زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

تخفیف

واقعا ما ایرانی ها عجب تبحری در مبحث چانه زنی و تخفیف گرفتن داریم. هر شهری از ایران هم مهارت و شگرد خاصی در این زمینه دارد.

کاری به خوبی یا بدی اش ندارم. از دید مغازه دار مشتری چونه زن خوب نیست و  صاحب مغازه را خسته می کند. از دید مشتری هم حق مسلم اوست!

بعد از یک سال دوری از خرید با تخفیف گرفتن چند روز پیش امتحان کردم و جواب داد

آخه اونجا همه اجناس قیمت مشخص داره و فروشنده در سوپر مارکت هم فقط فروشنده است و مالک مغازه نیست که بتونی چونه بزنی. ولی یکبار در یک کتاب فروشی که کتاب های سال های قبل رو می فروخت امتحان کردیم. طرف تعجب کرد و خنده اش گرفت ولی نهایتا پذیرفت. به آقای همسر گفت که قدر خانومت رو بدون(چقدر خوب توانایی های مرا شناخته)

تفاوت دما

هوا در اینجا هنوز گرم است و روزها بدون کولر تنفس ممکن نیست.روزها دما را تا 37 درجه هم داریم.شقایق برایم میل زده که هوا اینجا سرد شده و امیدی به گرم شدنش نیست . روزها بیشترین دما 15 تا 20 درجه و شب ها 6تا 8 درجه شده سفارش کردن که با لباس گرم بیائید. حالا فکر می کنید من در این شهر گرم کجا بروم سراغ لباس بافتنی و کاپشن بگیرم؟؟

این روزها که در شهر گردش می کنیم از این همه مغازه های نوظهور تعجب می کنم. مغازه های تجاری شهر تبدیل شده اند به مانتو فروشی و یا کیف و کفش و لباس های رنگارنگ و شال و روسری.
بعضی ها که ارزان تر هستند پر هستند از جنس های چینی. و همه هم پر از مشتری!
در شهری که ما آلمان زندگی می کنیم 2 یا حداکثر 3 مغازه جنس چینی(منظورم تولید کشور چین هست) و آن هم خالی از مشتری.
مغازه ها هم درسته که بوتیک های لباس فروشی زیاده با قیمت های بسیار خوب!! ولی مغازه های دیگه و بازارهای فصلی صنایع دستی و کلا محصولات غیر پوشاک هم دارند.
چرا مردم ما این قدر مصرف گرا شدند؟؟ چرا وقتی از خونه میان بیرون به قصد گردش وقتی برمی گردن یک یا دو رقم پوشاک هم محض تفریح خریده اند؟؟

روزهای شیرین کنار خانواده بودن داره تموم میشه. من هنوز همه دوست هایم را ندیدم. هنوز کلی حرف هایم را نزده ام. هنوز نصفی از فامیل های تهران نشین(عمه های عزیز) را ندیده ام.



در عکس بالا به نوآوری در طراحی دکور مغازه توجه بفرمائید. مغازه دارو ها و مواد گیاهی همون عطاری خودمون هست. اون حلبی گلدون شده اش استفاده بهینه از مواد دور ریختنی هست.


این هم مغازه نانوائی است. لطفا به ابعاد نان های گرد توجه بفرمائید و تجسم هم بفرمائید که چه مزه خواهد بود. بدمزه نیست ولی متفاوت از طعم نان های ماست.ایرانی نان سنگک را فقط نان حساب می کند.

لهجه

این چند روز مدام با خواهرها و مامان میریم خرید. من هم کلی لباس های نواردوزی و مدل دار و کیف های طرح سنتی خریدم.از بس لباس های ساده بدون تجمل!! دیدم خسته شده بودم.

امروز کلی توی بازار چرخیدیم.بوی ادویه از مغازه های عطاری و خنکای بازار سنتی و همهمه آدم های در حال عبور حس زندگی طولانی در تاریخ کهن رو به من میده.

کلا تو این مدتی که ایرانم هرچی آلمانی خونده بودم یادم رفته و به جاش داره انگلیسی که فراموش کرده بودم برمیگرده

آخه شما انصاف بدین این زبان آلمانی برای ما که یه عمر با لغات انگلیسی کار کردیم سخته. در زبان انگلیسی فعل همیشه در موقعیت دوم در جمله قرار می گیره ولی زبان آلمانی گاهی فعل در موقعیت دوم هست و گاهی میره آخر. در زبان محاوره هم که فعل هرجا دلش خواست میشینه!

حروف آلمانی هم مثلا j به صورت "ی" تلفظ میشه. ما اوایل کلی به تلفظ اسم "یولیا" مستاجر قبلی خونه مون می خندیدیم(در زبان انگلیسی ‍"ژولیا" گفته می شود)

یا حرف z به صورت "تس" خوانده می شود.به خاطر همین رمضان را به صورت Ramadan می نویسند. و توی روزنامه ها هم همین را می نویسند و حالا هرچی من بگم "Ramazan" اینها به خرجشون نمیره چون تلفظش به انگلیسی همین طوری است. برای حرف "ز" هم بستگی به جایگاهش در کلمه داره، حرف s انگلیسی در اول کلمه "ش" خوانده می شود و در وسط کلمه "ز" گفته می شود.باید تلفظ ها رو از شنیدن یاد گرفت.

معضل بعدی سر حرف h  هست. چون این حرف در تمام کلمات خونده نمیشه. این طور که من فهمیدم اگر قبل از h یک حرف صدا دار باشه، حرف h خوانده نمیشود و به جای آن حرف صدادار قبل آن کشیده تر تلفظ می گردد. مثل کلمه fahren به معنی رفتن با وسیله نقلیه که h  آن خوانده نمیشود و حرف a قبل آن کمی کشیده تر بیان می شود. یه چیزی شبیه مد ~ عربی است!

حرف r که دیگه سخت تر میشه به خاطر تلفظ های مختلفش. آلمانی معیار، لهجه ای است که در شهر hanofer آلمان صحبت میشه. شهری در شمال آلمان.دقت فرمائید که این شهر پایتخت نمی باشد اکنون کشور آلمان هم مثل کشور خودمون هر شهری اش با توجه به موقعیت جغرافیای اش لهجه ی خاصی داره. مثلا شهرهای هم مرز با ایتالیا،فرانسه لهجه های مشخصی دارند. حرف r در لهجه فرانسوی ق تلفظ میشه. البته نه مثل ق ما! چیزی شبیه قرقره آب در دهان بیان میشه. و در لهجه ایتالیایی رّ یعنی با دو سه تا تشدید بیان میشه. آلمانی معیار r رو مثل فرانسوی ها تلفظ می کنند و در شهر ما مثل ایتالیایی ها. حالا ببینید ما اگر بخواهیم معیار حرف بزنیم کاملا تابلو می شویم.

این هم عکس از پیرزنان دوچرخه سوار که احساس جوانی می کنند.با ایمنی کامل میروند گردش در اطراف شهر.


این هم اتوبوس توریستی شهر ما.دقت کنید که چنددرصد این توریست ها مسن هستند.