آقایان مجزا چیده بودند. افطار رو هم با سوپی که فکر کنم ماست و برنج بود آغاز کردند و بعد هم غذاشون که برنج کته و گوشت و سبزیجات بود رو خوردند. خربزه و سیب هم میوه های سفره بودند. غذاشون خوشمزه بود، کلا طعم غذاشون با ما فرق می کرد.



دوباره دیشب هم افطار  رفتیم مسجد. چون اونها زودتر افطار می کنند ما اول به بهونه نماز خوندن رفتیم توی مسجد و نشستیم تا وقت افطار خودمون بشه(نماز هم نمی شه خوند چون وقتش هنوز نرسیده) و بعد به افطار کنندگان پیوستیم. برای ما عجیب بود که چرا این قدر عجله دارن. نماز رو که تند تند می خونند و حتی بسم الله آغاز سوره رو هم نمی خونن و دعای بعد از نماز رو هم که عربی هست و متوجه نمیشن. غذا رو دیگه چرا با عجله می خورن؟

با سرعتی عجیب سوپ و بعد غذا و بعد هم چای و میوه. انگار که باید زود از سفره بلند بشن و برن.

آشپزخانه مسجد مجهزه و امکانات پخت و پز و حتی ماشین ظرف شویی هم داره.


فضای داخل مسجد

برای افطار هم هر شب یک نفر بانی میشه. یک سوپرمارکت حلال هم کنار مسجد دارن. یک سری وسایل بازی بچه هم توی حیاط هست (یک تشک فنری بزرگ هم هست) و بچه ها حسابی مشغولند. تو خود مسجد هم اتاق مهد کودک با وسایل بازی برای بچه ها دیدم.

آخر شب که میایم خونه، خیابون ها ساکت و خلوته و حس خوبی داره که آدم توی اون هوا قدم بزنه. دیشب که از کنار یک خانه که سروصدای آواز و جشن برپا بود رد می شدیم با خودم گفتم اینها در چه حالی هستند و ما در چه فضایی دور هم بودیم. تفاوت از زمین تا آسمان است.

یادتون باشه سر سفره افطار و سحر برای همه اونهایی که تنهایی و در غربت روزه می گیرن دعا کنید.یک دعای گسترده از قاره آمریکا(مخصوصا برزیل و کانادا) تا قاره اروپا(مخصوصا آلمان و نروژ) که همه گستره جهان رو در بگیره.

ماه رمضان رسید

گویا شنبه در ایران ماه رمضان اعلام شده. اینجا هم مسجد ترک ها فردا یعنی جمعه رو ماه رمضان اعلام نموده. ما هم هی به سایت مرکز اسلامی هامبورگ سر می زنیم ولی اونجا هم نوشته که جمعه اعلام می کنند! فعلا هم نمی دونیم چیکار کنیم. اینجا اختلافات مشخص می شه.

اذان صبح فردا ساعت 2:50 دقیقه و اذان شب 9:45 هست.

خرما و انجیر خشک (محصول تونس) هم برای ماه رمضون خریدیم. جای ما رو سر سفره های افطار و سحر خالی کنید. از طرف ما هم زولبیا و بامیه و حلوا و شله زرد بخورین.

برای ما هم خیلی دعا کنید.


این هم عکس های امروز:

امروز ما عمو گجت رو دیدیم! یارو چه حسی داره توی این فصل این لباس ها رو بپوشه. به چمدونش نگاه کنید! به نظر میاد از توی یک قلعه قدیمی دزدیده باشه و پر از سکه های طلا باشه



این هم تزئینات باغ:




ایشون هم بسیار محترمانه ابراز احساسات می نمایند.




این هم عکس از قسمت فروش جاروبرقیه یک فروشگاهه. اینجا قسمت وسایل برقی پریز داره تا وسیله ای که می خوای بخری خودت تستش کنی والبته کارمندی هم برای راهنمائی هست. این قسمت که انواع جاروبرقی ها هست کف زمینش با انواع بافت ها مفروشه تا قدرت کشش جارو رو امتحان کنی. یک قسمتش  موکت پرز کوتاه و یه موکت پرزدار بلند هم و یک تیکه سنگ و ...


انتخابات خارجی ها

این هوای ابری که هر روز بارون میاد حس پائیز رو داره. اگر فقط یک روز، فقط یک روز آفتابی می شد تا من بتونم لباس ها رو پهن کنم خوب می شد.
یک شنبه دوتایی رفتیم رای دادیم.


7 نفر کاندید بودند که باید از بینشون 4 نفر رو انتخاب می کردیم برای اداره اتباع خارجی شهرداری بود. اونهایی هم که پای صندوق بودند افراد شهرداری در واحد تمدید ویزا و مهاجران بودند. ما به خاطر این که خانوم "ش" رای بیاره رفتیم.( می دونید که رای ما بسیار مهم و ارزشمنده) حوزه رای هم یک مدرسه خیلی بزرگ بود.

