زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

خبر غیرمنتظره!! تصمیم نهایی

هنوز کسی اینجا رو می خونه؟

بالاخره بعد مدت ها فرصتی فراهم شد تا من به لپ تاب برسم یعنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید دست به دست هم بدهند تا من بتونم بیام و چند خطی بنگارم. الان توی خونه ی خودمون تو ایران مستقر شدیم. همون طور که بعضی ها حدس زدین ما برگشتیم ایران و موندگار شدیم. هفته ها و ماه های آخر حضورمون تو آلمان واقعا روزهای پرکاری بود از خالی کردن خونه و گم و گور کردن وسایل!! و تحویل خونه و لغو قراردادهای بیمه و اینترنت و انرژی  بگیر تا دفاع آقای همسر و تصحیح پایان نامه و گرفتن مدرک تحصیلی و تائید اون که هر کدوم از این عبارت ها به اندازه دو تا پست مطلب تعریف کردنی داره. از خالی کردن خونه که باید وسایل رو می بخشیدیم و می فروختیم شروع کنم که واقعا سخت که آدم تو خونه ای که نشسته با دو تا بچه بخواد تخلیه کنه اونم دست تنها و بدون یاری همسایگان! یک سری وسایل رو برای فروش تو سایت گذاشتم ولی هر چقدر قیمت رو کم کردم و به پنج یورو هم رسوندم مشتری یافت نشد! فقط ماشین لباسشویی فروش رفت با میز و صندلی های ناهار خوری. در عوض کلی مشتری اومدن و کلی سر قرار گذاشتن و آدرس دادن وقت گذاشتیم ولی خب گویا قسمت شون نبود صاحب جدید پیدا کنند و همه رفتن تو کوچه. حیف تخت نوی ارمیا که با پلاستیک و جعبه بیرون گذاشتیم. از قبل در شهرداری ثبت نام کرده بودیم و اونها یک روز رو مشخص کردند برای بردن اشیا بزرگ که کار جدا کردن قطعات کمدها و تخت فلزی و یخچال حمل اون واقعا سخت بود. هدف من از فروش هم بیشتر کمک به همسر در جابه جایی شون بود. به دوستانی که با پناهنده ها کار می کردند هم سپردیم که اگر کسی نیاز داره بیاد ببره دو مورد هم اومدن ولی گویا به کارشون نمی خورد. خونه رو هم نمی شد کامل تخلیه کرد چون خودمون باید یک هفته دیگه توش ساکن می بودیم بنابراین یک سری ها رو نگه داشتیم. از اون طرف هم خونه رو باید بدون هیچ اثاثی تحویل می دادیم و در این فرصت یک هفته ای باید باقیمانده ها رو رد می کردیم و توی سطل هم نمی شد ریخت چون هم بزرگ بودند و هم همسایه ها اعتراض می کردند که چرا سطل رو پر می کنید پس باید سر به نیستشون می کردیم. برای کنسل کردن قرارداد خونه هم از سه ماه قبل به صاحبخونه اطلاع داده بودیم و اون یکبار مشتری آورد ولی بعدش پشیمون شد و گفت خودم می خوام بیام توش زندگی کنم و چون قصد بازسازی داشت به ما گفت خونه رو رنگ نکرده تحویل بدین. طبق قرارداد باید خونه رو رنگ کرده و بدون اثاث تحویل می دادیم. صاحب خونه هم گفت من با شرکت صحبت کردم و هزینه رنگ آمیزی بین ششصد تا هشتصد یورو میشه. در صورتی که اگر قرار بود خودمون رنگ کاری کنیم با کمک دوستانمون می تونستیم این کار رو خودمون انجام بدیم و هزینه خیلی کمتر می شد و حالا که صاحب خونه گفته بود رنگ نشده تحویل بدین معنیش این بود که باید هزینه اش رو بدین! خلاصه با کمک یکی از دوستانمان این قسمت هم بخیر گذشت

چند روز آخر رو هم با همه ی وسایل زندگی مون که توی چند تا چمدون جا داده بودیم مهمون یکی از دوستانمون بودیم و روزهای آخر رو که دلمون برای شهر و خاطرات شیرین و ماندگارش تنگ می شد در کنار دوستانمان گذراندیم و صحبت کردیم و توصیه نمودیم و شنیدیم. حرف بسیار است و فرصت اندک از دلتنگی و وداع با شهری که تحولات مهم زندگی مون توش رخ داده و خاطرات زیادی از گوشه و کنارش داریم و تصمیم برای بازگشت و ماندن در کنار خانواده و تربیت فرزندانمان در محیط عاطفی. تصمیم هر کس برای ادامه ی زندگی و انتخاب بین دو سبک زندگی شرق و غرب بستگی به نوع نگاهش و انتظارش از زندگی دارد. و تصمیم ما برگشتن و ماندن است.

