زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

به استقبال نوروز

خب امشب که چهارشنبه سوری است و خدا به همه رحم کنه با اون میدان جنگی که امشب در شهرهای ایران برپاست! به یاد شب کریسمس افتادم که ترقه بازی و نورافشانی بود ولی یک ترقه زیرپای کسی انداخته نشد.
امیدوارم که سفره های هفت سین تان را انداخته باشید و مثل ما کمبود "س" نداشته باشین! فعلا 5 تا سین رو جور کردم بقیه اش رو قراره روی کاغذ بکشم و توی سفره ام بچسبونم!! پیشنهاد حلوا به جای سمنو و  شمع ماهی و ماهی پلاستیکی به جای ماهی توی تنگ و کمی از چمن های پارک کنار رودخانه به جای سبزه رو فعلا داشتیم! اینجا اگر بخوای دو تا دونه ماهی برای سفره هفت سین بخری کلی باید با فروشنده سوال و جواب کنی که آکواریومت اندازه اش چقدر هست؟ دمایش چقدر است؟ چه نوع و چند تا ماهی دیگر داری؟ و این نوع ماهی غذایش را بقیه فرق می کند و ... کلا جرات داری بهش بگی می خوام توی تنگ نگه دارم و قصدم فقط تزئین سفره هفت سین است!! به جرم قصد آزار حیوانات می ندازنت زندان!!! پس مجبوری محترمانه جواب همه سوالات را دروغ تحویل بدی
چند روز پیش فریبا خانم برای مان حلوای نذری آورد. به مناسبت پنج شنبه آخر سال برای امواتش پخته بود. وقتی برای ما آورد گفت که برای چند تا ایرانی های دیگر هم بردم ولی بعضا گفته اند ما این چیزها رو نمی شناسیم(یعنی قبول نداریم). ما بهش گفتیم ما هم این رسم رو در شهرمان داریم و فاتحه اش رو هم می خونیم. حلوای خیلی خوشمزه ای بود با گردو و خرما جایتان خالی.
خلاصه قدر محیط نوروزی تان را بدانید که حس گرفتن بدون شور و حال قبل عید خیلی سخته و حتی سفره هفت سین چیدن در غربت فقط سایه ای از آن شور و هیجان را برای ما به ارمغان می آورد.بوی بهار  و جوانه زدن درخت ها و زنده شدن طبیعت با نوروز می آید و ...
در راستای همین بی حسی نوشته های من حس و حال آخر سال و آرزوها و برنامه های سال جدید و بررسی و نمره دهی سال قبل و ... را ندارد.البته این بی حسی را به معنی دلتنگی و غربت برداشت نکنید که درخت ها جوانه زده اند.
از دوستانی که وبلاگ دارند و برای من کامنت می گذارند خواهش می کنم لطفا آدرس  وبلاگشان را ثبت کنند و هم دقت کنند که آدرس را صحیح وارد کنند.

عکس های زیر از کتابخانه مرکزی شهر است. این کتابخانه که ساختمان آن بسیار قدیمی و در اصل ساختمان وابسته به کلیسا و مربوط به آموزش های مذهبی این نهاد بوده قسمت های مختلف داره که ما فقط با یک کتاب خاص کار داشتیم و به آنجا رفتیم و بقیه طبقاتش را ندیدیم.


سالن مطالعه


سالن مطالعه


سالن مطالعه
چند تا نسخه خطی قدیمی هم در راهروی طبقه اول به نمایش گذاشته بودند و رنگ هایی که در نقاشی کتاب ها به کار رفته و یک پر که مثلا باهاش در قدیم کتابت می کردند

نمونه رنگ های طبیعی

شیشه های قدیمی سالن

محوطه بیرونی کتابخانه مرکزی شهر

همسایه ها

احتمالا همه مشغول خونه تکونی و آماده شدن برای عید نوروز و سال جدید هستین. وقتی آدم در اون شور و هیجان قبل از عید نباشه نمی تونه عید و تغییر سال رو احساس کنه. این برای ایرانی هایی که خارج از وطن هستند خیلی غم انگیز هست. (حالا چون نزدیک عید هست این قضیه رو خیلی توضیح نمیدم که شماها هم دلتون نگیره)
طبق اطلاعیه ای که به در ورودی ساختمان زده اند 1 آوریل روز زباله های حجیم در خیابان ماست. قبلا برای این روز نوشته ام. ماجرا این است که این همسایه های طبقه اول از یک ماه پیش وسایل بدردنخوری که توی انبارشان سال ها جمع کرده بودند رو ریخته اند توی راهروی جلوی در و هر روز هم بر حجم این وسایل اضافه می شود.من نمی دونم این همه وسیله رو برای چی این همه سال نگه داشتن از کابینت و سپرماشین و جاروبرقی و تلویزیون کهنه و ... توی این خرت و پرت ها پیدا می شه.
این خانم که قبلا گفتم که شوهرش او و فرزندانش را ترک کرده کلا آرامش ساختمان را به هم زده. البته من چند بار همسرش را که برای دیدن بچه ها و یا بردن آنها به ساختمان آمده بود دیده ام. یعنی این طوری نیست که ارتباط به طور کامل قطع شده باشد ولی حالا به هر دلیلی کنار هم زندگی نمی کنند. هر دو واحد طبقه دوم آپارتمان مال این خانواده است و من فکر می کنم حالا که همسرش رفته قصد دارد یکی از واحدها را خالی کند چون یک ماه است هر روز سر و صدای جابه جایی وسایل به گوش می رسد. قبلا این قدر توی راهروها رفت و آمد و سرو صدا نبود. دائم صدای حرف زدن و دویدن بچه ها در راهرو و حضور و غیاب کردن مادرشان و صدا زدن پدر و مادرش از توی راهرو و تلفنی صحبت کردن و ... به گوش میرسه.


وسایل به درد نخور همسایه

خرت و پرت های توی انبار
هر واحد یک انباری در زیرزمین و یک انبار در فضای زیرشیروانی دارد. خوشبختانه انبارهای ما خالی است ولی اکثرا انبارهایشان پر است. حالا هر روز صدای بالا و پائین رفتن آسانسور و جابه جا کردن وسایل از انبار بالا یا پائین به گوش می رسد. پدر و مادر این خانم هم در آپارتمان ما در دو واحد طبقه سوم ساکن هستند و البته که ایشان مدیر ساختمان می باشند، پس دیگه جای اعتراض باقی نمی مونه.
همسایه های طبقه بالای ما یعنی واحد بالای سر ما دو تا دختر هستند که احتمالا هر کدام در یک اتاق واحد بالا ساکن هستند و فضاهای آشپزخانه و سرویس ها را مشترک استفاده می کنند. من نمی دونم اینها توی خونه چی می پوشن که گاهی راه رفتنشون اینقدر صدا می ده! یعنی ساعت 6 صبح انگار نعل اسب به ته کفش شون زدن و دارن مسابقه دوی سرعت توی خونه یک ذره ای اجرا می کنند! البته مشکل از دیوارها و سقف نازک خونه هم هست، بالاخره خانه قدیمی(حدود 90 سال عمر دارد فکر کنم) این مشکلات رو هم داره.(البته خونه مون مشکلات بیشتری داره که باید توی یک پست دیگه در این باره کمی آه و ناله کنم) ولی سوال اصلی من اینجاست که چرا این طبقه بالایی صبح های زود فقط سر و صدا می کنند؟ گاهی فکر می کنم دار قالی زده و داره قالی رو پود میده! گاهی صدای خراطی و نجاری و درل کاری می یاد!! همه هم در ساعات اولیه صبح هست. کلا این طبقه بالایی ها تا من رو بی خواب نکنند ول کن نیستند! وقتی خواب از سرم پرید خیالشان راحت می شود و می روند به ادامه زندگی بی سرو صدایشان می رسند این غیر از صدای حمام و لوله های آب می باشد. مشکل اصلی هم اینه که چون درهای خانه خیلی پائین هست امکان پهن کردن موکت و قالی نیست!! و باید همان پارکت کف را صیقلی داد. البته احتمالا خودشون خبر ندارند که این سرو صداها تا چه حد به واحد پائینی نفوذ می کنه چون خودشون بالانشین هستند.خوشبختانه طبقه پائین ما مسکونی نیست چون هر دو واحد دست خانم و آقای مدیر ساختمان هست و اونها در واحد اون طرفی ساکن هستند. حالا چرا هر دو واحد رو با هم دارند و اجاره نمی دهند من خبر ندارم. احتمالا کسانی که آپارتمان نشین هستند از این خاطرات و ماجراها با همسایه هایشان زیاد دارند.

نامرتبط: این صفحه(فرار مالیاتی در آلمان) و این صفحه (خاطرات یک دختر آلمانی در تهران) را هم می توانید بخوانید.

دکور جدید آبی برای بهار

وسایل بازی بچه ها در قالب درخت


ماشین آبی با وسایل مردانه


تزئین دکور لباس زنانه


این خانم بیش از 90 سال سن داشت و با پالتو و کیف شیکش از من هم زرنگ تر می نمود! کلاه بزرگ سفیدش جالب است


اولین شکوفه بهاری

منظره غروب از بالای شهر

تبلیغات انتخابات

خب این هفته هم شنبه مرکز شهر پر از بند و بساط تبلیغات انتخاباتی بود. یکی از ائتلاف های انتخاباتی بساط ساندویچ سوسیس راه انداخته بود و به ملت ساندویچ داغ تقدیم می نمود. بقیه هم شیرینی و قهوه و خودکار و لیوان و گل و بادکنک و شکلات و ... می دادند. کاندیداها حضور داشتند و با دست خودشون رای دهندگانشان را شاد می کردند. البته عده ای هم ایستاده بودند و راجع به برنامه های کاندیداها باهاشون بحث می کردند که مثلا این افزایش خدمات عمومی شامل نمی دونم بیمه فلان هم میشه؟و ... خلاصه بحث های انتخاباتی داغ بود.بیش از همه هم این گروه ها بادکنک پخش می کردن. یعنی هر حزبی بادکنک های رنگی حزبش را توزیع می کرد .مثلا آبی و سفید و سیاه برای CSU و یا سبز برای حزب سبز و ... و بچه ها و بزرگ ها همه چند تا چند تا بادکنک دستشون بود و می رفتند. به کالسکه ها و کیسه های خرید کلی بادکنک وصل بود و گاهی هم یکی دو تاشون در می رفت و توی آسمان هم بادکنک رویت می شد. بعضی بچه ها در حدی بادکنک داشتند که هر آن امکانش بود به هوا پرواز کنند!من نمی دونستم اینقدر شهرمون کاندیدا داره. هنوز هم نمی دونم چند نفر باید انتخاب بشن ولی وقتی دفترچه ها رو نگاه می کردم از باغبان و آشپز و راننده کامیون بگیر تا زن خانه دار و دانشجو و کارآموز همه اسمشون تو لیست بود! البته همه هم تبلیغات نمی کردند یک عده خاص خب نمودشون بیشتره.
توی میدان اصلی هم چند تا چادر برپا کرده بودند و تبلیغات چیزهای مختلف می کردند. یک گروه بودند که عکس های دیوارهای حائل صوتی اطراف ریل قطار رو گذاشته بودند و اعتراض کرده بودند که این دیوارهای بلند منظره شهر را زشت می کنند! این دیوارها که در اطراف ریل قطار در نزدیکی محل های مسکونی هست بعضا شیشه ای و بعضا فلزی است. این گروه اعتراض داشتند که منظره شهرمون از دید افراد داخل قطار زشت میشه و توریست نمیاد، باید این دیوارها رو کوتاه و شیشه ای کنند. البته کلی نوشته و توضیحات هم داشتند و از مردم امضاء می گرفتند.
اون زوج مسن هم که قبلا تعریف کرده بودم اومده بودند خونه مون برای تبلیغ مسیحیت، اونها هم یک میز گذاشته بودند و بروشورهای مذهبی شون رو چیده بودند. خلاصه مرکز شهر،شهر فرنگی بود برای خودش!


پشت صحنه بادکنک باد کنی و تدارکات


ساندویچ سوسیس انتخاباتی


بحث های انتخاباتی


این خانم کاندیدا با دست خودش به خانم ها به مناسبت 8 مارس گل می داد


نمای کلی
یک عده در مرکز شهر روی زمین خوابیده بودند و روی پلاکارهادشون نوشته بودند به پرستاری توجه کنید.(مفهوم نوشته روی پلاکارد: مراقبت و نگهداری مثل یک چیز بی ارزش کف زمین است) این گروه شامل پرستاران و مشاغل مرتبط با نگهداری از بیماران و سالخوردگان هست و معترض هستند به وضعیت این افراد(مراقبان) در آلمان. این گروه اعتقاد دارند که وضعیت کاری و حقوقی پرستاران در آلمان مناسب با سختی کار و استرس آن نیست و با توجه به اهمیت کار این افراد و تماس مداوم با مردم و بیماران نیاز به حمایت دولتی بیشتری دارند.این گروه به مدت 10 دقیقه روی زمین دراز کشیدند تا اعتراض خود را نشان دهند. این هم سایت این گروه.





کالسکه ای با بادکنک