زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

خبر غیرمنتظره!! تصمیم نهایی

هنوز کسی اینجا رو می خونه؟

بالاخره بعد مدت ها فرصتی فراهم شد تا من به لپ تاب برسم یعنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید دست به دست هم بدهند تا من بتونم بیام و چند خطی بنگارم. الان توی خونه ی خودمون تو ایران مستقر شدیم. همون طور که بعضی ها حدس زدین ما برگشتیم ایران و موندگار شدیم. هفته ها و ماه های آخر حضورمون تو آلمان واقعا روزهای پرکاری بود از خالی کردن خونه و گم و گور کردن وسایل!! و تحویل خونه و لغو قراردادهای بیمه و اینترنت و انرژی  بگیر تا دفاع آقای همسر و تصحیح پایان نامه و گرفتن مدرک تحصیلی و تائید اون که هر کدوم از این عبارت ها به اندازه دو تا پست مطلب تعریف کردنی داره. از خالی کردن خونه که باید وسایل رو می بخشیدیم و می فروختیم شروع کنم که واقعا سخت که آدم تو خونه ای که نشسته با دو تا بچه بخواد تخلیه کنه اونم دست تنها و بدون یاری همسایگان! یک سری وسایل رو برای فروش تو سایت گذاشتم ولی هر چقدر قیمت رو کم کردم و به پنج یورو هم رسوندم مشتری یافت نشد! فقط ماشین لباسشویی فروش رفت با میز و صندلی های ناهار خوری. در عوض کلی مشتری اومدن و کلی سر قرار گذاشتن و آدرس دادن وقت گذاشتیم ولی خب گویا قسمت شون نبود صاحب جدید پیدا کنند و همه رفتن تو کوچه. حیف تخت نوی ارمیا که با پلاستیک و جعبه بیرون گذاشتیم. از قبل در شهرداری ثبت نام کرده بودیم و اونها یک روز رو مشخص کردند برای بردن اشیا بزرگ که کار جدا کردن قطعات کمدها و تخت فلزی و یخچال حمل اون واقعا سخت بود. هدف من از فروش هم بیشتر کمک به همسر در جابه جایی شون بود. به دوستانی که با پناهنده ها کار می کردند هم سپردیم که اگر کسی نیاز داره بیاد ببره دو مورد هم اومدن ولی گویا به کارشون نمی خورد. خونه رو هم نمی شد کامل تخلیه کرد چون خودمون باید یک هفته دیگه توش ساکن می بودیم بنابراین یک سری ها رو نگه داشتیم. از اون طرف هم خونه رو باید بدون هیچ اثاثی تحویل می دادیم و در این فرصت یک هفته ای باید باقیمانده ها رو رد می کردیم و توی سطل هم نمی شد ریخت چون هم بزرگ بودند و هم همسایه ها اعتراض می کردند که چرا سطل رو پر می کنید پس باید سر به نیستشون می کردیم. برای کنسل کردن قرارداد خونه هم از سه ماه قبل به صاحبخونه اطلاع داده بودیم و اون یکبار مشتری آورد ولی بعدش پشیمون شد و گفت خودم می خوام بیام توش زندگی کنم و چون قصد بازسازی داشت به ما گفت خونه رو رنگ نکرده تحویل بدین. طبق قرارداد باید خونه رو رنگ کرده و بدون اثاث تحویل می دادیم. صاحب خونه هم گفت من با شرکت صحبت کردم و هزینه رنگ آمیزی بین ششصد تا هشتصد یورو میشه. در صورتی که اگر قرار بود خودمون رنگ کاری کنیم با کمک دوستانمون می تونستیم این کار رو خودمون انجام بدیم و هزینه خیلی کمتر می شد و حالا که صاحب خونه گفته بود رنگ نشده تحویل بدین معنیش این بود که باید هزینه اش رو بدین! خلاصه با کمک یکی از دوستانمان این قسمت هم بخیر گذشت

چند روز آخر رو هم با همه ی وسایل زندگی مون که توی چند تا چمدون جا داده بودیم مهمون یکی از دوستانمون بودیم و روزهای آخر رو که دلمون برای شهر و خاطرات شیرین و ماندگارش تنگ می شد در کنار دوستانمان گذراندیم و صحبت کردیم و توصیه نمودیم و شنیدیم. حرف بسیار است و فرصت اندک از دلتنگی و وداع با شهری که تحولات مهم زندگی مون توش رخ داده و خاطرات زیادی از گوشه و کنارش داریم و تصمیم برای بازگشت و ماندن در کنار خانواده و تربیت فرزندانمان در محیط عاطفی. تصمیم هر کس برای ادامه ی زندگی و انتخاب بین دو سبک زندگی شرق و غرب بستگی به نوع نگاهش و انتظارش از زندگی دارد. و تصمیم ما برگشتن و ماندن است.

امیدوارم باز هم فرصت کنم و بنویسم که کلی عکس و گزارش از قبل مانده است. شما هم با نظراتتان منو در برپانگه داشتن این وبلاگ یاری دهید

عکس های زیر از پارک تماشای شهر است که دوسال قبل گزارشش را نوشتم. امیدوارم خیلی تکراری نباشد

سرسره سرپوشیده

محیط بازی پارک

پارک قبلا کارخانه ریسندگی بوده و این هم قرقره ی نماد کارخانه


قسمت آبی پارک







چند مدل نان