زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جشن های کریسمس 2015

این چند روز هم جشن کریسمس دانشکده و دانشگاه و دانشجویان خارجی جداگانه برگزار شد که البته بیشتر از همه جشن دانشجویان خارجی خوش گذشت. جمع محدودی از دانشجویان دکترا از کشورهای مختلف و یک قسمت از فضا رو هم به بازی بچه ها اختصاص داده بودند و یک سری پازل و کتاب و مدادرنگی گذاشته بودند که البته به نظرم به رده ی سنی بچه های حاضر توجه نشده بود و در آخر مجلس یک عالمه لوگوی کوچک کف زمین ریخته بود  و فقط دردسرش برای برگزارکنندگان ماند. ما با صفیه دختر اردنی و یک پسر ترک و هدیل دختر سوریه ای و همسرش و یکی از دوستان ایرانی مان سر یک میز نشسته بودیم و موقع مسابقه هم ترکیب مان را حفظ کردیم. ولی سوالات مسابقه واقعا سخت بود و اگر کمک گوگل دانا و همسر هدیل نبود نمی توانستیم گروه اول بشویم. سوالات حول محور کریسمس و زمستان طراحی شده بود.سوالاتی مانند: جزیره ی کریسمس در کجا قرار دارد؟ و یا دانه ی برف چند ضلع دارد؟ چقدر طول می کشد تا اندازه ی درخت کریسمس به دو متر برسد؟ کشوری که بیشترین مصرف درخت کریسمس را در جهان دارد کجاست؟ چند تا آهنگ هم پخش کردند و گفتند نام اهنگ سازش کیست؟! بهترین سوالش هم این بود که 21 دسامبر چه ویژگی نجومی ای دارد؟ البته سوالات زیاد بود ولی چون من سر میز نبودم و کنار ارمیا روی زمین نشسته بودم در جریان نیستم. موقع اهدا جوایز چون گروه از شش نفر به هفت نفر رسیده بود(همسر هدیل در میانه ی مسابقه به ما پیوست) به پنج نفر جایزه دادند و من و همسر هدیل چون عضو ناپیوسته بودیم بی نصیب ماندیم. و البته ارمیا که عضو نصفه ی گروه حساب می شد و نقشش فقط آوردن شانس به گروه مان بود.البته من اعتراض کردم و گفتم که جایزه حق همسر هدیل است و منتظر ایمیل جواب هستم. جایزه هم بن خرید از یک کتاب فروشی  به مبلغ 5 یورو!! بود و جوایز گروه های دوم و سوم هم شکلات و دیکشنری کوچک و یک عروسک خفاش! با آرم دانشگاه بود.

ما برای غذا سالاد الویه درست کرده بودیم و اون دوست ایرانی مان کشک بادمجان و بقیه هم هر کس که می خواست غذایی درست کرده بود و پذیرایی اصلی هم که نان و پنیر و انواع سس های قابل خوردن با نان و شیرینی و میوه و انواع نوشیدنی بود. حس می کنم رابطه ی کشورهای مسلمان به واسطه ی اعمال داعش و چند دستگی ها در سوریه با هم خوب نیست. مثلا دختر اردنی با بچه های عراقی حرف نمی زد و یا خود سوریه ای ها هم چند گروه هستند. پسر ترکی که سر میز ما نشسته بود با افتخار می گفت ترکیه از سیصد سال پیش جزء قاره ی اروپا بوده و ما هم چیزی بهش نگفتیم که تاریخ را نمی توان تغییر داد. در مجموع بیشتر دانشجویان خارجی حاضر در جشن آسیایی و آفریقایی و تاحدودی اکثریت مسلمان بودند و جمع خارجی های اروپایی کم بود. البته حاضران شاید 20% کل دانشجویان خارجی بودند.
چند روز قبل هم که در خیابان قدم می زدیم یکی از بچه های دانشکده را دیدیم که به ما خبر داد که جشن کریسمس دانشکده ی ما امشب است و خب دیگر فرصت تهیه ی غذا نبود. اون جشن هم که هر سال برگزار میشه و یک برنامه ی تئاتر و یک برنامه ی ر ق ص و یک معرفی دارد و برگزاری اش با دانشجویان است و اساتید هم خودمانی شرکت می کنند و معمولا در پخت غذا و کیک هم مشارکت می کنند. تئاتر امسال مال بچه های عرب شناسی بود که من اصلا محتویایش را نپسندیم و برنامه ی معرفی اش هم گزارشی از سفر دو هفته ای چند تا از دانشجویان به اسرائیل و فلسطین و معرفی مکان های تاریخی و اعمال مذهبی یهودیان بود. برای پذیرایی هم یک میز نوشیدنی برپا بود که البته پولی بود و میز غذاها و خوردنی هایی که دانشجویان تهیه کرده بودند و خیلی گول زننده و خوشمزه پیدا بود  البته من فقط ماست خیارهایش را امتحان کردم و دو قاشق از بورانی بادمجان که کار دختر اصفهانی دانشکده بود. البته عکس های زیر گوشه ای از خوردنی ها را نشان می دهد چون به مرور که بچه ها می آمدند خوردنی ها هم اضافه می شد. خانم ش استاد ایرانی زبان فارسی دانشگاه هم یک دیس بزرگ لوبیاپلو پخته بود که کلی طرفدار داشت.بعد از مدت ها دوستان ایرانی را دیدیم و با هم حرف زدیم. چند تا پسر افغان هم به واسطه ی یکی از اساتید افغان دانشگاه به جشن آمده بودند.
ارمیا هم که تنها کوچولوی جشن بود بسیار مورد توجه واقع شده بود و البته خودش بیشتر ترجیح میداد از پله ها و آسانسور بازدید کند تا به لبخندهای دیگران واکنش نشان دهد. بنابراین ما بیشتر در همان محدوده ی پله ها حضور داشتیم و فقط برای دیدن لامپ به کلاسی که برنامه ها اجرا می شد سر می زدیم.
این توضیح تکراری را هم اضافه کنم که دانشکده ی شرق شناسی و علوم انسانی دانشگاه هر ساله از طریق یک سری آژانس هایی مسافرت هایی به کشورهای خاورمیانه و یا شمال آفریقا دارد و کلاس های زبان فارسی و اردو و عربی و ترکی و ... یا ر ق ص هندی و عربی و... جزء موارد فوق برنامه اش می باشد.
در کل سال، جشن کریسمس مهمترین برنامه ی دانشگاه هست که هر گروه و دانشکده ای برای خودش برگزار می کند و کلا همان طور که در شهر در هر مغازه و معبری اثری از کریسمس هست هر شرکت و دفتری هم برای کارمندانش برنامه هایی دارد.
عکس های این سری هم همه مربوط به خوردنی هاست و عکس های تزئینات و بازارچه باشد برای دفعه ی بعد ان شالله.

میز ما در جشن کریسمس دانشجویان خارجی




جشن کریسمس دانشجویان خارجی

میز آفریقایی ها در جشن کریسمس دانشجویان خارجی


میز پذیرایی در جشن دانشکده

میز با غذاها!




مالیات و حقوق

یکشنبه ی قبل یک خانواده ی ایرانی مهمان خانه مان بودند. این زوج که بیش از پانزده سال است ساکن این شهرند دو فرزند دارند که دختر نوجوان شان همراه شان بود. با همدیگر عکس ها و کارت پستال هایی از ایران دیدیم و با توجه به این که آقا بابک سی سال است ایران نرفته دیدن عکس ها برایش جالب بود. برایشان یک غذای سنتی ایرانی هم درست کرده بودیم که بسیار مورد توجه واقع شد. هر چند من فکر می کردم شاید دختر نوجوانشان این غذا را نپسندد ولی در کمال تعجب اشتیاق زیادی نشان داد. دختر دوازده ساله شان فارسی را با لهجه ی مادرش حرف می زد(منظورم لهجه ی اصفهانی یا یزدی است) و البته خیلی خوش به حال ارمیا شد چون یک نفر با علاقه باهاش بازی می کرد.

آقا بابک در کارخانه ی خودروسازی شهرمان کار می کند و اطلاعات زیادی راجع به کارخانه های ماشین سازی آلمان داشت و چون علاقه ی خودش هم در این زمینه بود گفت که کلی مدل ماشین و عکس و مجله های مرتبط در خانه دارد. می گفت که حدود هشت هزار نفر در کارخانه ی ماشین سازی شهرمان کار می کنند و قبل از تحریم ایران یک سالن مخصوص ساخت قطعات مورد نیاز شرکت ایران خودرو بوده است. بعد هم گفت که برای بازدید از کارخانه ی قطعه سازی پورشه به ایالت مجاور رفته بودند و مساحت یکی از سالن های اون کارخانه اندازه ی کشور موناکو بوده است! در مورد قطعات خودرویی که در واحدش کار می کرد توضیح داد و این که قبلا عمرشون مثلا یک سال بوده و الان عمرشون ده ساله هست و گفت فقط یک قطعه اش را از چین وارد می کنند و بقیه رو خودشون تولید می کنند. من چون در این زمینه آشنایی ندارم اصلا نمی دونم این قطعه چی هست

برای درآمد و مالیات هم من سوال پرسیدم و ایشان گفت که حقوق یک کارگر با سابقه ی کارخانه بین 2500 تا 3000 بعد از کسر مالیات است ولی مهندسان و تحصیل کرده ها و کسانی که اتاق فکر و طراحی  کار می کنند 10000 یورو در ماه است و برای روسا و مدیران یک عدد خیلی گنده گفت در حد سالی 150000 یورو. خانمشون هم که در ایران پرستاری خوانده و اینجا دوباره دوره های مرتبط با همین رشته مانند مددکاری و نگهداری سالمند را گذرانده هم گفت که حقوق تازه کارها زیر 2000 یورو است و گفت برای شروع یک دوره ی شش ماهه ی آزمایشی می گذرانیم و بعد قرارداد یک ساله ی کار و سپس اگر کار مورد تائید بود قرارداد بی انتهای زمانی به این معنی که هر وقت کارمان خوب نبود عذرمان را می خواهند. از نظر ایشون بهترین شغل از نظر استخدامی در این کشور معلمی است چون ثبات بیشتری دارد. البته قبلا در یک پست دیگر نوشته بودم که معلمان در این کشور در دانشگاه شش سال یا به عبارتی معادل فوق لیسانس درس می خوانند و باید دو رشته هم تدریس کنند. دو رشته ی متفاوت مثلا ریاضی و تاریخ!

در مورد برخورد نژادپرستانه در محل کار پرسیدم که گفت بستگی به نگرش خود آدم به اطرافیانش داره و این که برخوردها را فقط به خودت بگیری یا ببینی طرف کلا اخلاقش این طوری هست یا نه. می گفت من بیشترین آزار رو در محل کار از یک خانم لهستانی که بالادستم هست میکشم که البته برخوردش با همه همین است برای سختی کار می گفت که در بیمارستان که دوره ی عملی می گذروندم حق استراحت و تاخیر در مراجعه به بیمار را نداشتیم و دائم در حال بدو بدو بودیم. در بیمارستان قسمتی هست که بیماران می توانند آب میوه و آب معدنی و یا چای های مختلف به صورت رایگان بنوشند ولی کارمندان و پرستاران حق استفاده از آنها را ندارند و خودشان باید از بوفه ی بیمارستان قهوه و نوشیدنی و خوردنی را تهیه کنند. این طور که می گفت ناهار جزء برنامه شان نبوده و خودشان باید برای خود تهیه می کردند.

در مورد مالیات آقا بابک توضیح داد که هر فرد یک کلاس مالیاتی دارد و با سختی کار و شرایط مختلف میزان مالیات مثلا از 50% تا 30%  حقوق فرق می کند. بیشترین مالیات را جوان تازه استخدام شده دارد و بعد مواردی مثل تاهل و فرزند از میزان مالیات کم می کند و اگر در خانواده  زن و شوهر حقوق دار باشند مالیات جمع حقوقشون محاسبه می شه. می گفت مثلا اگر خانمم در ماه بیشتر از یک مقداری کار کند اصلا صرف ندارد چون مجموع حقوق مون میره بالاتر و همه اش برای مالیات می رود برای همین در وضعیت ما اضافه کاری اصلا  ارزش نداره.

کل مطالبی که دوستانمان برای مالیات و حقوق گفتند همین ها بود. و البته احتمالا این دوستانمان بخشی از مالیات و مواردی که به خودشون مربوط بوده رو بلد هستند و موارد دیگر رو باید در تحقیقات گسترده تر کسب نمود. بقیه حرف ها هم دیگر صحبت های خودمان و از ایران و شهرهای مختلف و خاطرات گذشته بود.

عکس های پائیزی مربوط به چند ماه قبل هست و الان برگی به درخت ها نمانده و همه ی برگ های برزمین مانده تبدیل به کود شدند!

منظره ی برفی هفته ی قبل که البته فردا همه اش آب شد

اکثر روزها هوا مه آلود هست

درخت های کنار کانال و در مسیر زمین ورزش






برف پائیزه به زمین نشست

بازارچه ی کریسمس شهر دوباره برپا شده و یک هفته ای است که دست اندرکاران آن در حال برش چوب و ساختن دکه هایشان هستند و بوی چوب توی میدون پیچیده و کامیون های مختلف در حال حمل بارها به میدان هستند. حس کریسمس در حال آمدن هست و البته برای مای که خاطره ای قدیمی از این مناسبت نداریم هم هیجان انگیز می شه هر چند که تا حالا کادوی کریسمس نگرفتیم. و همین طور مغازه های اسباب بازی فروشی پر از اطلاعیه و تبلیغ و تخفیف. بالاخره هر چی باشه بچه ها از ارکان مهم این جشن هستند که هم پدرها و مادرها و هم پدربزرگ ها و مادربزرگ باید براشون کادوی کریسمس بخرند. این قدر اسباب بازی های متنوع وخلاقانه و هوشی و چوبی و بچه پسند که خودمان هم هوس کردیم کسی ما را به خرید ببرد.چند روز پیش از طبقه ی اسباب بازی فروشگاه عبور می کردم و دیدم که با تخفیف 20% کلی آدم مسن با بچه ها مشغول خرید و بازبینی هستند. بچه ها هم کف زمین ولو بودند و اسباب بازی ها رو امتحان می کردند تا ببینند کدوم رو سفارش بدهند. البته چند تا پدربزرگ جدی و بداخلاق هم دیدم که منتظر انتخاب نوه ی محترم بودند تا این پروسه هر چه زودتر تمام بشه. با شروع ماه دسامبر و آغاز تقویم مربوط  به آن(Advent Calender)  انتظارها برای باز کردن کادوهای زیر درخت کریسمس افزایش پیدا می کنه و شب میلاد مسیح که 24 دسامبر هست و به روز بابانوئل هم معروف کادوها گشوده می شود. بعضی ها کادوهای سورپرایزی دارند و برخی هم ترجیح می دهند که خود شخص رو در جریان انتخاب قرار دهند
سومین برف پائیزه را داشتیم که حسابی روی زمین نشست و من و ارمیا را به پیاده روی برفی کشاند.هر چند تکان دادن ارمیا از جلوی خانه وقتی مدیر ساختمان جارو به دست در حال جمع کردن برف ها و پخش نمک و شن بود کار بسی مشکل بود. مدیر ساختمان به من گفت که امسال با یک شرکت برای پارو کردن برف ها صحبت کرده اند ولی امروز که باید طرف می اومده پیداش نشده. دیروز هم جدول روزهای برفی و نوبت ها را پرینت گرفته در صندوق پست مان انداختند فکر کنم با شرکت به توافق نرسیدند و دوباره باید خودمان برف ها را پارو کنیم
-دیروز هم یک خانواده ی ایرانی مهمان خانه مان بودند که درباره ی مالیات و حقوق و قرارداد کار ازشون سوال نمودم و ان شالله فرصت بشه حرف هایشان را خواهم نوشت.
-راستی پارسال بهتون گفتم مسابقه ای درباره ی خاطره و عکس از فرهنگ غرب برگزار میشه و من قصد شرکت دارم و از شما برای انتخاب خاطره و عکس وبلاگم سوال کرده بودم امسال نتیجه اش اعلام شد و من برنده نشدم

این عکس ها مربوط به وقتی است که پائیز هنوز عظمت خودش را نشان نداده بود(حدود ماه مهر) و  من و ارمیا برای پیاده روی رفته بودیم و ارمیا دائم به آسمان اشاره می کرد و می گفت ماه! و من مدام برایش توضیح میدادم که ماه فقط شب ها در آسمان می درخشد و روز جای خورشید در آسمان هست و ارمیا از حرفش کوتاه نمی آمد تا بالاخره من هم موفق شدم ماه سفید باریک را در آسمان رویت کنم و نمی دانم چرا در هر مسیری که می پیچیدیم ماه هم رخ خود را می نمود تا به رخ بنده بکشد که حرف راست را باید از بچه شنید






, و این عکس های پائیزی مربوط به یک ماه قبل هست چون الان با وجود برف و باد و باران برگی به درخت ها نمونده و کلا هر چی هم روزی زمین ریخته بود شهرداری جارو کرده و اون هایی هم که پای درخت ها بود قهوه ای شده و بر خاک افزوده شده










این هم عکس های پائیز دانشگاه تهران که خواهرجان برایم فرستاده.دانشگاهی خوبه که خلوت باشه