زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

روح جنگل

ای هوای غافلگیرکننده بهاری خوب تونستی سر به سر ما بذاری. دیروز هوای آفتابی و دل انگیز بهاری ما رو وسوسه کرد که بزنیم به دل دشت و جنگل. بار و بندیل مون رو بستیم و راه افتادیم از خونه به سمت یک روستای نزدیک. از مسیرهای سرپوشیده از برگ های خوش رنگ بهاری گذشتیم و در یک از پیچ های جاده به سمت جنگل چرخیدیم. من تاکنون جنگل بکر از نزدیک ندیده بودم. از دور طبق فیلم هایی که دیده بودم فکر می کردم که راه رفتن در جنگل بسیار لذت بخش خواهد بود ولی همین که پایم را به میان جنگل گذاشتم با انبوهی از بوته های کوتاه تیغ دار که آماده اند تا مهاجمان را متنبه کنند. مواجه شدم و البته برگ های زرد از پائیز مانده در زیر پا که نمی دانی چقدر منتظر گام های رهگذران مانده اند. برگ هایی که ظاهرا از پائیز امسال است ولی در عمل می بینی که زیر این برگ ها انبوهی از برگ های سالیان دراز خفته اند و گاهی پاهایت تا زانو در برگ فرو می رود. وقتی کمی در هوای گرم و دم کرده که نتیجه انبوهی از درختان به هم پیوسته بود روی یک تنه درخت جوان که احتمالا سال قبل طوفان یا سرما را تحمل نکرده و خم شده نشستیم.با دقت کل جنگل را نگاه کردم. تا چشم کار می کرد سرسبزی بود و طراوت. هر چه دقت کردم که در آن دوردست ها خرگوشی، روباهی، سنجابی چیزی ببینم بی فایده بود، هیچ جانداری قصد عبور از آن اطراف را نداشت تا هیجان مرا تکمیل کند. وقتی به مدت طولانی در جنگل بشینی می توانی صدای تنفس آن را بشنوی. پیچیدن نسیم در میان برگ های درختان به سان نفس کشیدن جنگل می ماند. هر از گاهی حس می کردی صدای قدم های کسی در نزدیکی تو می آید ولی هیچ کس در آن اطراف نبود. صدای افتادن برگی، میوه ای و گاه شکستن شاخه ای و پریدن پرنده ای حس حضور ناپیدای نگهبان جنگل را تداعی می کرد. با توجه به فیلم هایی مثل هری پاتر، ارباب حلقه ها و فیلم های نامعروف دیگر انتظار دیدن موجودات ناشناخته و یا حداقل انسان هایی با اهداف نامشخص دور از انتظار نبود ولی هیچ خبر هیجان انگیزی رخ نداد. فقط حشرات و پشه های سمج تو را لحظه ای تنها نمی گذارند که مبادا احساس غربت بکنی


روئیدن قارچ های متنوع و رنگارنگ بر هر زمین و هر تنه درختی، جوانه های نورس بر پیکره کنده های کهنسال و نهال های جوان کاج و صنوبر و خزه های پیچیده بر تن درختان، جنگل را توانمند در بازسازی و حفاظت از حیات خویش نشان می داد. سایه درختان بلند که ارتفاعشان به بیست متر می رسید و لایه های بی شمار برگ های باقی مانده بر روی زمین نشان از عمر طولانی این جنگل داشت.
و چه زیباست وقتی هیچ ردپایی از انسان در جنگل نباشد نه زباله ای نه خاکستر آتشی و نه کیسه های نایلونی، قلمرو جنگل قابل احترام است.
میوه های نورس کاج بر نوک شاخه های سبز تیره نشان گر بهار بر درختان همیشه سبز این جنگل بود.

گلوله های سبز کم رنگ میوه های تازه سربرآورده اند.

