زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

سد معبر پیاده رو

چند روز قبل که توی شهر گردش می کردیم در راه بازگشت به خانه در مسیر پیاده رویی که حرکت می کردیم رسیدیم به محوطه ی بیرونی بانک که چند مرد در کنار ماشینی مشغول صحبت بودند. وقتی ما رسیدیم یکیشون برگشت به بقیه گفت ببینین kinderwagen (کالسکه ی بچه)نمی تونه رد بشه، سریع جای ماشین رو عوض کنید. متوجه شدیم که ایشون پلیس بودن و در حال تذکر به راننده ی ماشینی که جلوی بانک داشت وسایل خالی می کرد. البته پول نبودها یک سری کاغذ و اینها بود.از این ماشین هایی که درب کناری کشویی دارند یعنی خود در توی پیاده رو نبود. خلاصه حضور به موقع ما شاهدی شد بر حرف پلیس که به راننده هشدار بده. البته به نظر من که کاملا جای عبور و مرور بود و ماشین تا حدی که امکان داشت به دیوار چسبیده بود!!
تا اونجایی که من دیدم اینجا کسی با پلیس بحث نمی کنه. حتی چند مورد دوچرخه سوار ها رو که خلاف جهت حرکت می کردند و پلیس جلوشون رو گرفته بود و ترمز و لامپ و این چیزها رو هم چک می کرد و جریمه شون می کرد با هم اختلاط می کردن و التماس و حالا این دفعه و شما ببخش و این حرف ها در کار نبود.
عکس های برفی زیر مربوط به هفته ها قبل هست و الان یک هفته است که آفتاب داریم و برف ها کاملا آب شدند.


عکسی از صحنه وقوع جرم!!- اون دوچرخه سواری که داره با موبایل حرف می زنه پلیس هست! اون ماشین سیاه هم همونی که پلیس بهش تذکر داده و داره جاش رو تغییر میده


منظره تراس خونه


میدان ماریا


دوچرخه ی در برف جامانده


مسیر پیاده رو که شهرداری پاک کرده


زمین بازی بچه ها


منظره روی پل








وسیله ی برف روب- اون چوبی هم که بیرون زده مال پارو هست-

نمای پشت درخت کریسمس کلیسای سنت مارتین در مرکز شهر است


درخت کریسمس خیریه- هر گوی رنگی (فکر کنم) یک یورو قیمتش بود که هر کس می خواست می خرید و خودش به درخت می آویخت. پولش صرف خیریه می شد