حیاط مدرسه


ساختمان کلاس ها
اسم همه خارجی های شهر رو توی یک دفتر بزرگ داشتند و با پاسپورت و یا کارت رائی که برات پست کرده بودند می تونستی رای بدی.
 شنبه عصر هم رفتیم میدون اصلی شهر تا ببینیم این بزرگترین شوهای خیابانی که می گن چیه. توی روزنامه نوشته بود که 500 برنامه خیابانی اجرا می شه. و گویا از همه اروپا برای نمایش هنرمندی هاشون میان این کشور. این برنامه در همه شهرها اجرا میشه. البته این برنامه در ابعاد مختلف در محله های متفاوت شهر هم زمان اجرا میشه.
میدون اصلی شلوغ بود. روی سن بزرگی که برپا کرده بودند یک گروه خواننده و نوازنده برنامه اجرا می کردند و مردمی که تجمع کرده بودند باهاشون همراهی می کردند. گویا گروه معروفی بود. گوشه و کنار میدون هم چادرهای مختلف برپا بود.
بساط فروشندگان نوشیدنی و ساندویچ و پیتزا گرم بود.
این چادر هم برای بچه های یک مسابقه آسان ترتیب داده بود و جایزه هم بلیط استخر می داد!



نیاز به تمرکز داشت تا گوی فلزی رو با کمک طناب های اطرافش به سوراخ هدف برسونی.
البته این گروه مسابقه شون رایگان بود چون از طرف شهرداری بودند. و بچه ها حتی کوچولو ها مرتب و بدون تو صف زدن منتظر بودند تا نوبتشون بشه.


این چادر هم تاتو برای نوجوانان و نقاشی صورت برای بچه ها و انواع بافت مو انجام می داد. البته با قیمت های بسیار مناسب!!


به چادر بادی اون دقت کنید

در اطراف هم چادر فروش صنایع دستی و جواهرات بدلی و این جور چیزها به راه بود.



من از این لوستر مارمولک چوبی خوشم اومده بود. هرچند که قیمت های اجناسش حدود 500 یورو بود.


یک سری لباس های هندی و تایلندی هم داشت.

انواع جواهرات صدفی و سنگ تزئینی و گردن آویز که خوب مشتری داشت.
من از این انگشترهای صدفی خوشم اومد

این هم تشک فنری بزرگ که روش ورجه ورجه می کردند. کلی هم مشتاق داشت. هم بچه ها هم آدم بزرگ ها. هر کس که نوبتش می شد با کش به ستون ها می بستندش تا بتونه خیلی بپره بالا وبعد هم برگرده رو تشک! (یه وقت انحرافی کف زمین فرود نیاد!)
فکر کنم که کار سختی هست.

این هم تاب مخصوص بچه ها

جلوی کلیسای سنت مارتین هم چند گروه برنامه اجرا می کردند. یک آقایی بود که هنرنمایی با
کلاه و گوی و حباب انجام می داد.

و 4 تا کلاه رو هم زمان روی سرش می داشت و تعویض می کرد


و با گوی هم حرکات ورزشی نرم انجام می داد!
جمعیت زیادی هم که بیشتر کودک بودند دورش نشسته بودند


چند تا گروه هم با حلقه ها و طناب های آتشین حرکات نمایشی انجام می دادند، که به علت شلوغی جمعیت ما فقط حلقه های آتش رو می دیدیم.

مردم از دیوار کلیسا و تیر چراغ روشنایی و دوچرخه هاشون بالا رفته بودند تا بتونند آتش بازی رو تماشا کنند. ما که نتونستیم از این حلقه انسانی عبور کنیم و نمایش رو ببینیم.

یک آقایی هم بود که عروسک خیمه شب بازی داشت و با اون برنامه اجرا می کرد. مردم هم با بچه هاشون اطرافش جمع شده بودند. گاهی هم عروسک ها رو بچه ها می داد تا باهاش کار کنند.
برداشت من اینه که این برنامه صرفا تفریحی بود و هدف خاصی رو دنبال نمی کرد. همین که مردم بیان و در خیابان ها با بچه هاشون مشغول باشند و بزرگترها هم همدیگر رو ببینند. همین که چند روز شهر شلوغ بشه و توی همه کوچه ها و خیابان ها خانواده ها یا نوجوان ها رو ببینی که دسته دسته حرکت می کنند شهر رو پویا می کنه.
به نظر من که بیشتر حاضران از قشر متوسط و پائین جامعه بودند. کلی قیافه های عجیب با موها و گوشواره های رنگی دیدیم.