زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

همسایه ی خوب ما

قبلا گفته بودم که همسایه ی بغلی اسباب کشی دارد، بعدها فهمیدیم که یک سری وسایل اضافه را رد می کرده چون خانمش که قبلا فقط آخر هفته به خانه می آمد و احتمالا در شهر دیگری زندگی می کرد به او ملحق شده. چند روز قبل که ارمیا بهانه می گرفت و با هم به تراس رفته بودیم تا توتوها را تماشا کنیم خانم همسایه آمد توی تراس و ارمیا که سوژه ای جذاب تر از توتو دیده بود مشغول تماشای او که به گلدان هایشان سرکشی می کرد شد. خانم همسایه هم توت فرنگی ای که از گلدانش چیده بود به ارمیا نشان داد و گفت می خواهی؟ ارمیا هم معطل نکرد و توت فرنگی را گرفت و خورد! بعد سر صحبت باز شد و پرسید از کجا آمدین و چه می کنین و این حرفها. یعنی بعد چند سال همسایگی حالا اسم و رسم هم رو می پرسیدیم. من اسمش را پرسیدم ولی نتونستم حفظ کنم و اون هم بعد دو بار تلفظ اسم من احتمالا چیزی یادش نمی مونه! بعد گفت یک دوست مصری دارم و کلا از دوست مصری اش که احتمالا وجه مسلمان بودنش با ما مشترک بود صحبت کرد. گفت که اینجا درس می خواندند و در دانشگاهی در نزدیکی رودخانه ی نیل تدریس داشتند و رشته شان باستان شناسی بوده و تو اهرام کاوش می کردند ولی بعد اتمام تحصیل در اینجا مانده اند و به مصر برنگشته اند. بعد پرسید ایران امن است و شما می توانید برگردید؟ احتمالا ایشان از جمله افرادی است که شناخت کافی از کشورهای غیر قاره ی اروپا ندارد. به نظرش جالب بود که مصری ها نام پدر را بعد از نام خودشان می آوردند و من گفتم تو ایران این طوری نیست. بعد گفت مصری ها آخر مکالمه و موقع خداحافظی هم می گویند سلام علیکم و پاسخش هم هست  علیکم السلام!

چندی بعد از این مکالمه که من و ارمیا برای گردش رفته بودیم کلید را فراموش کردم و آقای همسر هم خانه نبود مجبور شدم زنگ همسایه ها را بزنم. همین آقای همسایه در را برای من گشود و من کلید یدک آپارتمان را که در حیاط مخفی کرده ایم برداشتم و رفتم به خانه. وقتی به طبقه ی خودمون رسیدم دیدم خانم همسایه دم در ایستاده تا ما را به خانه ببرد. خوشحال شدم از دوستی با این همسایه ی مهربان.

در ضمن دیشب هم خانم و آقای همسایه داشتند با چراغ قوه در بین گلدان هایشان جستجو می کردند ارمیا با کنجکاوی سعی می کرد از این لامپ جدید متحرک سردربیاورد. سرش را با اصرار از پنجره بیرون کشید و با زبان خودش با همسایه ها حرف می زد. اونها هم با خوشرویی به او جواب دادند و وقتی فهمیدند به نور چراغ قوه علاقمند است برایش روی دیوار نور را انداختند و خانم همسایه گفت که امروز یک توت فرنگی چیده و پس فردا توت فرنگی بعدی می رسد.

همسایه ی خوب داشتن حس خوبی است مخصوصا در غربت.

دوستان عزیزی که صاحب وبلاگ هستند و به اینجا تشریف می آورند لطفا آدرس وبلاگشان را در کامنت شان بنویسند چون من با موبایل اکثر اوقات به اینترنت متصل می شوم و آدرس های قبلی در لپ تاپ ذخیره شده.

عکس های زیر از ساختمان های دانشگاه است. چون شهر کوچک است و بافت سنتی و قدیمی دارد، یک سری ساختمان های دانشگاه در بافت قدیمی و احتمالا مراکز مربوط به کلیساست و برخی ساختمان ها و دانشکده ها در طرف دیگر شهر و با روش های نوین ساخته شده اند. این ساختمان که دانشکده ی مجسمه سازی و زبان در آن قرار دارد قسمتی از یک کارخانه ی ریسندگی قدیمی بوده که بازسازی شده و به خوابگاه تبدیل شده و ساختمان های نوساز به آن متصل شده اند.