امیدوارم باز هم فرصت کنم و بنویسم که کلی عکس و گزارش از قبل مانده است. شما هم با نظراتتان منو در برپانگه داشتن این وبلاگ یاری دهید

عکس های زیر از پارک تماشای شهر است که دوسال قبل گزارشش را نوشتم. امیدوارم خیلی تکراری نباشد

سرسره سرپوشیده

محیط بازی پارک

پارک قبلا کارخانه ریسندگی بوده و این هم قرقره ی نماد کارخانه


قسمت آبی پارک







چند مدل نان

نظرات 48 + ارسال نظر
سیدحسین شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام
رسیدنتون به وطن مبارک
معلومه که هنوز میخونیم. مگه وبلاگ به این خوبی رو میشه از دست داد. از پست قبلی تا امروز مدام دارم چک میکنم تا کی اون صحبت هایی رو که گفتید خواهید نوشت رو ببینم.
هنوز هم تشنه شنیدن خاطرات زیباتون هستم. هم خودم و هم همسرم
موفق باشید

سلام
ممنون از لطف خودتون و همسرتون به وبلاگ
شما که اینقدر مطالب دقیق تو ذهن تون هست میشه یاداوری کنید قرار بوده راجع به چیا بنویسم؟!

آلما یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:23 ق.ظ

بنویس خواهر جان....
ما هنوز تصمیم نگرفتیم که بمونیم یا برگردیم.... اگر صلاح دونستی در این باب هم بنویس... خوبیها و بدیهاش.... نه اینکه بگم یه متن باشه با این عنوان ... اما تو نوشته هات هر چند وقت یکبار اگه چیزی به خاطرت بود بنویس.... هم از خوبیهاش و هم از بدیهاش

ان شالله شما هم تصمیم سخت تون رو بگیرین و راضی بمونین
ممنون از ایده هات برای نوشتن. ان شالله که فرصت نوشتن فراهم بشه

همطاف یلنیز یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:51 ق.ظ http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
خوو بسلامتی...
در شهرهای وطنی مکانهایی هستند برای دست دوم فروشی-امانت فروشی.از یخچال و فرش گرفته تا خرده ریز منتهی همان دردسر بازدید و چانه زدن هم هست ها.
بعد:تبریک برای مدرک تحصیلی آقای همسر
بعدتر: احتمالا شغل در اینجا فراهم بید وگرنه همطاف ترجیح می داد همانسو می ماند البته به قول شما تصمیم نهایی بستگی به نوع نگاه و انتظاراتمان از زندگی دارد.
آخر: توصیه می کنم زود به زود بیای برای نوشتن وگرنه بیات می شود ها

سلام
تو المان هم هست. منتها مجانی بهشون میدن. یعنی همین که کرایه حمل بار رو نمیدی خودش غنیمت هست
ممنون بابت تبریکات
تلاش برای کسب شغل و طی مراحل ان و ارزشیابی مدرک در جریان است.
امید است فرصت نوشتن فراهم شود زود به زود

Meredith یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:49 ق.ظ http://san-antonio.blogsky.com

خوش برگشتین. :) امیدوارم زندگی جدید و توام با شادی های فراوان و موفقیت های روز افزون براتون رفقم بخوره

ممنون

ان شالله و تشکر از دعاها و ارزوهای خوبتون

ماری یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:35 ق.ظ

هر جا هستین خوش باشین لیلی جان. منم دلم تنگ شد یهویی واسه شهرتون
امیدوارم با تمام تجربیاتی که از زندگی در آلمان داشتین روزای خوبی رو در ایران داشته باشین و همچنان به نوشتن اینجا ادامه بدید.

