زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

موسیقی ایرانی

شما می دونید روی چه اساسی سبزی خوردن ها انتخاب شدند؟ چون با توجه به سلیقه های مختلف بعضی از سبزی ها اصلا خوشمزه نیستند. مهمانان خارجی ما که می خواستند در کارهای خانه به ما کمک کنند پاک کردن سبزی را به عهده گرفتند. نتیجه این شد که همه ی سبزی ها برگ برگ شده و آماده شستن بود ولی در بین سبزی خوردن ها انواع علف به چشم می خورد. اونها تشخیص نداده بودند که کدام سبزی خوردنی و کدام علف است! از ما می پرسیدند خب چرا این سبزی ها(منظورشان علف ها بود) رو نمی خورید؟

برای بعضی از کارهای اداری با خانواده به تهران رفتیم. جایتان خالی که مهمان خانه دایی و عمه بودیم و از پذیرایی گرم و غذاهای خوشمزه شان نهایت استفاده را بردیم. در خانه دایی کلی با هم صحبت کردیم و ماهی شکم پر فوق العاده خوشمزه دست پخت زن دایی را نوش جان فرمودیم!! بعد هم با پسردایی بازی چه کسی، چه وقت ، کجا، چه کار را بازی کردیم و کلی خندیدیم. شب هم مهمان خانه عمه جان بودیم و  شام ویژه عمه جان را هم خوردیم. نگران مهمانان خارجی ما نباشید آنها هم دارند توانایی ما ایرانی ها را کسب می کنند و نمی توانند در برابر غذاهای خوشمزه مقاومت کنند. در خانه عمه هم تا پاسی از شب بیدار بودیم و صحبت نمودیم و به این نتیجه رسیدیم داشتن برادر کوچولو نعمتی است بسیار عظیم! همین جا از همه میزبانان مهربانانمان برای پذیرایی گرم و شاهانه شان تشکر می کنم.

به نظر من که مجسمه ها و تزئینات و گلکاری های پارک های تهران خیلی زیباست.حیف که توی ماشین بودیم و نتونستم عکس بگیرم.


مجسمه ی ابوریحان بیرونی در پارک لاله در شهر تهران


مهمانان ما از موزه های کاخ سعد آباد و نیاوران تهران بازدید کردند و کلی از آثار استاد فرشچیان خوششون اومده و کلی کتاب نگارگری ایرانی و پوسترهای مختلف نقاشی خریدند. از موزه های مختلف کاخ ها و هنر هنرمندان ایرانی در موزه های مختلف مثل موزه آبگینه و موزه برادران امیدوار و آینه کاری و تزئینات کاخ ها و کوشک ها کلی خاطره های خوب دارند. 


موزه آبگینه در کاخ سعدآباد


یکی از مهمانان ما کتاب های نگارگری را ورق می زد و با دقت خطوط و طرح ها رو برانداز می کرد و با اشتیاق می پرسید که اینها سمبل چیست؟ ما هم تک تک شکل ها از جمله گلاب پاش و سه تار و بته جقه و قلیون و چشم زخم و ... رو برایشان توضیح دادیم و هر کدام رو توی خونه داشتیم نشانشان دادیم.

نمونه ای از نگارگری ایرانی

خواهر کوچولو سه تارش را آورد و با این که سال ها پیش دوره آموزشی رفته بود ولی باز هم یادش بود و برایمان کمی آهنگ زد.ساختمان تار و چیدن سیم های آنها برایشان جالب بود. برایشان چند نمونه از آهنگ های محلی گروه رستاک که وسایل موسیقی را نشان می دهد نمایش دادیم. آنها تاکنون از موسیقی سنتی آواز را شنیده بودند و برایشان جالب بود که در موسیقی سنتی دست زدن و آهنگ های شاد هم وجود دارد. آهنگ "لیلی درو وا کن " مویم گروه رستاک را شخصا به آنها توصیه نمودم.در آخر علاقمند شدند که سه تار یا یک وسیله دیگر موسیقی ایرانی را بخرند! فکر کنم که کل یک هواپیما را با خریدها و سوغاتی ها و بارهایشان پر کنند.


سه تار

گم شده پیدا شد

برای ما هنوز دید و بازدید ادامه داره و دوستان و آشنایان می آیند و می روند. دیشب یکی از دوستان خانوادگی که پسرشان در کشور داداش درس می خواند و خانواده عمه جان هم که پسرشان در آن کشور هست آمده بودند، پیشنهاد شد انجمن مادران دور از فرزند را تشکیل بدهند!
من هم درگیر خرید و جمع آوری وسایل هستم. دیروز که برای چک سلامتی به آزمایشگاه مراجعه کردم با خیل عظیم مردم مواجه شدم در صورتی که تا آنجا که یاد می آید دفعه قبل این موضوع توجهم را جلب نکرده بود. برایم جالب بود که نوبت دهی آزمایشگاه مثل بانک شده بود و باید با دستگاه نوبت را می گرفتی و منتظر می ماندی تا شماره ات اعلام شود. تا آنجا که من دیدم کارکنان صندوق بسیار مقرراتی بودند و خارج از نوبت قبول نمی کردند. ولی بیشتر مراجعین سالمندان و یا روستایی ها و یا افراد کم سواد بودند که با دستگاه نوبت دهی آشنایی نداشتند. برعکس بانک که دستگاه نوبت دهی عملا یک چیز تشریفاتی شده بود و اکثر کسانی که می آمدند بر حسب دوستی و آشنایی خارج از نوبت کار خود را انجام می دادند. من هم به معاون بانک اعتراض کردم و ایشان هم طبق معمول جملاتی از این قبیل که به بالادستی ها بگوئید و نیرو کم داریم و ... گفت. ولی چند دقیقه بعدش یک باجه دیگر شروع به کار کرد.
در سفر که بودیم موبایل باباجان گم شد. یعنی توی دشتی که برای دیدن عروسی بختیاری ها توقف کردیم از جیب بابا بیرون افتاده بود. همان شب که گوشی گم شد یک نفر تماس گرفت که من موبایل شما را در دشت یافتم. بعد از چند سری تماس و اتمام مسافرتش، ایشان موبایل را برای ما پست کرد. خواستم بگم همچین آدم هایی خوبی هنوز داریم.
در سفر در یکی از توقفگاه ها که خارج از شهر و امکانات معمول شهری بود برای حمام یک شامپوی معمولی مارک های باسابقه خریدیم. چون شامپوهای جدیدی که نرم کننده و ویتامینه و جوانه گندم و تخم مرغ و ... دارند موجود نبود، مهمانان غیر ایرانی ما از اون شامپو خوششون اومد و گفتند که همیشه آرزو داشتند موهایشان اینقدر خوش حالت بشود!! وقتی قیمت شامپو رو پرسیدند تصمیم گرفتند دو جین از شامپو رو با خودشون ببرند
بعد از دیدن زندگی عشایر در دشت ها خواهرکوچولو اعلام کرده می خواهد شیرزن بختیاری شود! چون که به عنوان تنها راه وارد شدن در این ایل ازدواج کردن با پسر خان به ذهن ما رسیده است. خواهرجان چاره ای ندارد ولی چون قرار است خودش شیرزن و رئیس ایل شود مجبور است مرگ شوهر را تحمل کند تا بتواند به ریاست برسد.(احتمالا مجبور بشود ایشان را یک طوری اتفاقی سر به نیست کند) ایشان بسیار علاقمند است تا تنها زنی باشد که مجسمه شیر سنگی روی قبرش گذاشته می شود.زندگی در کوه و دشت و اسب سواری و داشتن تفنگ شکاری از علاقمندی های خواهرکوچولو  است!!

مجسمه شیر نماد غیور مردان بختیاری
وقتی برای بازدید از یکی از آثار تاریخی شهر خودمان رفتیم نمایشگاهی از آثار یک هنرمند گرافیست در آنجا برپابود. آثار تجسمی اش که از چهره های غیرمتعارف انسانی تشکیل شده بود مورد توجه مهمانان ما قرار گرفت و بعد از خرید دو تا از ماسک های ساخته شده توسط این هنرمند یکی هم خودش به آنها هدیه داد، چون از استقبال شان شاد شده بود. در شهر ما هنر تجسمی معناگرا خیلی طرفدار ندارد و بیشتر مردم کارهای بازاری و معمولی را می پسندند.بعد که اومدیم توی ماشین مهمانانمان از این که هدیه را قبول کرده بودند شرمنده شدند. می گفتند که هنرمند جوان آثارش را بسیار ارزان می فروخت و تازه هدیه هم به ما داد.
در راستای یادگیری زبان شیرین فارسی توسط مهمانان ما در مقابل تعارف برای غذا به آنها یاد دادیم وقتی میل ندارند بگویند که سیر شدیم. یکی شان گفت که این که گفتین یکی از سین های سفره هفت سین است که!!
عکس های زیر هم از یادگاری های سفرمان هست.

سقف یک امامزاده در شهرکرد



گاوهای آزاد و خوشحال در دشت-استان خوزستان


دشت شقایق

ایران نامه3-عروسی بختیاری

مهمانان خارجی ما در تلاش برای یادگیری زبان فارسی با اشکالات بزرگی مواجه می شوند! برای آنها تلفظ خ و ق بسیار سخت است و به تازگی موفق شده اند قاشق و بشقاب و خوبی را تلفظ کنند! وقتی چند کلمه جدید به آنها یاد می دهیم می گویند اِ اِ این که شبیه فلان کلمه است. مثلا می گویند بچه و پشه و باشه شبیه هم است یا افعال خواندن، خوابیدن ، خاریدن  تلفظی مشابه هم دارند. برای آنها جالب است که بسیاری از افعال ما ترکیبی است از یک اسم + فعل کردن مثل درست کردن، نقاشی کردن، حساب کردن و ...
خب ادامه ماجراهای سفرمون رو از اونجا ادامه میدم که در استان خوزستان مهمان یک خانواده در روستایی در اطراف معبد باستانی چغازنبیل(از ویکی پدیا بخوانید) شدیم.


زیگورات چغازنبیل
آشنایی ما با این خانواده مهمان نواز مربوط به هفت سال پیش است که خانوادگی برای بازدید از زیگورات به این منطقه سفر کرده بودیم و در راه بازگشت از زیگورات برای شستن میوه هایمان در کنار معدود خانه های نزدیک زیگورات توقف کردیم. در آنجا این خانواده به ما تعارف کردند که به خانه شان برویم و میوه هایمان را بشوئیم. بعد هم به ما نان و روغن محلی دادند. بعد از این آشنایی ارتباطات به صورت تلفنی ادامه یافت تا این که امسال دوباره به همان منطقه سفر کردیم.
خانه این خانواده مهربان و مهمان نواز پر بود از مهمانانی از همه نقاط ایران. خانه شان یک سالن بزرگ داشت و چندین اتاق که به روش قدیم عروس ها در کنار مادر شوهر زندگی می کردند. غیر از جمعیت ده نفره ما گروهی از تهران و گروهی از شمال ایران مهمان این خانه بودند و میزبانان چه مهربان و با رویی گشاده از همه پذیرایی می کردند. موقع غذا سفره های بزرگ از این سر سالن تا آن سر سالن پهن می شد و غذاهایی با عطر و بوی محلی در سفره چیده می شد و میزبانان در کنار سفره ایستاده و مشغول پذیرایی بودند. تا خوردن مهمانان تمام نمی شد خودشان غذا نمی خوردند. این سفره و این گشاده دستی برای ما بسیار عجیب بود چه برسد به مهمانان غیرایرانی مان. خانم صاحب خانه که به عربی تکلم می کرد می آمد و کمی در کنار هر گروه مهمانان می نشست و به کمک دختر یا عروسش تعارف می کرد. خودشان گاو و گوسفند و مرغ و خروس داشتند. تخم مرغ و شیرو روغن محلی و بوی نان تازه که خانم صاحب خانه به سرعت آن را برای سفره صبحانه آماده می کرد ما را یاد درس کوکب خانم کلاس دوم ابتدایی انداخت. خدا به ایشان سلامتی دهد و سفره شان همیشه پر برکت باد.
در ادامه سفر به استان لرستان قدم نهادیم(البته چون سوار ماشین بودیم باید بگویم تایر ماشین نهادیم!) البته در گذر از اندیمشک به پل دختر در ترافیکی وحشتناک گرفتار شدیم و تا ژاسی از نیمه شب در حال گریز از بین کامیون ها و ماشین های غول پیکر و رانندگان کلافه بودیم. نیمه شب به اولین روستایی که رسیدیم از فرط خستگی توقف کردیم و از شانس خوبمان همه رانندگان خسته به آن روستا پناه آورده بودند. در آن روستا یک مدرسه شبانه روزی برای اسکان مسافران نوروزی موجود بود و خیل عظیم مسافران خسته. خوش بختانه سوئیت معلمان به ما رسید و شب را تا صبح غش نمودیم. در حیاط مدرسه پر بود از جمعیت و چادرهایشان و خنده ها و بازی کردن هایشان. برای مهمانان ما این حجم عظیم مسافرت با ماشین بسیار تعجب انگیز بود و همچنین اقامت در مدرسه. از این که برای تسهیل مسافرت نوروزی همه بسیج می شوند و مدرسه ها و اقامتگاه های دولتی در اختیار مردم قرار می گیرد و مردم می توانند با حداقل هزینه سفر کنند بسیار جالب بود. در راه می دیدند که هلال احمر چادرهای مسافرتی در اختیار مردم قرار می دهد و مردم در پارک ها می خوابند از تعجب شاخ در می آوردند.
فردا صبح وقتی قصد ادامه سفر نمودیم با صحنه عروسی عشایر بختیاری مواجه شدیم. زنان با لباس های محلی و رنگارنگ در دشت حاضر بودند و مردان با آهنگی غمگین به صورت دایره ای با حرکات دستمال می چرخیدند و می رقصیدند.



عروسی بختیاری- منبع عکس ها سایت این سایت است

کلی با خانم های لباس رنگی عکس گرفتیم

برای ما و مهمانانمان جشن در دشت جالب بود. کمی در کنارشان ماندیم و سپس به راهمان ادامه دادیم. در راه برای بازدید از خانه سردار اسعد بختیاری یکی از سران مشروطه در شهر جونقان توقف کردیم.

خانه سردار اسعد بختیاری

سردار اسعد بختیاری
این خانه که امروزه موزه شده است گویا خانه پدری ایشان است. درباره سردار اسعد از ویکی پدیا بخوانید. دست بافته ها و وسایل مورد استفاده ایل بختیاری در موزه این خانه موجود بود. و همچنین یک راهنما با لباس بختیاری با داوطلبان عکس می گرفت. مهمانان خارجی ما بسیار مورد توجه موزه داران قرار گرفتند و برایشان یادگاری در دفتر یادبود موزه نوشتند.


قالی دست بافت بختیاری
ادامه دارد..