زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

بازی های هیجانی

خب به روال قبل، الان ما پذیرای ماما در خانه هستیم. همان مامای قبلی که برای ارمیا چند جلسه آمد. داداش ارمیا چون در تعطیلات کریسمس به دنیا آمده بود همه ی مطب ها تعطیل بود و من هم کارت ماما را گم کرده بودم و توی اینترنت هم شماره ی محل کارش را نوشته بود. خلاصه با اتمام تعطیلات طولانی و خسته کننده (البته از دید ما) به مطب دکترم رفتم و شماره ی ماما را از منشی گرفتم. مطب دکترم در نزدیکی خانه مان است و دو تا پزشک زنان و دو تا ماما در آن کار می کنند و واحد آزمایشگاه و سونوگرافی هم در همان مطب است. مامای مهربان که از قبل به من گفته بود که در تعطیلات هم کار می کند با پیغامی که روی تلفنش گذاشته بودم باهام تماس گرفت و اولین قرار را برای فردا گذاشتیم. مثل دفعه ی قبل با روحیه دادن و تعریف کردن های متعددش دل همه مان را شاد کرد. ارمیا هم که به خاطر حضور مهمان فقط برای ده دقیقه خجالت کشیده بود و کنار ایستاده بود، وقتی ماما، داداش را بغل کرد جلو رفت تا از نزدیک بر عملکردش نظارت کند!

نکته ای که بعد از رفتن ماما با هم راجع بهش صحبت کردیم برخورد ماما با ارمیا بود. احتمالا شما هم این بازی رو با بچه های کوچیک انجام دادین که انگشتان دستتان را به حالت حرکت روی زمین تکان می دهید و بعد با انگشت از دست بچه بالا می رید و توی دلش قلقلکش می دهید.حالا اسمش مورچه یا موش یا هر چه باشد. ماما این بازی را با ارمیا انجام داد. انگشتان دستش را روی مبل حرکت داد و بعد از لباس ارمیا بالا رفت تا دم گوشش و بعد گفت دنگ دنگ، داره زنگ می زنه! نه قلقلکی و نه صدای پخی و یا ضربه ای از روی هیجان و غافلگیری.

کلا در فرهنگ آلمانی بازی های هیجانی جایگاهی نداره. البته نه به این معنا که با بچه بازی نمی کنند بلکه نوع بازی هایشان با هیجان و جیغ و داد و بدوبدو نیست. معمولا بچه ها را بغل می کنند و با حرکاتی مثل اسب سواری برایشان شعر می خوانند و تکانشان می دهند.شاید از دید ما این برخورد سرد و بی عاطفه محسوب شود.

بچه هایی هم  توی کالسکه هستند یا حتی راه می روند معمولا یک اسباب بازی یا عروسک دستشان است. ارمیا که به شدت نسبت به عروسک های پارچه ای بی تفاوت است و حتی آنها را لمس نمی کند! ولی بچه های توی خیابان عموما یک عروسک پارچه ای دستشان است و شاید برای خواب هم در تختشان قرار می گیرد. نکته ای که من به آن رسیدم این است که دست پسربچه ها شمشیر و تفنگ نیست. نه این که توی مغازه ها به فروش نرسد، توی فروشگاه ها اسباب بازی های جنگ ستارگان و انواع تفنگ های جنگی! موجود است ولی برای سن کودک معمولا این وسایل جزء اسباب بازی ها نیست. قبلا گفته ام که اسباب بازی های چوبی و معمولا قطار و ماشین و لگوهای مختلف برای بچه های این سنی خریداری می شود. از این سایت(Jako) می توانید اسباب بازی های گوناگون در سنین مختلف را ببینید.

با توجه به سبک بازی و همین طور اسباب بازی های در دسترس بچه ها عموما کودکان در مهد یا پارک ها بازی های خشن انجام نمی دهند. مثلا توی پارک با شاخه های درختان شمشیربازی نمی کنند. البته نه به این معنی که به هم نمی زنند یا همدیگر را هل نمی دهند چون اینها در ذات بچه هاست و همه جور بچه ای هم در مهد و مدرسه هست. منظور من غالب کلی رفتارهاست.


دکه ی فروش بلوط داغ


دکه ی فروش جاشمعی و شمع



انواع پوشش با نمد





تزئینات مغازه ها


خبر غیرمنتظره!

در ایام بین میلاد دو پیامبر بزرگ آسمانی یعنی میلاد مسیح و تولد حضرت رسول و چند روز مانده به آغاز سال نوی میلادی پسر دوم ما قدم به این دنیا گذاشت. بعد از اقامت در بیمارستان و ورود به خانه با واکنش های مختلف ارمیا حسابی مشغول هستیم. خوشبختانه مادر مهربانم برای کمک به ما به موقع رسیده بود و الان با وجود عضو جدید خانه فرصت خواب و خوراک هم نداریم چه برسه به وبلاگ نویسی .  تلاش می کنم که در بین ساعت های محدود استراحتم به اینجا سر بزنم و البته با توجه به حجم فعالیت های در خانه، سوژه های نوشتن از جامعه و اطراف کم خواهد بود. پیشاپیش از این که این وبلاگ دیر به دیر به روز خواهد شد عذرخواهی می کنم.