ممنون
منم دلم تنگ شده
امیدوارم زندگی متفاوت در مغرب زمین به دیدگاهم در زندگی کمک کنه
امیدوارم فرصتش فراهم بشه که بنویسم

زهرا یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام خانومی خوشحالم که پست جدید میبینم اما یه جورایی غافلگیر شدم از بازگشت دائمیت.نمیدونم چی بگم نظر شخصی انسان ها متفاوته اما امیدوارم هرجا هستی خوشبخت باشی.لیلی جان فقط امیدوارم در آینده بچه هات چشماتو درنیارن واسه تصمیم امروزت

سلام خانومی
پس خبر غیرمنتظره ام واقعا غیرمنتظره بوده
منم به همین اینده ی بچه ها و نظرشون راجع به تصمیم مون فکر کردم و می کنم. امیدوارم اونها نگرانی ها و الویت های ما رو بفهمند. در ضمن اونها هم می تونند تلاش خودشون رو بکنند

بهاره یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:08 ب.ظ

لیلی جان امیدوارم زندگی موفقی در ایران داشته باشی و امیدوارم بهترین تصمیم رو گرفته باشی
چقدر بده که آدم باید اثاث هاش رو رها کنه و حتی نتونه بفروشه حس بدی به آدم دست میده

ممنون
من هم امیدوارم در اینده خوشحال و راضی باشیم

کورش یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:32 ب.ظ

تبریک میگم. چه خوش برگشتید. من هم دارم به روزهای آخر نزدیک میشم. ولی مشکلم اینه که دیگه مثل قدیم اون آمادگی و شور و هیجان برگشتن رو ندارم. موندم چی کار کنم. زیاد فکرشو نمیکنم. زمان خودش تعیین میکنه که آدم باس چی کار کنه. از طرفی دل آدم باس خونواده تنگ میشه که ادم نمیدونه چی کار بکنه.
این وبلاگ پس احتمالا اینجا پروندش بسته میشه. راستشو بخواهید میشه در مورد تفاوتها نوشت. انکه الان که هستید چه چیزهایی حس میکنید. دیگه اینکه در آینده میتونید بنویسید که چه چیزهایی در آلمان یاد گرفتید و چگونه آنها را در زندگی تان در ایران به کار میبندید. یا اصلا چیز جدیدی برای یاد گرفتن بود یا نه.
خود من در آلمان منظم کار کردن رو یاد گرفتم. اینکه برعکس کار کردن در ایران. 1. فکر کنم
2. مشکل را پیدا کنم
3. برای حل آن برنامه ریزی کنم
4. ان را انجام دهم و بعد محل کار را تمیز کرده و همه چیز را به محل اولش بازگردانم.
البته رشته تحصیلی ام در این وضعیت بی تاثیر نبود.
آدم که میره اولاش خاطره ها خیلی پر رنگ هستند، ولی بعد از مدتی خاطره ها بسیار کمرنگ میشند. و فراموش. خاطره های من از ایران در چنین وضعیتی قرار دارند و عدم سفر مداوم وضعیت را کمرنگ تر کرده.
برای شما و خانواده در ادامه مسیر زندگی آرزوی موفقیت و سربلندی می کنم.

ممنون. حستون رو درک می کنم. زندگی کردن در نظم و سکوت و دایره مشخص از ادم ها ،ادم رو مایل به حفظ وضعیت می کنه مخصوصا که از گذشته و ایران خاطرات خاصی پررنگ و ماندگار می شوند که می تونه ادم رو در تصمیم گرفتن محتاط کنه
ایده ی خوبی برای نوشتن دادید. و البته باید عنوان وبلاگ رو هم عوض کنم و ممنون از مثالتون که به روش المانی یعنی کلاسه بندی شده بیان کردید
خوشحال میشم اگر گاهی مطلبی یا عکسی برای وبلاگ بفرستید
ممنون و امیدوارم ارتباطتون با وبلاگ حفظ بشه

آیدین یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 02:00 ب.ظ http://fakhtehf60.blog.ir/

من همیشه شما رو میخونه به لطف فید لی....
کار خوبی کردین..خوش اومدین

ممنون از شما و فیدلی با هم
امیدوارم باز هم بنویسم و شما هم بخونین

نرگس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:54 ق.ظ

چقدر خوبه که ایجا دوباره مطلب داره. منم موافق ادامه وبلاگ هستم و به نظرم باز هم می تونید با نگرش دقیقی که دارید خوبی ها و بدی های همین شهر رو تحلیل کنید.
من شخصا از تصمیم شما راضیم و مطمئنم که ارمیا هم حداقل همین الان که فوق العاده راضیه! از دیشب که حاضر نبود از خونه مامانی برگرده میشد فهمید!

بله بله
دقیقا یکی از علت های بازگشتمون همین بوده

صبا دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:51 ق.ظ http://gharetanhaei.persianblog.ir/

من حدس می زدم سفر دائمی به ایران داشته باشید.
خیلی خوش آمدین.
مهم اینه که آدم تو زندگی بتونه به اولویت هاش عمل کنه. امیدوارم بتونید اینجا به اهدافتون برسید و راضی و خوشحال باشین.
من بازم بهت خداقوت میگم چون جابه جایی بین قاره ای با دو دو تا پسرکوچولو و دست تنها خیلی سخته.
آفرین بر مامان لیلی زرنگ

ممنون
پس شما هم جز اون دسته بودین که حدستون درست بود ه!
واقعا کار سختیه. اسباب کشی و تخلیه خونه و جمع کردن یک زندگی چند ساله و جا دادن تو چمدون واقعا زحمت زیادی داره

مهناز دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:59 ق.ظ

بله لیلا جان من می خونم
کلی هم خوشم میاد از وقایعی که تعریف کردی
امیدوارم شاد باشی

ممنون همکلاسی قدیمی

همه چی عالیه دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام
هرجا هستین شاد وسلامت باشید.خوش اومدین
شما استاد سوپرایزکردنید تولد نی نی شماره دو هم یادمه هیویی گفتین......

سلام
ممنون
خبرا به یهویی بودن مزه میده!!

نرجس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام
من چقدر دلم گرفت یهوووووو. . . نمیدونم چرا . . راستش طن این وبلاگ رو المان میدیدم . . .حالا حس میکنم این وبلاگ توی غربته(ایران)
شاید چون دیگه ممکنه فرصت اشنایی بیشتر با المان وجود نداشته باشه . . . ..

حق با شماست. بلاگ و اسمش غریب شدند. یا باید اسم عوض بشه یا ادرس
ما هم دلمون گرفت مخصوصا موقع خداحافظی

رادمهر و رهام سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:48 ق.ظ http://radham139.persianblog.ir

سلام لیلی جون
ان شالله برگ برگ زندگیتون در وطن همراه با شادی و سلامتی کنار گل پسرا باشه

سلام خانومی
ممنون
ان شالله

اعظم46 سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:01 ب.ظ

سلام خوش آمدین متن رو خوندم تصاویر همش باز نشد دوباره بهت سر می زنم

سلام
ممنون

فاطمه سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام

انشالله بچه ها قدر این پدر و مادر که این قدر دغدغه دارن براشون رو بدونن و حسابی موفق بشن و سرافرازتون کنن

جریان تحویل دادن خونه تون منو یاد زمستون سال گذشته انداخت که مشغول جمع کردن اسباب یه زندگی چهار ساله و جا دادن تو انباریها بودیم و خرید اسباب و لباس برای زندگی جدید به اندازه دو چمدون مجموعا 60 کیلو.گرم گرم کم و زیاد کردیم!!!

مطمئنا برای شما با وجود دو بچه خیلی سخت بوده.

چه حیف که وسایلتون راهی سطل زباله شدن! ما هم یه چیزایی میخوایم بخریم هیشکی فروشنده نیست لابد وقتی ام میخوایم بفروشیم خریدار نیست

چقدر از عکس یکی مونده به آخر دلم گرفت که دیگه از کانال عکس نمیزارین. ممنون که همت کردید و این چند سال تجربیاتتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.به درد من که خیلی خورد
کاش ادامه بدید در ایران هم.

دعا کنید ما هم دوستای خوب پیدا کنیم!

براتون روزهای خوشی رو کنار بچه ها و همسر و خانواده تون آرزو میکنم.امیدوارم موفق و شاد و خوشبخت باشین و این تجربه چند ساله در این راه کمکتون کنه

سلام
ان شالله در اینده همه راضی باشیم از تصمیم کبری!
هنوز کلی عکس و گزارش از المان تو سیستمم دارم. امیدوارم که فرصت نوشتن پیدا کنم. ما هم دلمون برای درخت ها و کانال و کشتی های عبوریش و غروب سرخش تنگ میشه.
ان شالله شما هم دوستان خوب و لحظات شادی رو داشته باشید. اگر فرصت کردی از تجربیاتت بنویس تا وبلاگ از نوشته های اون ور ابی خالی نمونه

مضراب سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:21 ب.ظ

چند روز پیش حوالی بازار کاشون یه گروه توریست آلمانی دیدم در حال گفتگو بودن و اشپیخت مِشپیخت می کردن یادت افتاده بودم اساسی:))خوش برگشتی به مملکت ایران

ممنون

زری سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:45 ب.ظ

بنظرم صاحبخونه نمیتونسته یه طرفه بخشی از قرارداد را با شما عوض کنه بلکه یا قرارداد به قوت خود باقی میمونه یا اگر قراره بخشی از آن تغییر کنه با توافق طرفین تغییر کنه مگر آنکه حق تغییر مفاد آن یه طرفه به صاحبخونه داده شده باشد که بعید میدونم همچین قراردادی منعقد شود که صاحبخونه را در موقعیت مسلط مطلق قرار بدهد.
رسیدنتون بخیر. انشاالله موفق باشید.
ایکاش از دلایلتون برا برگشت میگفتی به هر حال میتونه تو ذهن آدمهایی که تصمیم دارن با بچه مهاجرت کنند، تاثیر گذار و مفید باشد.

صاحبخونه یادش نبود تو قراردادمون چی نوشته. اون کلمه ی موثر که ما رو نجات داد رنگ کاری استادانه بود که صاحبخونه فکر کرد نوشته رنگ کاری توسط استادکار. یک شب قرار گذاشتیم و مذاکره کردیم. خوشبختانه خانم خوب و منصفی بود و قصد زورگویی نداشت.
ان شالله فرصت بشه می نویسم

نرگس سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام
خوش آمدید. چقدر خوب که برگشتید.

سلام
ممنون

سهیلا چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 05:05 ب.ظ http://nanehadi.blogsky.com

سلام.برگشتید،چرا؟نمیشد بمونید...

سلام
برگشتیم به هزار و یک دلیل. تصمیم بین موندن و برگشتن سخته

فهیمه جون چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:50 ب.ظ

خداروشکر
انشالله به اولویتها عمل کردید
دلم واسه شهرتون تنگه
دلم واسه خودتون و پسرای گلت تنگه
خداروشکر دوباره نوشتی

ان شالله فرصت بشه همو ببینیم
خودمون هم دلتنگیم برای شهر و کانال و اب و هوای خنک!

محبوب حبیب پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:15 ق.ظ

سلام لیلی جان
خوش اومدین.
می بینم اساسی سورپرایز می کنی. یعنی کشته مرده این خبر دادنتم! مثل تولد گل پسرت یک هویی.. :دی

سلام خانومی
روش خوبیه نه؟!

گلهای زیبا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام
خیلی دلم تنگ میشه برای عکسهای کانال و رودخانه و مغازه ها

سلام
منم دلم تنگ میشه براشون

احسان جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:06 ق.ظ

وبلاگ خوبی بود، یادش ب خیر

ای بابا یعنی شما جز مرحومین حسابش کردین؟

آبانا شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:14 ق.ظ http://abanac.mihanblog.com

سلام سلام
خوش امدی!
ینی حالا از چی می نویسی؟!! دیگه اینجا برشی از قاره ی سبز نیست!!
هرجا هستی خوب و خوش باش.
تصمیم قشنگی بود. امیدوارم دلزده نشوی.

سلام و سلام
اینجا قطعه ای از کویر خداست!
امیدوارم سال های بعد از این تصمیم دلشاد باشیم

محبوب شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:45 ب.ظ

عزیزم خیلی خوش اومدی... مدتهاست می خونمتون. انشالا بازم نوشتنهات ادامه داشته باشه.

ممنون

محبوب شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:46 ب.ظ

عزیزم خیلی خوش اومدی... مدتهاست می خونمتون. انشالا بازم نوشتنهات ادامه داشته باشه.

ممنون
ان شالله

فاطمه دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:09 ق.ظ

چرا پیامای من نمیاد :(

واقعا جمع کردن یه زندگی چند ساله سخته...درمورد من که تا دوماه خسته بودم وقتی اومدم اینجا...1 ماه قبل از اومدن کلا رو دور تند داشتیم وسایل اومدن رو جمع و جور میکردیم و احتساب گرم به گرمشون که از 70 کیلو نزنه بالاتر! و بعد جمع کردن وسایل خونه و جا دادن تو انباری خونه مادر و خواهر !!!

انشالله گل پسرا قدر این پدر و مادر که اینقدر براشون دغدغه دارن رو بدونن

و

تجربه این سالها به هر چه بهتر شدن زندگیتون کمک کنه

از اینکه تجربه هاتونو این مدت در اختیار بقیه هم گذاشتین ممنونم برای من خیلی مفید بود.به نظرم ادامه بدید.درمورد تفاوت فرهنگ های خوب و بد و سبک های زندگی در ایران و آلمان که مطمئنا الان بعد از چند سال دور بودن از زندگی در ایران توجهتونو بیشتر جلب خودش میکنه

شاد باشید و سلامت

کامنت تون همین جاست
واقعا جمع کردن سخته. ما هم. قبل از سفر به المان کل زندگی رو جمع و جور کردیم و چمدون بستیم. جادادن اون همه وسیله تو خونه ها سخت بود و شروع زندگی از صفر توی المان هم داستانی دیگر داشت.
واقعا جدا شدن از شهر و دیار و خانواده و فرهنگی که توش بزرگ شدی دید ادم رو وسیع تر می کنه. ممنون از موضوعاتی که برای نوشتن بهش اشاره کردین. ان شالله فرصت بشه

[ بدون نام ] دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:21 ق.ظ

سلام.
ما منتظر خاطراتتون در آخرین روزهای حضورتون در آلمان هستیم.

سلام
عجب روزهای شلوغی رو اسم بردین

فروزنده چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:12 ق.ظ http://http://forouzande.zenfolio.com/

سلام لیلی عزیز. برات همون لحظه که این پست رو خوندم یک ایمیل نوشتم. گفتم چقد دلم گرفت فهمیدم رفتی. البته از این به بعد خوندن نوشته هات لذت بخش تر می شه.
آدرس وبلاگم راستی عوض شده

سلام خانومی
ایمیلت رو دریافت کردم ولی متاسفانه فرصت پاسخ دادن نیافتم. ممنون از لطفت
چه خوب که ادرس سایتت رو گذاشتی چون چندبارسر زدم و دست خالی برگشتم

زهرا - گل بهشتی من چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.golebeheshtieman.niniweblog.com

سلام
خیلی خوش اومدین
بازم لیلی و خبرای بی خبر و یه دفعه ای!!!
امیدوارم که بهترین ها براتون پیش بیاد.

سلام
ممنون
کلا دارم بدسابقه میشم تو خبردادن!

مریم پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:21 ب.ظ

من که خیلی راضیم! زندگی خواهر دور از خواهر و بچه دور از خاله اصلا معنی نداره!!

به قولی، این چقد خوبه که تو کنارم هستی ...
پیشم هستی حالا به خودم میبالم ...
همه چی آرومه ....

بله بله
ما هم خیلی خوشحالیم که کنار شمائیم.اصلا اومدیم که با شما باشیم

راضیه جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:12 ب.ظ

دل کندن خیلی سخته نمیدونم چرا پستت خوندم همینجور دارم اشک نیریزم

دل کندن از مکان و افرادی که زندگی را باهاشون شریک بودی سخت است. ان شالله از هیج مکان و فرد خاطه انگیزی دل نکنی

فهیان جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:15 ب.ظ

من شاید پس از یک سال و خورده ای اومدم و میبینمنوشتید دوتا کوچولو دارید. نخستین رو شاد باش گفتم. یه فرصتی شد برا دومی.
ان شا االه در ایران بهترینها در انتظارتون باشه.
غربت سرابی بود و بس! خوابی که تعریفی نداشت!


(من به خاطر همه مشورتهایی که قبل از اومدنم بهم دادین ازتون ممنونم.)

ای بابا این همه وقت از ما بی خبر بودی؟من گاهی به یادت می افتم و خیلی دلم می خواد بدونم در چه حالی؟جا افتادی؟به ایده الت رسیدی یا نه؟ایمیلت و اسمت رو فراموش کرده بودم وگرنه حتما بهت ایمیل می زدم. ممنون از تبریکت
خوشحال میشم اگر فرصتی داشتی متنی برای وبلاگ بنویسی و تجربیاتی که فکر می کنی باارزشند و دیدگاهات رو بنویسی. همیشه از کامنت های دقیق و نکته سنجت شاد می شدم.

مارال یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام بزرگترین اشتباه زندگیتون ده سال دیگه که بچه هاتون بزرگتر شدین میفهمید و دیگه جای برگشت نیست این خیانت در حق بچه هاتون نکنید هر چه زود تر برگردید آلمان حرفم ده سال دیگه متوجه میشید و دیگه افسوس فایده نداره حرفی که یک راون شناس به خواهرم گفت که توی استرالیا تصمیم به برگشت گرفته بود که گفته خیانت در مورد بچه هاتون بگذارید وقتی بچه ها به سن قاونونی رسیدن تصمیم خود برای رفتن به ایران بگیرند نه شما ...صلاح خویش خسروان دانند البته نه با احساسات ازفی ودینی ....

سلام
ممنون که تجربه ات رو با من در میون گذاشتی. فکر می کنم بچه ده ساله دیگه ذهنش شکل گرفته و به سیستمی که توش رشد کرده عادت کرده و تصمیم گیریش بر مبنای ترس از تغییر باشه. تا ده سال دیگه زبان و خط فارسی براش یک حاشیه است و تنهایی اش را با دوستانش پر کرده و خاله و دایی ادم هایی تو اسکایپ هستند تا شخصیت حقیقی

تهمینه یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:15 ب.ظ http://vaghtimamanmishi.persianblog.ir

سلام لیلی جان خوبی. کلی پیام نوشتم ولی فکر کنم بهت نرسید. خواستم بگم بله البته که هنوز می خوانیمتانقدم نورسیده دوم هم خییییلی مبارکه عزیزم. چه کار خوبی کردی با هم بزرگ می شن دیگه. اتفاقا درباره ادامه نوشتنت من هیجان دارم ببینم با اون قلم خوبت و نگاه مثبتی که به همه چیز داری ازینجا چه چیزهای خوبی خواهی نوشت. از شهری که توش الان هستی. اما دیگه اینجا اسم شهرتو بگو دیگه اینقدر محافظه کار نباش منتظر نوشته هات هستیم خانوم خانوما.

سلام خانومی
ممنون از تبریکت. من چند تا کامنت تائید نشده هنوز دارم ولی از شما مطلبی پیشم نیست. من فعلا در دایره خانواده و فامیل و دوستان نزدیک می چرخم و هنوز با شهر و اجتماع ارتباط نگرفتم. فکر نمی کنم بتونم شهر رو لو بدم. هر چند خوانندگان بسیاری می دانند
ممنون از حضور گرم و پیشنهادت

مری دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام . من تقریبا از ابتدای راه اندازی وبلاگ ، به صورت خاموش مطالب شما رو خوندم . امیدوارم این آخرین باری نباشه که به اینجا سر می زنم .
بنویسید و بنویسید و بنویسید

سلام
ای بابا چرا خاموش؟
ان شالله باز هم بیایین و من هم بنویسم

مرضیه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:06 ق.ظ

من میخونمتون هرچند خاموش .
به وطن خوش اومدین .

ممنون
لطف دارین

مهسا سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:36 ب.ظ http://sarneveshtehman.blogfa.com

مبارکه عزیزم. ایشال در وطن خوش بگذره و حسابی شاد و سلامت باشید. همیشه شاد و لبتون خندان باشه.

ممنون

دختر مسلمان جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:34 ب.ظ http://aghazidobare.blog.ir/

سلام
به به پس به سلامتی برگشتین ایران :)
ولی فکر کنم یه مدتی قشنگ طول بکشه تا به اینجا عادت کنید

اون یک مدته به نظرت چقدره؟؟؟

رهگذر جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:21 ب.ظ http://Gozargahe-donya.blog.ir

سلام
اصن همین ک لینک وبلاگتو بطور اتفاقی تو ی وبلاگی دیدم گفتم وای خودش ه...چرا من و تو اینطوری میشیم.....من ی مدت اتفاقی میام اینجا بعد میرم یه سال دیگه گذرم میفته اینجا ....
دارم مساله امار حل میکنم....امتحاناتم از پس فردا شروع میشه....البته بعد از ده دقیقه دیگه میتونم بگم امتحاناتم از فردا شروع میشه

خوشحالم ک باز مینویسی....اصن میام اینجا خوشحال میشم

شاد و سلامت باشی

به به واقعا رهگذری ها. بعد یکسال سر میزنی به من
امیدوارم امتحاناتت خوب بشه و همچنین من فرصت نوشتن پیدا کنم

آبانا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:18 ب.ظ http://abanac.mihanblog.com

معلومه تو ایران خیلی سرت شلوغه ها!!

بچه داری می کنیم به شدت

سهیلا پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام.
از طریق وب امی با شما آشنا شدم.از نوشته هاتون خوشم اومد.اومدم از اول آرشیوتون بخونم که همش رمز داره.اگه قابل دونستید رمز رو به ما هم بدید.

سلام
ممنون.
اون اوایل یک سری اطلاعاتی از خانواده و خودم هست که به توصیه ی کارشناس امنیت رمزگذاری کردم.

آبانا پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:43 ب.ظ http://abanac.mihanblog.com

اونجام بچه داری می کردی بشدت! تازه دست تنها!
نگو بین دوست و فامیل انقد سرت شلوعه که نمیای بنویسی!
منتظریم...☺

داداش ارمیا اوایل خوشخواب بود ولی الان داره جا پای داداش خوش گریه اش می ذاره. گرمای هوا هم باعث شده خونه نشین بشیم و همه دور هم روزها رو شب کنیم. ارمیا هم بزرگتر شده و علاقمندتر به لپ تاپ و. ...

بسامه پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:18 ب.ظ

به به لیلی جون.. خونه نو مبارک... پس برگشتید ایران..
واقعا ادم باورش نمیشه شما اینهمه مدت المان بودید و اینهمه اتفاق افتاده..
قسمت که نبود تو المان همدیگه رو ببینیم ایشالا قسمت بشه همینجا باشیم..

ممنون
کجایی دختر خبری ازت نیست؟؟
ان شالله. هوا بهتر بشه تشریف بیار طرفای ما

باران چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:56 ب.ظ http://zendegimoon.mihanblog.com/

سلام
وااااااااای عزیزم چه روزای سختتتی داشتین خدا رو شکر که الان برگشتین به سلامتی...با بچه واقعا سخته....میتونم درک کنم...مخصوصا توی این کشور که فقط قانون سرش میشه!

سلام
ما رفتیم از آلمان و شما وارد آن شدید. امیدوارم زندگی درخشانی در پیش رو داشته باشی
خوشحالم که می تونی درک کنی مخصوصا بخش قانون مداریش رو

ناشناس دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام،
بیشتر از یه سال که اینجا نیومده بودم. میبینم برگشتید ایران برای همیشه. امیدوارم که همه چی خوب باشه.
لطفا برای خواننده هاتون احترام قائل باشید و واقعیت رو بگید که چرا برگشتید. شما جوری عنوان میکنید که واقعا تصمیم با خودتون بوده برای برگشت به ایران و خودتون بهتر از هر کسی میدونید که این حقیقت ماجرا نیست. شما مجبور بودید برگردید. اما من هم اینجا دلیل اصلی برگشتتون رو ذکر نمیکنم که شما بتونید پیام رو تایید کنید.
البته احتمال میدم که پیامم رو تایید نکنید.
جدا از موضوع صحبت شده، امیدوارم ایران بهتون خوش بگذره.

چقدر رمزآلود نوشتین.شما که اینقدر مطلع هستین خب دلیل پنهانی ! رو هم می نوشتین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد