زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

میلاد پیامبر رحمت مبارک

اول از همه میلاد حضرت رسول صلی الله علیه بر همه تان مبارک. یکی از مناسبت های دوست داشتنی سال برای من همیشه میلاد حضرت رسول بوده است. امیدوارم در این روز عزیز همه دعاهاتون مستجاب بشه.پیشنهاد می کنم این توصیفات زیبا را از پیامبر مهربانی ها بخوانیم تا وقتی دعا می کنیم بدانیم که با صاحب مهربانی و کرامت و بخشش سخن می گوئیم.

برای اهل سنت هفته قبل میلاد حضرت رسول بوده است. آقای همسر که برای شرکت در نماز جمعه به مسجد ترک ها رفته بود می گفت که شهردار شهر به مسجد آمده بود. آقای شهردار می دونسته که این هفته میلاد پیامبر اسلام هست و به حساب برای تبریک و ارتباط با جامعه مسلمانان آمده بوده. شاید چون برای مسیحیان میلاد پیامبرشان از بزرگترین جشن های در مملکت های مسیحی نشین است تصور جشن و سرور بزرگی رو داشته. در مسجد ترک ها فقط نماز جمعه برپا می شود و خبر ندارم که برای روز میلاد پیامبر به روایت اهل سنت که همان 12 ربیع هست برنامه خاصی داشتن یا نه؟ خلاصه در طول مدت نماز آقای شهردار روی صندلی داخل مسجد نشسته بوده.


عکس های زیر از کلیسای نزدیک خانه مان هست که یک روز آفتابی قبل از کریسمس به آن سر زدم. دو روزی به 25 دسامبر و میلاد حضرت مسیح مانده بود. دیوارهای کلیسا با تابلوهای نقاشی مدرن پوشانده شده بود. گاهی نمایشگاه نقاشی در کلیسا برگزار می شود. کلیسا را برای مراسم روز میلاد آماده کرده بودند. آقایی بین صندلی ها راه می رفت و کتابچه های دعا را روی میزها می چید. البته طبق جدول برنامه ای که در کلیسا بود برنامه های مناسب با این روز از مدت ها قبل شروع شده بود و سخنرانی و شعرخوانی داشتند و دور روز هم پذیرایی با کافه و مشروب بود. ما برای روز میلاد حضرت مسیح به کلیسا نرفتیم و از جزئیات برنامه هایشان اطلاع ندارم. فقط توی برنامه ای که داده بودند غیر از سخنران ها و نوشیدن ها لیست هزینه ها را هم نوشته بود که مثلا برای چاپ بروشور و کتاب و کافه اینقدر هزینه کرده بودند! می دانید که اعضای کلیسا باید حق عضویت پرداخت کنند. یعنی کسانی که داخل کلیسا عقد می کنند و یا بچه هایی که تعمید داده می شوند عضو کلیسا هستند و باید سالانه مبلغی را به کلیسا بدهند. غیر از این مبلغ دولت هم به کلیسا کمک می کند. کلیسا بیمارستان و مهد زیرمجموعه اش دارد و تعلیمات دینی مدارس هم زیر نظر کلیساست.

در کشور مسیحی نشین آلمان کلیسا قدرتمند و صاحب نظر است.

در این عکس ها شباهت هایی بین دین اسلام و مسیحیت می بینید. چون طبیعی است که ادیان یک سری آداب ظاهری رو از هم ارث برده باشند. همون طور که مسیحیت یک سری شباهت هایی با یهودیت دارد.


نمای کلی داخل کلیسا- دفترچه های دعاهای روز میلاد روی میزها چیده شده است


سن کلیسا- نمای چوبی و قدمی محراب برای میلاد و گهواره مسیح نوزاد در وسط قرار دارد


صلیب مسیح در وسط محراب کلیسا( در کلیسای کاتولیک خیلی از صلیب و  تصاویر مربوط به آن استفاده می شود)


تزئین محراب با شمع


درخت کریسمس با تزئینات ساده


ارگ کلیسا(البته دقیق نمی دونم چه طوری هست)


مجسمه های ولادت حضرت مسیح- طویله و سه پادشاه و نوزاد و مریم مقدس و یوسف نجار


این مجسمه ها به سبک سرخپوستی است!


کتاب ها و شمع هایی با مضامین مذهبی


سررسیدهای 2014 با جملات پندآموز مذهبی- البته قیمت هاشون هم بد نبود ها


کاردستی بچه های مهد وابسته به کلیسا


حوض آب مقدس(البته من دقیق نمی دونم اسمش چیه)


عکس و اسم کودکانی که در این کلیسا غسل تعمید داده شده اند


دیوار آرزوها و دعاها


اگر هم خواستین می تونین دعاهاتون رو داخل این آجرهای مشبک بذارین!

این دیوار خیلی شبیه دیوار توبه در بیت المقدس است که یهودیان دعاهایشان را داخل شکاف های آن می گذارند

تفاوت ها

چند روز پیش از سال جدید میلادی که آقای همسر برای پر کردن فرم های بیمه جدید به دفتر نمایندگی شان مراجعه کرده بود از متعجب شدن کارمند مربوطه از تفاوت ها می گفت.البته این آقای ویلچرنشین خوشحال و زرنگ رئیس شعبه بوده . به علت مشکلاتی که با بیمه قبلی داشتیم به پیشنهاد خانم الکساندرا(قبلا هم ایشان را معرفی کرده ام، کارمند واحد دانشجویان خارجی دانشگاه است) با این بیمه جدید برای سال جدید میلادی قرارداد بستیم. الکساندرا از قبل تلفنی برای ساعت 11:30 وقت ملاقات گرفته بود و مدارک رو هم از توی اینترنت دیده بود و به ما گفته بود و خودش هم همراه آقای همسر رفت. خانم الکساندرا و آقای همسر با دوچرخه هایشان از دانشگاه به سمت دفتر بیمه حرکت کردند و وقتی رسیدند کارمند مربوطه بهشون گفته باید منتظر بمونید چون 2 دقیقه!! زود رسیدین! و بعد از رسیدن زمان قرار آقای رئیس ویلچرنشین با یک حرکت سریع خودش رو از پشت میز به مراجعین می رساند و خلاصه فرم ها و قرارداد و توضیحات. برای آقای رئیس جالب بوده که در پاسپورت ما غیر از نام خودمون نام پدر هم نوشته شده. در کارت اقامت ما در اینجا فقط نام و نام خانوادگی و تاریخ تولد و آدرس درج شده و نام پدر و یا شماره و کد خاصی در اون نیست. در فرم های مختلفی که از شهرداری تا بانک و اداره مالیات و دانشگاه هم پر کردیم همین مشخصات رو نیاز داشتن. خلاصه اون آقاهه متعجب شده که نام پدر این وسط برای چی توی پاسپورت ثبت شده.البته در برخی کشورها در فرم ها به جای نام پدر، نام مادر درخواست می شود. یعنی هویت هر فرد به نام مادرش می باشد بعد نوع بیمه انتخابی ما بیمه خانواده بوده یعنی یک نفر خانوم یا آقا بیمه می شه و بعد بقیه اعضای خانواده با اون بیمه می شوند و حق بیمه جداگانه پرداخت نمی شود. در بیمه قبلی ما که خصوصی بود هر کدوم مون جداگانه حق بیمه پرداخت می کردیم. که بیمه قبلی به خاطر عدم شناخت ما از انواع بیمه ها انتخاب درستی نبود . خلاصه بعد که آقای بیمه گر!! مدارک همسر رو درخواست می کنه می بینه که نام خانوادگی ما(زن و شوهر) با هم فرق می کنه و دوباره متعجب میشه که در کشور ما موقع ازدواج خانوم ها فامیلی خودشون رو حفظ می کنند.در اینجا اکثرا خانوم ها موقع ازدواج فامیلی شوهر را برمی دارند. البته اجباری نیست. بعد از طلاق می توانند فامیلی شوهر رو حفظ کنند یا به فامیل قبلی(فامیل پدر) برگردند. مثلا خانوم مرکل (Angela Dorothea Merkelصدر اعظم فعلی آلمان) فامیل اصلی اش کزنز بوده و بعد از ازدواج فامیلی شوهرش یعنی مرکل را برداشته  بعد از طلاق از همسر اول و ازدواج مجدد همون فامیل شوهر قبلی رو نگه داشته.خلاصه فکر کنم اگر فرم هاشون چند صفحه اضافه تر بود اون آقاهه از تعجب شاخ هاش گوزنی میشد!
ویژگی های عمومی مردم آلمان را از اینجا بخوانید.