برای تحویل سال جدید میلادی و آتش بازی و سر و صدای ترقه و... قبلا نوشته ام. امسال ارمیا با آقای همسر مراسم تحویل سال نو را از وسط معرکه تماشا کرد و باعث حیرت اطرافیانش شد که چه شجاعانه از سر و صداها نهراسید و متعجب آسمان را نگریست.

این هم چند عکس از غرفه های کریسمس


 غرفه ی نوشیدنی


درخت کریسمس که هر گوی آن توسط مردم خریداری و آویزان شده و پول خرید گوی ها صرف امور خیریه می شود.

غرفه ی عسل و متعلقاتش! شمع های مومی

حضور بچه های مهدکودک در خیابان با همراهی مربی ها

سرماخوردگی

امروز چهارشنبه میلاد حضرت مسیح بود و توی کلیسا جشن. البته ما برای جشن نماندیم و فقط تزئینات و مقدمات کار را تماشا کردیم. ان شالله عکس ها و توضیحاتش را در پست بعدی می نویسم.

سه هفته قبل که آقای همسر به علت سرماخوردگی به پزشک خانواده مراجعه کرد آقای دکتر بعد از زدن ماسک و معاینه ی ایشان و سوالاتی مانند سردرد و اعمالی مانند ضربه زدن با چکش کوچک به پیشانی و پرسیدن از درد و خلاصه معاینات مربوطه اعلام کرد که گلوی شما کمی سرخ است و خب علائم دیگر سرماخوردگی را هم دارید و بدن شما به طور طبیعی داره با بیماری مبارزه می کند و داروی خاصی نیاز نیست! به ایشان توضیه کرد که قرص ها و چای ها ی لیمو و نعناع را از داروخانه تهیه کند و اگر باز هم احساس درد دارد می تواند بروفن را هم از داروخانه بخرد و با استراحت کردن به بهبود بیماری اش کمک کند و پرسید که آیا برگه ی مرخصی برای محل کار نیازی داری یا نه؟

هفته ی قبل که سرماخوردگی قبلی خوب شده بود و سرماخوردگی جدید حضور پیدا کرده بود آقای همسر مجددا به ملاقات دکتر رفت که البته منشی گفت باید وقت قبلی بگیری و چون آقای همسر حالشون خوب نبود یک وقت اورژانسی بین ساعت 3:35 تا 3:45 به ایشان داد.  البته حضور ایشان در مطب یک ساعتی طول کشید و دکتر این دفعه با وسواس بیشتری و با توجه به سابقه ی مراجعه ی قبلی که در سیستم ذخیره شده بود به معاینه پرداخت. اول از ایشان نمونه ی خون گرفت تا تشخیص دهد که سرماخوردگی از نوع ویروسی است یا باکتری و بعد گفت که میزان باکتری برای تجویز آموکسی سیلین 60 است که مال شما 18 می باشد و نیاز نیست و برای موارد دیگر قرار شد فردا تماس بگیرند و نتیجه را اعلام کنند. چون آقای همسر گفته بود من بچه ی کوچک در خانه دارم و نگرانم که واگیر کند بهش چند تا ماسک داده بود و برای سرفه های شبانه هم شربتی که به مدت پانزده شب باید مصرف می شد (به قول آقای همسر اگر آب پرتقال رو هم پانزده شب بخوری خوب میشی) و برای آب ریزش بینی هم یک اسپری که البته به افزایش اب ریزش کمک می کند! داروها رو هم توی نسخه ی آزاد نوشت. برای آموکسی سیلین هم یک نسخه ی جداگانه نوشت و البته قبلش کلی سوال و جواب که سابقه ی مصرف این نوع دارو را داری ؟ آلرژی داری؟ و کلی توصیه و اخطار که خیلی خطرناک است و علائم گوارشی شدید دارد و من اصلا توصیه نمی کنم و اگر دو روز دیگر تب کردی و با توجه به نتیجه ی آزمایش فردا آن را مصرف کن. طوری درباره ی آموکسی سیلین هشدار داد که آدم فکر می کرد دارد نوعی شیمی درمانی را تجویز می کند و البته می دانید که این نوع اخطار دادن ها با توجه به ترسو بودن آلمان ها چقدر کارساز است، بنده خدا نمی دانست که بدن ما با این رقم داروها چقدر اشناست البته فردایش خود آقای دکتر تماس گرفت (چون انگلیسی باید صحبت می کرد خودش تماس گرفته احتمالا دیده از  منشی ها بیشتر بلده!) و اعلام کرد نتیجه ی آزمایش خوب بوده و موردی مشاهده نشده.

در نتیجه آقای همسر بدون هیچ سلاح خاصی به جنگ با سرماخوردگی  شتافته است.

قرار بود عکس های بازارچه ی کریسمس و تزئینات آن را بگذارم ولی فعلا فرصت نکرده ام عکس ها را از روی گوشی به سیستم منتقل کنم. عکس های زیر مربوط به پارک جنگلی شهرمان در سه ماه قبل است