قارچ های همه جا حاضر
شاید همه این صحنه ها برای ساکنان خطه شمال ایران تکراری و روزمره باشد ولی برای من هیجان سبزی داشت.
صدای باران نم نم در جنگل در برخورد با برگ های درختان موسیقی پر شوری بود که با صدای آواز پرندگان تکمیل می شد.
وقتی به سمت خانه حرکت کردیم باران نم نم تبدیل شد به باران سیل آسا و ما فقط به سرعت حرکت می کردیم تا به خانه برسیم. قطرات باران وقتی به صورتمان می خورد گویا در میدان جنگ در معرض نیزه های تیز دشمن ایستاده ایم. باد و باران تمام طول راه ما را همراهی نمودند. وقتی به خانه رسیدیم از دیدن قیافه های آب کشیده خودمان خنده مان گرفت. من تاکنون تجربه با لباس زیر دوش رفتن را نداشتم که خدا رو شکر کسب نمودم بنده پیشنهاد نمودم کمی شامپو به سرمان بزنیم و یکی دو ثانبه بریم تو تراس و برگردیم تا حمام مان تکمیل شود.این بود گردش یک روز بهاری آفتابی که به باد و بران ختم شد.
عکس های زیر از استخر تازه تاسیس شهرمان است که تبلیغاتش همه جا را پر کرده. البته ما فقط دم در رفتیم و چند عکس پرفتیم. نمی خواستیم کسی فکر کند ما حسرت رفتن به استخر را داریم و برای سروگوش آب دادن آمده ایم. شنیده ام که هر سانس یک ساعت و نیم استخر 15 یورو است.


صندلی های تزئینی در ورودی استخر


نمای بیرونی استخر


ستون های تزئینی و ترکیب رنگ


ستون های کج و صاف

سفر فرانکفورت2

پنج شنبه قبل به مناسبت عروج مسیح به آسمان تعطیل بود و دوشنبه هم به مناسبت  Pfingstmontag تعطیل است. البته این تعطیلات برای کاتولیک هاست و در ایالت ما که یک ایالت مسیحی سفت و سخت است تعطیل می باشد. یعنی این روز مثلا ممکن است در برلین و یا ایالت های دیگر تعطیل نباشد و در ایالت ما تعطیل رسمی است. البته بعضی از تعطیلات مسیحی در شهرهای مختلف یک ایالت فرق می کند. مثلا شهری نزدیک ما یک شهر ارتدوکس نشین است و مناسبت ها و تعطیلی های آنها با ما فرق می کند. این روز که روز نزول روح القدس بر حواریون است به عید پنجاهه نیز معروف است. طبق توضیح ویکی پدیا سه روز بعد از صلیب کشیدن حضرت مسیح او از قبر برخاست و به جمع حواریونش بازگشت و تا چهل روز به آنها درس داد و سپس به آسمان عروج کرد و بعد از ده روز طبق قولی که به یارانش داده بود روح القدس به نزد آنها آمد. البته از نظر زمانی با یکی از اعیاد یهودیان برابر است. توضیحات بیشتر را از اینجا بخوانید.
از دیروز هم تعطیلات بین ترم مدرسه ها آغاز شده و بچه ها امروز توی هوای آفتابی سرد حسابی بازی کردند. بین هر دو ترم مدرسه ها ، بعد از امتحانات دو هفته تعطیل است.
ادامه عکس های سفر فرانکفورت با توضیحاتش:
این ساختمان(ساختمان دومی) گفته می شود که از ساختمان های مطرح معماری است.البته بنده نظری ندارم و می گذارم به عهده عالمان و مهندسان این فن.

ساختمان های بلند در منطقه Main halten

همان ساختمان از نمایی دیگر-عکس از اینترنت


بانک مرکزی اروپا  یک نهاد مالی و ارزی است که سیاست های پولی 17 عضو اتحادیه اروپا را تعیین می کند. مقر این نهاد که در سال 1998 تاسیس شده در فرانکفورت قرار دارد. ما هم مثل خبرنگار اعزامی واحد خبر زیر این آرم یورو عکس یادگاری انداختیم



گوته، نویسنده و شاعر معروف آلمانی را پسر فرانکفورت می نامند که پس از مرگش، دیدار از خانه ی او برای عموم آزاد است. در خانه ی گوته، هر جا را که نگاه کنید اثری از او و کارهایش به چشم می خورد: میز تحریرش ،کتابخانه ی عظیم و تمام کتابهایش، دست نخورده و جذاب برای دوستداران ادبیات. البته گویا ساختمان بغل خانه را بعد از مدتی به خانه اضافه کردند تا بشود به عنوان موزه از آن استفاده کرد.


نمای بیرونی خانه گوته

فضای داخل خانه- عکس از اینترنت


فضای داخل خانه-عکس از اینترنت



مجسمه گوته در میدان نزدیک خانه اش

ساختمان اپرای قدیمی، با مجسمه های موتسارت و گوته دربالای آن،یکی از دیدنی های شهر فرانکفورت است که در سال ۱۸۷۷ میلادی ساخته شد. اطراف این ساختمان که بیشتر برای کنسرت از آن استفاده می شود، پر از رستوران و کافه است و خیابانهایش در هر ساعت شبانه روز زنده اند و مملو از توریست.


ساختمان اپرای قدیمی شهر


مجسمه موتزارت بر روی ساختمان اپرا


بعد از دیدن ساختمان اپرا وارد خیابان زایل شدیم که از مهم ترین مراکز خرید فرانکفورت و اروپاست. در این خیابان عریض و طولانی ماشین عبور نمی کند و گران ترین برندها و شیک ترین مدل ها در معرض دید عموم است. و اکثر مغازه ها هم به سبک زنگ زدن و اجازه ورود خواستن است. ما هم از این مدل ها و قیمت ها بازدید نمودیم


ویترین یک مغازه

کیف ها برند ورساچه

سفر فرانکفورت1

خب سفر فرانکفورت ما به خوبی و خوشی تموم شد. سفر خوبی بود چون دوستان خوبی پیدا کردیم. برای ما که در شهر کوچک زندگی می کنیم دیدن شهر بزرگ و آسمان خراش ها و مترو و مغازه های مختلف و خلاصه امکانات هیجان انگیز بود ولی واقعا از بس هندی و سیاه پوست و زبان های مختلف شنیدیم یادمون رفت که در چه کشوری هستیم. کلی هم فروشگاه و رستوران و هتل و مغازه ایرانی دیدیم که به زبان فارسی بر سر درشون نوشته بود.فرانکفورت شهر آسمان خراش هاست و یکی از شهرهای پرجمعیت آلمان هست که البته پر از مهاجر از ملیت های مختلف است. ناهار رو هم دوتایی در یکی از پارک های شهر خوردیم.همان طور که مردم در پارک ورزش می کردند و بچه ها در قسمت وسایل بازی سرگرم بودند ما هم در گوشه ای نماز خواندیم هر چند که با کنجکاوی رهگذران مواجه شدیم.











عکس زیر هم سردر راه آهن فرانکفورت هست که پس از هامبورگ، بزرگترین ایستگاه راه آهن در آلمان است و در سال ۱۸۸۸ میلادی ساخته شد. طبق آمار رسمی، روزانه حدود ۳۵۰ هزار مسافر توسط ۱۶۰۰ دستگاه قطار از طریق این ایستگاه جابجا می شوند.سردر ایستگاه در حال مرمت بود و برای همین یک بنر بزرگ از سردر رو در مدت تعمیر جایگزین کرده بودند تا نمای شهر به هم نخوره.
سر در راه آهن

سر در یک هتل

یک هتل

فرانکفورت هم مثل اکثر شهرهای اروپایی پر از مجسمه و آب نماست

هتل