دیدار با یک دوست

هفته ی اول ژانویه بعد از تبادل چند ایمیل قرار شد من و ارمیا به عیددیدنی دانیلا برویم. دانیلا را که قبلا معرفی کرده ام. دختری آلمانی که با یک مرد آلبانی ازدواج کرده و مسلمان شده است. در یک روز برفی من و ارمیا به سمت خانه ی دانیلا راه افتادیم. خوشبختانه خانه نزدیک بود و زود رسیدیم. دانیلا و دخترش به استقبال ما آمدند. پسر دانیلا که حدود 10 سال دارد در آشپزخانه به پدرش در خرد کردن و بسته بندی گوشت کمک می کرد. خانه ی قدیمی آنها بسیار گرم بود. کادوهای سال نوی بچه ها و دانیلا رو دادم. سپس من و دانیلا روی مبل نشستیم و ارمیا و دختر 13 ساله دانیلا روی زمین نشستند. چقدر خوب بود که کسی داوطلبانه با ارمیا بازی می کرد. برای پذیرایی دانیلا پرسید که چای یا قهوه می نوشم و چند مدل چای کیسه ای آورد و با فنجان و شکرپاش در سینی کنار من نشست و البته شیرینی کریسمس دست پخت خودش که ظاهرش خوب از آب درنیامده بود. عادت آلمان ها این است که یک قهوه را مثلا نیم ساعت مزه مزه می کنند و صحبت می کنند و با هموان یک فنجان مشغولند. برعکس من که دوست دارم نوشیدنی مثل چای و قهوه را تا گرم است سربکشم! خلاصه مشغول صحبت شدیم و دانیلا از خانواده اش و درس و دانشگاه و کار صحبت کرد. برای من بیشتر خانواده اش جالب بود. گفت در بین 4 خواهر و برادرم فقط من هستم که به دانشگاه رفتم! گفت که جمعیت خانواده شان زیاد است و در زمان قبل هم این تعداد بچه مرسوم نبوده. آلبوم عکس آورد و تک تک اعضای خانواده اش را به من معرفی کرد. تمام خانواده اش در شهری در نزدیکی شهر ما زندگی می کردند. جالب بود که تمام خواهران و برادران در مدارس فنی و حرفه ای و یا کار و دانش تحصیل کرده بودند. خواهرش بعد از اخذ دیپلم ،دوره ی سه ساله ی مراقبت از کودکان در بیمارستان را رفته بود و الان در بیمارستان شهرشان مشغول به کار بود. برادرش دوره ی بانکداری رفته بود و او هم مشغول کار بود. یکی دیگر از برادرانش دوره ی مدیریت صنعتی گذرانده بود و یک سال در استرالیا دوره ی مدیریتی می گذرونه و یک سال در آمریکا مشغول به کار میشه و بعد میاد به آلمان و مدیر یک شعبه از فروشگاه REWE میشه. دانیلا می گفت ساعت کارش خیلی زیاد بوده و استرس زیادی هم داشته برای همین برادرش این کار رو ترک می کنه و برای چند جا رزومه اش رو می فرسته و الان هم مدیر داخلی یک فروشگاه دیگه است و از درآمدش هم راضی است.

خود دانیلا رشته ی اسلام شناسی می خونه و می گفت الان در واحد ادیان دانشگاه به صورت نیمه وقت کار می کنه و بعد از اتمام تحصیل هم چند جا رو مد نظر داره و البته علاقه داشت دفتر خودش رو تاسیس کنه.

در مدتی که ما صحبت می کردیم ارمیا مشغول بازی بود. چند تا میوه هم روی میز گذاشته شده بود بدون زیردستی و چاقو و تعارف. اگر می خواستم باید خودم برمی داشتم که من یک نارنگی برای ارمیا پوست کندم و پوستش رو هم گوشه ی نعلبکی چای ام گذاشتم.

بعد دانیلا آلبوم عکس خانه شان را نشانم داد و گفت 8 سال پیش این خانه را خریده ایم. خانه مخروبه ی کامل بود یعنی کف خونه و دیوارهاش کلا برفنا بود. شوهر دانیلا خودش قسمت اعظم بازسازی خانه را انجام داده. بعد با دانیلا قسمت های مختلف خانه را دیدیم. بر دیوارها چند اثر نقاشی مدرن و آیاتی از قرآن نصب بود. طبقه بالا اتاق بچه ها و اتاق کار دانیلا بود. جالبه که اتاق ها همه به هم ریخته و پر از وسایل بازی بچه ها و لباس هاشون بود و دانیلا نه ناراحت بود و نه خجالت کشید و نه مانع من برای دیدن اتاق ها شد. بعد از دو ساعت دیگه ارمیا حوصله اش سر رفت و شروع به بهانه گیری کرد و ما سریع خانه را ترک کردیم .

حالا قراره دفعه ی بعد اونها به دیدن ما بیان.

آخرین سری عکس های بازارچه ی کریسمس. این بازارچه هر سال با همین محصولات و غرفه ها تشکیل می شود. پس اگر سال دیگه هم ان شالله عکسی از این بازارچه بگذارم همه تکرای خواهد بود. البته عکس های تزئینات مغازه ها هنوز مانده!


این آقای خوش اخلاق خودش این عطردان ها  و وسایل چوبی رو ساخته. عطردان ها سفالی هستند


این آقای خوشحال از حضور در عکس این مجسمه های خمیری رو ساخته




چرخ و فلک بچه ها


دکه ی شمع فروشی

این هم غرفه ی شهرداری که بالای خانه نوشته "خانه ی نیکولاس" یا همون بابانوئل- یک مسابقه توسط شهرداری برگزار شده بود و جایزه اش هم یک تبلت و یک دوچرخه و یک بلیط هواپیمابه یکی از جزایر اسپانیا و اقامت در یک هتل لوکس بود!

گروه ارکستر کلیسا  که آهنگ های کریسمس را اجرا می کردند.

غرفه ی شمع های مومی


شمع های مومی و محصولات مختلف که در انها عسل و موم به کار رفته


انواع پنیر ایتالیایی- پنیر 6 ماهه و پنیر با فلفل در تصویر دیده می شود


محصولاتی از چرم و پوست طبیعی- دستکش هایی از پوست گرگ- زیراندازی از چرم گاو و پاپوش هایی از پشم گوسفند

بازارچه ی کریسمس 2

گاهی در طول چند هفته اخیر که هوا برای مدت کوتاهی آفتاب میشه ارمیا متعجب میشه از تغییر وضعیت. یعنی روز اولی که آفتاب بود از خواب که بیدار شد و آوردیمش توی اتاق رو به آفتاب با تعجب وسط اتاق نشسته بود و اطراف رو نگاه می کرد. متوجه شده بود فضا تغییر کرده ولی احتمالا متوجه نمیشد که چیه. هی اطراف رو نگاه می کرد و به خورشیدی که از پنجره گوشه ی جمالش پیدا بود با دهانی باز خیره شده بود.

این ماه هم برف داشتیم و هم باران و هم باد شدید و هم باران گلاب پاشی و هم مه و هم یکی دو روز آفتاب. فعلا منتظر غافلگیری هوا با برف سنگین هستیم که نمی دونیم این زمستان برف زیاد خواهیم داشت یا نه.

عکس های بازارچه ی امسال را با جزئیات و از تک تک غرفه ها گرفتم برای همین هنوز در پوشه ی کریسمس کامپیوترم کلی عکس دیگه از بازارچه و تزئیناتش دارم که شاید نرسم همه رو بذارم.

برای نظرات دقیق و یاری دهنده تان در پست قبل ممنونم. فعلا پست رو حذف نمی کنم تا اگر موضوع دیگری به ذهن تان رسید مرا مطلع کنید. در مورد موضوعات شرکت در مسابقه بخش آزاد یا موضوعی که ارزش بیان کردن داشته باشه هم داره. اگر مسابقه را برنده شدم شما را در جریان می گذارم.(اعتماد به نفس رو می بینین)

مجسمه ی خانه های قدیمی آلمان/معماری قدیم با چوب بوده که الان هم خانه های بسیاری با حفظ همین الگو بازسازی می شوند


غرفه ی یک خانم بافنده و خیاط


نمونه بافت و تزئینات ژاکت بچه گانه


فکر کنم این پالتوها رو می خره و خودش روش طرح می زنه


نمونه بافت های کار دست


مجسمه های کوچک


مجسمه های کوچک زندگی روستایی


از علایق آلمان ها وسایل تزئینی کوچک هست


بیسکوئیت هایی که از سقف غرفه آویزان هست سوغات معروف بایرن می باشد البته نمی دونم خوردنی است یا تزئینی


غرفه مجسمه های تزئینی

غرفه ی نوشیدنی و محل ایستادن و گپ زدن. برای حس طبیعت داشتن کف زمین  اره های چوب ریختند

میزهایی از جنس کنده ی چوب در محل گپ گاه!!


سوسیس هایی با رنگ و ظاهر کریسمسی

غرفه ی دست ساخته های چوبی. به نظرم باید کارهای کشورهای شرق آسیا باشد که توی ایران هم شعبه های زیادی دارند

غرفه ی چوبی


یک غرفه ی فروش ساندویچ و پیتزا-توجه داشته باشید همه ی این غرفه ها سیار هستند و برای مدت یک ماه سراپا می شوند. نمونه ی خوردنی هایش را هم با عکس و قیمت بالای غرفه اش معرفی کرده