این هم عکس های بازارچه در روز: من فکر می کنم یک سری اجناس مال چین و کشورهای همجوار بود


لباس های گرم


وسایل آشپزخانه


تزئین دکه با برگ کاج


وسایل آشپزخانه از جنس چینی


شمع فروشی


تزئین دکه با برگ های طبیعی کاج

یک گردش زنانه نصفه روزه

دیروز جایتان خالی با یک سری از دوستان رفتیم به شهر  Nürnberg البته جمع زنانه بود و قصد آنها خرید و قصد من تماشا. در مورد این شهر که نزدیک ترین شهر بزرگ در اطراف شهر کوچک ماست قبلا نوشته ام و عکس هایش را هم گذاشته بودم. این شهر در زمان جنگ 80% تخریب شده است چون یکی از مراکز جنگی نازی ها بوده و بعدها هم دادگاه سران حزب نازی در این شهر تشکیل شده. مسیر شهر خودمان تا این شهر را با ماشین سواری رفتیم و من بعد مدت ها سوار ماشین شدم و فهمیدم ماشین شخصی خیلی خوب است! چون شهر ما کوچک هست مسیرها را با اتوبوس یا پیاده می رویم و تاکسی هم به سلامتی گران می باشد بنابراین حس نشستن در ماشین شخصی فراموشم شده بود
با توجه به این که زمستان امسال در شهر ما و محدوده اطراف آن خبری از سوز و سرما و برف نبود لباس های زمستانی کاربرد چندانی نداره و اکثرا مردم با لباس های بهاره در شهر گردش می کردند. فروشگاه ها هم اجناس زمستانی را حراج کرده بودند. دوستان من هم که مارک شناس برای همین از مغازه هایی با قیمت های بسیار خوب!! سر در آوردیم. برای ناهار به یک رستوران ترک رفتیم و هر کس غذایی سفارش داد. بعد از غذا من گفتم تا شما چای بخورید من برم نماز بخونم. می خواستم برم تحقیقات بکنم که در کجای رستوران می شود نماز خواند. با خودم گفتم شاید در آشپزخانه یا اتاق مدیریت اگر داشته باشد بتوانم فضایی برای نماز گیر بیاورم. یکی از دوستان گفت حواست باشد اینجا آلمان هست و شما نمی تونی انتظار داشته باشی که جایی برای نماز پیدا کنی. من بهش گفتم در رستوران ترک ها که خیلی بهتر از فرودگاه و ایستگاه قطار که قبلا نماز خواندیم جایی برای نماز پیدا می شود. خلاصه از یکی از خانوم های محجبه آشپزخانه پرسیدم که کجا می شود نماز خواند؟ اون خانوم که خیلی خوشحال شده بود گفت بیا با هم برویم چون من هم می خواهم نماز بخوانم. خلاصه کاشف به عمل آمد که در زیرزمین رستوران نمازخانه تمیز و شیک در کنار یک وضوخانه قرار دارد.من و اون خانم ترک بی توجه به تفاوت ها در نحوه نمازخواندن کنار یکدیگر نماز خواندیم
بعد از رستوران هم از مغازه ترک ها خرید کردیم و به پارکینگی که ماشین را گذاشته بودیم برگشتیم. پیرمردی که مسئول پارکینگ بود گفت تاخیر داشتین(ما برای سه ساعت پول پارکینگ پرداخت کرده بودیم) ولی خانم راننده(منظورم صاحب ماشین هست) گفت حالا چقدر دیگه باید بپردازیم و بعد به ما گفت این پیرمرد ما را می شناسد چون معمولا هفته ای یکبار اینجا کار داریم و می آئیم. بعد از شوخی پیرمرد یکی از خرمالوها که خریده بودیم بهش دادیم و اون خوشحال و خندان رفت. ولی من دلم برای اون پیرمرد الکلی که زندگی اش همان دکه نگهبانی پارکینگ بود سوخت. شاید کمتر کسی با او سخن می گفت و بهش چیزی تعارف می کرد. به قول دوستمون آلمان ها فکر می کنند برای لبخند باید مالیات پرداخت کنند!
برای خرید هم توضیح بدهم که من هیچی نخریدم

ادامه عکس های بازارچه کریسمس شهرمون:


مغازه های روشن در شب های تاریک


آویزهای درخت کاج کریسمس


مجسمه های بابانوئل و آدم برفی


گوزن های سورتمه بابانوئل تزئین سردر یک دکه


مغازه شمع فروشی


نوشندگان در اطراف یک بخاری هیزمی جمع شده اند


این کاکائوهای طرح دار تقدیم به خواهرجان