در تصاویر زیر جشن بیمه در این دانشکده برقرار بود و یک سری بروشور و ورزش هایی برای سلامتی و البته چادر خوراکی برپا بود. انواع ورزش ها یا وسایل مختلف مثل توپ و کش و بندهای مختلف که یا دسته جمعی با مربی انجام می دادند یا مراحلش را به دیوار نصب کرده بود و هر فرد خودش انجام می داد. عده ای هم مشغول ماساژ دادن و توضیح نحوه ی ماساژ صحیح بودند. ورزش های پشت میز نشینی هم مشتری های خودش را داشت


در سمت راست تصویر خانم هایی که با عصای پیاده روی دور حیاط می چرخند


پارکینگ دوچرخه ی ساختمان

 چادر خوراکی ها که اکثرا سالاد و سوپ خانگی بود با قیمت مناسب


یک سری دستگاه های ورزشی و در انتهای سالن ورزش های کششی انجام می دهند

در این اتاق هم عده ای روی زیراندازها ورزش های شبیه

ایروبیک انجام می دهند


مسیر مقابل دانشگاه



ساختمان های بین راه

نظرات 20 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:33 ق.ظ http://marydailyposts.blogsky.com

woow
خیلی قشنگه

ali چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:43 ق.ظ http://newsme.blogsky.com/

خیلی جالب بود

بلی

428 چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:00 ب.ظ http://blackcougar.blogsky.com

عکس های بسیار قشنگی بود، کاش دانشگاه ما هم اینجوری بود
بعد یه سوالی داشتم که اینا سیستم دانشگاهی شون چجوریه
هم از لحاظ پذیرش و ورود به دانشگاه، هم اینکه مثل ما ک ازاد و سراسری و اینا داریم اونجا چجوریه؟ خیلی حرف زدم ولی یه سوال دیگه: شرایط بورسیه چ شکلیه و در حالت کلی هزینه دانشگاه برای خارجی (ایرانی) ب چ صورته؟
Danke

احتمالا دانشگاه های مناطق شمالی یا غرب کشورمون همچین منظره هایی داشته باشند.
اینجا هم دانشگاه خصوصی و دولتی دارند و هر دو شهریه دارند ولی میزان شهریه شون خیلی متفاوت هست. هزینه ی دانشگاه برای همه ی دانشجوها یکسان هست ولی دانشجویان خارجی برای کسب مدرک زبان آلمانی و احتمالا تطبیق مدرک مجبور به گدراندن دوره های بیشتری می شوند. در ایالت ما شهریه ی هر ترم ارشد بین 250 تا 350 یورو بود که چند سالی است کمتر شده از بقیه ی ایالت ها خبر ندارم. و این شهریه ی دانشگاه هست و هزینه های خوابگاه و بیمه و زندگی جداست.

بسامه چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:49 ب.ظ

به به .. من عاشق اون جاده ای شدم که دوراهی شده.. خیلی قشنگه.. فکر کن این راه هر روز بری داشنگاه..
اصلا اون دانشگاه واس ماس.. یعنی کلش ماس ماس
اخییییییییی ارمیا کوچولوی توت فرنگی خور.. گوجه سبز خورش هم بکن لیلی.. خیلی برای ما دخترا گوجه سبز مهمه.. اصلا اخر بهاره و گوجه سبزش..
هعی خدا... یه چهل میلیونی هم برای ما برسون بیایم اونجا دیگه مگه چی از بزرگیت کم میشه؟ من این چهل میلیونه بیاد تو حسابم اپلای می کنم..

آره مسیر رفتن به دانشگاه اگر هوای خوب بهاری باشه لذت بخش.
فعلا که ما به توت فرنگی دسترسی داریم و کلا گوجه سبز جزء میوه های این کشور نیست.
چهل میلیون؟ این رقم با دعا جور نمیشه!
ان شالله که قسمتت هست و میای

سودا چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:43 ب.ظ http://sowda.blogsky.com

سلااااام!
چه طوریای؟!
من عکس جاده ای که دوشاخه شد را دوست داشتم شبیه شلوار بود!!!

سلام
ما خوبیم.
بالاخره الان این تشبیه زیبا و شاعرانه بود یا مسخره؟

نیلوفر پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:25 ق.ظ

سلام لیلی جون

ممنون از مطالب جذاب و زیبایت
ورزش روی زیر انداز اسمش پیلاتس است
اونجا کلاس های وررزشی برای خانوم ها داره؟

سلام خانومی
خواهش می کنم
ممنون که اسم ورزش رو گفتی چون من در این زمینه اطلاعی ندارم
شنیدم که سالن مخصوص خانم ها با مربی خانم هست ولی این که هیچ مردی حق ورود نداشته باشه رو نمی دونم

زهرا - گل بهشتی من پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:37 ق.ظ http://www.golebeheshtieman.niniweblog.com

همسایه خوب داشتن نعمته. همسایه نداشتن هم شاید بد نباشه.
ولی امان از همسایه بی ملاحظه و خودخواه...امااااااااااااااان.

الامان از همسایه ی مردم ازار و بی ملاحظه

فهیمه جون جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:49 ب.ظ

واااای که همسایه خوب نعمته .خدارو شکر
چه محیط خوبی داره.تو همه عکسا تمیزی هست وسادگی
دلمون تنگه دیریه دیر میای

بلی واقعا نعمتی است
کلا دانشگاه محیط پاکیزه ای هست البته به غیر از ته سیگار که گویا جزء آشغال محسوب نمیشه
ان شالله سرم خلوت بشه زودتر بتونم بنویسم

سودا جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:58 ب.ظ http://sowda.blogsky.com

من دیگه کامنت نمیذارم واسه این پست! ولی مطمینم یه دونه گذاشته بودما!!

بله بله اینجاست. قهر نکن با ما و این پست

مریم جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:47 ب.ظ

عزیزم ارمیای خاله که ارتباط برقرار می کنه با همسایه ها! بچه اجتماعی شده!

بچه مون از دیدن درخت ها و گل ها خسته شده بود و می خواست آدم ببینه

مریم جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:49 ب.ظ

چرا انقد چادر خوراکیا خلوته؟؟! فک کنم آلمانیا شیکمو نیستن! رفتن ورزش کنن!

هنوز ورزش هاشون تموم نشده. نوبت خوراکی هم می رسه

پری شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:06 ق.ظ http://roznevesht12.persianblog.ir

سلام حالتون خوبه؟
عکسای خیلی قشنگی گرفته بودین
من همیشه از وبتون دیدن میکنم
موفق باشین

سلام.خدا رو شکر خوبم
ممنون و لطف می کنین

سعیده شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام عزیزم خیلی وقته نوشته هاتو میخونم
میخاستم نظر خصوصی برات بذارم
اینجا نوشته ها چطور خصوصی میشه؟

سلام خانومی
از بالای صفحه تماس با من رو انتخاب کن و یک پنجره ی جدا باز میشه.
اگرم پیدا نکردی بنویس خصوصی من تائید نمی کنم ولی ایمیلت رو حتما بذار

نرگس یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:29 ق.ظ

آخی! ارمیا جیگر خاله که ارتباط برقرار می کنه!

کلا ارمیا علاقمند به توجه دیگران به خود است

یه دوست یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ق.ظ

ماشالله به ارمیا جون که خون ایرانی تو رگهاشه و روابط عمومی و اجتماعیش نماد یه ایرانی اصیل هست
و خدا رو شکر به خاطر همسایه خوب
تا باشه از این همسایه ها

منظورت از خون ایرانی و روابط عمومی بالا که فضولی نیست
خدا رو شکر

سانیا یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:41 ب.ظ http://rahasokhandan69.blogfa.com

سلام عزیزم . مدتیه دارم ارشیوتون میخونم . برام خیلی جالب بود قشنگ توصیف کرد همه چیز رو .
جالبه که اونجا تصمیم نگرفتی ادامه تحصیل بدی و یا بخواهی سرکار بری چون اولین اقدام ایرانیها تو کشورهای اروپایی ادامه تحصیل هست

سلام خانومی
شما همت والایی داری مطالب قبلی رو می خونی چون خودم وقت و حوصله اش رو ندارم.
من سعی کردم خیلی از جزئیات برنامه ها و زندگی مون ننویسم برای همین اشاره ای به تحصیل و رشته و کلاس و این دست مطالب نکردم

نیلوفر یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:41 ب.ظ

ممنون لیلی جان از پاسخت
مشکل ورود آقایان است
من قراره برای تحصیل بیام آلمان و خیلی برام مهمه که بتونم ورزش رو هم اونجا ادامه بدم

قرار با یکی از بچه ها برم سالن ورزشی بانوان. صبر کن ببینم چی به چی هست

یه دوست سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:20 ق.ظ

فضولی چرا خانم خانما؟؟؟ماشالله از باهوشیه که چیزای جدید رو تشخیص میده
کوچولوی منم همینطوره
خیلی غریب پرسته و سریع اخت میشه با تازه واردها
راستی لیلی جون شما خودتم مگه درس نمیخوندی؟؟
دیگه ندیدم هیچ اسمی از درس و دانشگاه بیاری
چی شد مگه؟؟

چقدر سال های اولیه زندگی چیزی برای دیدن و کشف کردن هست.
احتمالا میخوان ببینن غریبه ها چه فرقی با مامان و باباشون دارن.
من سعی می کنم کمتر از برنامه ها و درس و دانشگاه و کلاس و زندگی خصوصی مون بنویسم. بیشتر موارد کلی و اجتماعی مدنظرم هست

یه دوست چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:00 ق.ظ

من بیشتر منظورم از سوالم این بود که وجود یه کوچولو توزندگیتون مانع از ادامه تحصیل نشده؟شرایط براتون سخت نشده؟

شرایط که خیلی متفاوت شده و البته سخت تر

farzaneh پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:03 ق.ظ http://setayesh-mamani.persianblog.ir/

همسایه خوب نعمته

بله واقعا نعمتی است بی بدیل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد