زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

تفاوت های لحظه اول

خوشحالم که هنوز دوستانی هستند که به اینجا سر می زنند.ممنون از لطف همگی و ایده هاتون.ان شالله باز هم بتونم بنویسم و شما هم با کامنت هاتون اینجا رو روشن نگه دارید. از دوستانی که ساکن آلمان هستند ولطف می کنند و به من سر می زنند و وبلاپ ندارند خواهش می کنم در صورت تمایل نوشته ها و تجربیاتشون رو در اینجا به اشتراک بگذارند.در ضمن طاعات و عباداتتون قبول.اولین ماه رمضان در ایران با صدای اذان و سفره های رنگی افطار دلنشین است. منتظر دعوت هایتان هستیم

هنوز حس و حال اولین روزهای ورودمون به ایران رو فراموش نمی کنم. غیر از اشتیاق و شادی خانواده ها از دیدن فرزندان (شامل خواهر و برادر هم میشه)و نوه ها و دیدار فامیل و دوستان و حس خوب هم زبانی اون هم به زبان سلیس مادری بعضی مسائل در نگاهم پر رنگ بود. الان بعد از دو ماه شاید بهشون عادت کرده باشم ولی روزهای اول خیلی خاص بودند حتی برای منی که فقط چند سال از وطن دور بودم. لحظه ی ورودم به خانه از دیدن ان همه رنگ شوکه شدم. پرده و مبل و قالی های رنگارنگ واقعا فضا را پر آب و رنگ کرده بود. حس قدم زدن در موزه ای باشکوه را داشتم چون فضا پر بود از وسایل و تزئینات. البته الان کاملا برایمان عادی شده و تازه کلی جای خالی هم پیدا می کنیم!!

شب های نورانی و شلوغ، دومین عامل تعجب و توجه ما. برای مایی که در شهری کوچک که ساعت هشت شب همه جا تعطیل و تاریک بود قرار گرفتن در فضایی که مردم تا نیمه شب رفت و آمد و خرید می کنند  و لامپ های فراوان و رنگی مغازه ها و خیابان ها و کوچه هایی که روشن هست و بود.البته شهرهای بزرگ آلمان و اروپا شب های روشن و شلوغ دارند ولی خب ما از شهر کوچکی آمده بودیمفاصله ی نزدیک تیر چراغ های برق و همین طور چراغانی ها  و نورپردازی های خیابان ها شب ها را به روز نزدیک کرده.همین طور لامپ ها و لوسترهای پرنور و نورپردازی های رنگارنگ در خانه ها که گاهی ما را مجبور به نگاه کردن با چشمان نیمه باز می نمود.

سومین مورد رو که خودتون هم مطلع هستید و نیاز به توضیح ندارد فراوانی موتورسوارها و شلوغی خیابان ها. این مورد رو تمامی کسانی که به ایران وارد می شوند یادآوری می کنند. همین طور سختی عبور از خیابان و بی اهمیتی عابرپیاده. الان بعد از دو ماه کشف کردیم که راننده ها زیر پاشون ترمز هم دارند و می تونند ازش استفاده کنند!

چهارمین مورد فراوانی گیج کننده ی نوشته ها و بنرها و تبلیغات خیابانی و جاده ای است. هنوز هم که توی خیابان راه می روم فکر می کنم موظف هستم همه ی نوشته ها را بخوانم و بعد از پنج دقیقه که سرگیجه شدت می گیرد می فهمم که خواندن همه ی نوشته های روی مغازه ها و تبلیغات لازم نیست. واقعا این همه نوشته و توضیحات برای کیست؟ این که ده تا کاغذ در اندازه های مختلف روی شیشه ی مغازه ها زده اند بیشتر به گیج شدن آدم کمک می کند تا راهنمایی.و همین طور نوشته های مناسبت ها و افتتاح ها و اعلامیه ها  و تابلوهای تبلیغاتی بزرگ در جاده شلوغی ذهن را برای یک تازه وارد ایجاد می کند. احتمالا چند مدت دیگه برای ما هم عادی خواهد شد.

البته برای من هیجان خواندن نوشته های روی محصولات بسته بندی در این دسته قرار نمی گیرد. این که با یک نگاه می توانی مشخصات شامپو یا بسته های مواد غذایی را بخوانی بسیار لذت بخش است. زبان مادری بسیار دوست داشتنی است.

پنجمین مورد فراوانی استفاده از آب در کشوری که با کمبود آب مواجه است. شیر آب هایی که با یک اشاره انگشت سیلی از آب را روانه می کند باعث شده که برای یک استکان شستن کوچک آب فراوانی به هدر رود. در آلمان شیرآب ها به این نرمی نبود و البته اگر تا انتها هم باز می کردی اینقدر آب با شدت جریان نداشت. حالا می فهمم چرا مهمانانمان (در آلمان)فکر می کردند شیرآب ها خراب است یا اشاره می کردند چرا اینقدر فشار آب کم است.

این متن رو در عرض دو هفته نوشتم امیدوارم باز هم فرصت کنم و بیام بنویسم. عکس های زیر را دوستانمان از موزه های شهرمان برایمان فرستاده اند. ما روز رایگان موزه ها را بهشون یادآوری کردیم  و انها هم عکس هایی از موزه ها که رفتند برامون فرستادند. البته کلی عکس هم خودم دارم که فرصت نکردم بذارم.ترجیح می دهم از فضای شهری که الان در آن ساکن هستیم عکسی نذارم.

عکس ها به ترتیب از موزه های حیات وحش و طبیعت(موزه ی نسبتا قدیمی است)، موزه ی اسباب بازی و تالار باغ گل شهرمان است.













نظرات 17 + ارسال نظر
www.ahsan.roomfa.com جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.ahsan.roomfa.com

سلام . حرف هایی هستند که گاهی می توان آن ها را به شکلی بهتر بیان کرد. خواستیم که پیام آور «بهترین سخن» در در وبلاگی بی ریا باشیم؛ و وقتی از کتابی که خود بهترین سخن ها را آورده، اسمی را برای وبلاگمان خواستیم، چنین جوابمان داد: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ «أَحْسَنُ»... به بندگانم بگو: بهترین سخن را بگویید...
#تبادل لینک

آبانا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:14 ب.ظ http://abanac.mihanblog.com

متشکرم که عیر مستقیم از من تشکر کردی!! چون من خیلی بت سر می زدم!
همه حرفات یه طرف معضل اب هم یه طرف!
به بعضی چیزا ادم خود به خود عادت میکنه! از جمله فراوانی و تعدد نوشته ها.. اونقدر که گاهی اصلا متوجه نمیشیم.

بله بله به صورت مستقیم هم تشکر می کنیم. متشکریم
شما لطف دارین
اره ادم زود عادت می کنه و دیگه متوجه نمیشه

فهیان جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام نسرین عزیز. خوبی خانوم؟ کوچولوهای گلت خوبن؟ طاعات شمام قبول. جای ما هم زولبیا بامیه بخورین و از سفرهای افطاری لذت ببرید.
من بهت قول میدم که برای وبلاگت مینویسم. فقط زمان لازم دارم.
خودمم دیگه به ایمیلم دسترسی ندارم. :( فقط مونده ایمیل دانشگاهم. داستان داره که مفصله.
کوچولوهای گلت رو ببوس. به امید دیدار دوباره وبلاگی. ؛ )

سلام خانومی
سفره های افطار واقعا در جمع دلنشین است.
خیلی ممنون و بسیار خوشحالم که این قول رو بهم دادی.چون تجربیات شما با بچه و کار و درس مسلما بسیار ارزشمند است
ان شالله که باز هم به زودی به ما سر بزنی. کاش ایمیلی به من می زدی.چون خیلی علاقمندم از شرایطت آگاه بشم

نیلوفر شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام
لیلی جون
ورودتون رو به وطن تبریک میگم. تولد نوزاد جدید هم مبارک باشه

سلام خانومی
ممنون و ممنون

همطاف یلنیز شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:01 ق.ظ http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
ممنون که تفاوتها رو نوشتید... این رنگی بودن داخل منازل رو ، از چند خارجی هم شنیده بودم البته آنها از بزرگ بودن منازل ایرانی ها متعجب بودند و البته عاشق قالی و فرش های ما
شخصا خاموشی زود هنگام رو ترجیح می دهم، خوو سحرخیز بودن رو دوست دارم منتهی همین فعالیت شبانه چه بازار بیرون چه عادات درونی ، شام دیرهنگام و خواب دیروقت و ... اغلب خانه دارهای آشنا رو روز خواب کرده (می دانیم که حداقل 10 صبح به بعد باید تماس تلفنی داشته باشیم مثلا)
سومی و چهارمی رو چند سالی که نقل مکان کردیم به این شهرجدید تازه متوجه شدم (خداییش دیدن خیابان خلوت چقدر لذتبخش است )
و اما مصرف گرایی و اسراف به نظرم این فراوانی استفاده تنها در مصرف آب نیست! به احتمال رو به یقین درباره برق کولرها و گاز فصل سرما هم متعجب خواهید شد. با اینکه بتازگی افزایش قیمت در قبض آب داشتیم (چندبرابر) هنوز تغییر عادتی در اطرافیان ندیدم
.
راستی اینجا هم روز رایگان موزه داریم ها

سلام و سلام
بزرگ بودن خانه را یادم رفت بنویسم. برای ما که از خانه ی فسقلی آپارتمانی اومده بودیم خانه حیاط دار بسیار شاهانه می نمود.
راه جلوگیری از اسراف چیست؟ کار فرهنگی و تذکر و نسل آینده و ... فایده نداره؟؟
ما هم از اخبار ایران روز رایگان موزه را فهمیدیم و به دوستان یادآوری کردیم

صبا شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:43 ب.ظ http://gharetanhaei.persianblog.ir/

چه خوب که هووز می نویسید.
پست هایی از این دست هم جالبه و جای تفکر داره

ممنون از دلگرمی تون

پاییز سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:29 ب.ظ http://tatohastimanhamhastam.blogsky.com

سلام
لیلی عزیز خیلی وقت بود که توفیق سر زدن به وبلاگ وزین شما از من سلب شده بود.
فک.کنم برگشتید ایران و ساکن شدید در وطن درسته؟
در هر صورت براتون آرامش و امنیت آرزو دارم.و نماز و روزه هاتونم قبول درگاه حق
در ضمن من پاییزم منتها آدرسم عوض شده.
برقرار باشید و مانا دوست من!

سلام خانومی
از کم سعادتی من بود که آدرس شما رو رو تو موبایلم نداشتم تا بتونم بهتون سر بزنم
بله ما الان در ایران هستیم در کنار خانواده
ممنون از دعای خوبتون

نرگس سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:26 ب.ظ

هورررا هورررا! آبجی هنوزم برامون می نویسه!

بله بله. البته الان بیشتر تعریف می کنم تا بنویسم

باران چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:49 ب.ظ http://zendegimoon.mihanblog.com/

سلام دوست جون
چطوری؟خیلی وقته میخواستم بهت سر بزنم...خیلی پستا گذاشتی که باید بخونم...خوشحالم که کسایی هستن که توی یه موقعیتی مث منن...ما الان یه ماه و نیمه آلمانیم...

سلام خانومی
خوبیم خدا رو شکر
چه خوب که به همسر پیوستی. می دونم روزهای جالب و متفاوتی در انتظارت هست. برای تو که با چشم باز انتخاب کردی و با روش عزتمندانه وارد آلمان شدی بهترین ها رو آرزومندم

باران چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:59 ب.ظ http://zendegimoon.mihanblog.com/

وای به عجب نکاتی اشاره کردین...چه خوب که ایرانین...مطمئنم که دلم واسه ایران تنگ میشه واسه همه چی..ولی پذیرفتم که این سرنوشت من بوده و خیلی خوشحال میشم اگه بازم فرصت زندگی توی ایران با همسرمو پیدا کنم....

امیدوارم هر جا که زندگی می کنی شاد باشی. زندگی بالا و پائین زیاد داره مخصوصا با تفاوت های فرهنگی این مسائل زیاد میشه. می دونم که با دید باز انتخاب کردی پس توانایی مدیرتش رو هم داری.

مهدیه پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:56 ق.ظ http://madardokhtari.niniweblog.com

سلام لیلی جان
خوشحالم که در هوای وطن نفس میکشید.....هر از گاهی میام و چندین پست رو یکجا میخونم و لذت میبرم.....کاش ایران که هستید هم مرتب بنویسین....اینجا هم نوشتنی زیاد داره
من متاسفانه وقت سرکشی به وبلاگ رو نداشتم و عملا تعطیل شد!!! خاطرات زیبای تولد و بزرگ شدن دخترم بایگانی شدن....خیلی گریه داره!
ولی خودبخود با تغییر ذایقه ی مردم از وبلاگ نویسی به سمت شبکه های اجتماعی این اتفاق می افتاد و قابل پیشگیری نبود!!!!
کاش خاطرات و.تجربیات زندگیت رو به اینستاگرام هم منتقل کنی و من باردار تنبل پیرزن هم بتونم بیشتر همراهیت کنم!

سلام خانومی
عجب فرصتی که چند تا پست با هم می خونین!
ان شالله سوژه و فرصت فراهم بشه
من هم قبلا خاطرات ارمیا رو ثبت می کردم ولی برای داداشش اصلا فرصت نمی کنم. دلم براش می سوزه
درسته اون جور ارتباطات راحت تر هست
اگر فرصت نوشتن داشته باشم سعی می کنم چراغ همین جا را روشن نگه دارم دیگه به فضای دیگه نمی رسم. حالا نازگل خانم خواهر داره یا برادر؟

Kamran جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:14 ق.ظ http://manozaman.blogfa.com

من قبلا خیلی اینجا میومدن وبیشتر نظراتم مرتبط به قسمت افطار و پرسیدن سوالات زندگی در آلمان بودش...نمیدونم دوسال فک کنم هست نیومدم...و یادمه اپن جمله که توی معرفی نوشتین که کتقصد موندن نداریم همیشه برام جالب بود.. مخصوصا که الان دیگه خوندم برگشتین ایران..زندگی از به بعد جالبه.. چون من تجربیات دیگران قبل از تصمیم گیری برام مهمه و اینجا رو بیش از پیش ارزشمند تر میدونم..پس خواهشا ادامه بدین نوشتن رو...و اینکه موفق باشین توی ایران....

از کم سعادتی ما بوده که از نظرات شما در این دو سال بی بهره بودیم. الان دیگه به اون جمله رسیدیم. به نکته خوبی اشاره کردین باید توضیحات وبلاگ رو تغییر بدم. اصلا کلا باید نام وبلاگ رو هم عوض کنم.
ان شالله فرصت بشه و من دلایلم رو برای برگشت بنویسم. البته ترجیح میدهم به صورت پراکنده بنویسم که جبهه گیری نشه.
ممنون از کامنت محبت آمیزتون

رضا جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام
من به طور اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم .
من و نامزدم قصد داریم برای تحصیل به آلمان سفر کنیم داشتم دنبال کسانی میگشتم که قبلا این تجربه رو داشتن و از راهنمایی هاشون استفاده کنم که با وبلاگ شما آشنا شدم./
چون تعداد پست ها خیلی زیاد بود میخوام همه رو از اولین روزهای سفر شما به آلمان که فکر میکنم شرایط مشابهی به من و نامزدم داشتید رو بخونم فقط میخواستم منو راهنمایی کنید از کجای آرشیو نوشته هاتون مربوط به شروع سفر شما به آلمان میشه تا بتونم شروع کنم به خوندن اتفاقات و تجربیات شما در آلمان.
همچنین اگر امکانش باشه یکسری سوالات که در ذهنم در مورد شرایط زندگی در اونجا هست رو از همین طریق از شما بپرسم./
امیدوارم بتونیم از تجربیات شما بهرمند بشیم./
با آرزوی موفیقیت و شادی برای شما و خانواده محترمتان./

ایمیل تون رو جواب دادم

بسامه جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام عزیزم... خوبی؟
خدا رو شکر که دیگه دست تنها نیستی و ارمیا و داداشی بیشتر با خانواده در تماسن..

سلام خانومی
ممنون ما خوبیم. کجایی دختر؟خبری ازت نیست

عاطفه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام
من تازه با اینجا آشنا شدم.
مرسی که وقت میذارین...
لطفا ادامه بدید از تجربیاتتون استفاده کنیم.
بازم تشکر

سلام
خوش اومدین
ان شالله که فرصت فراهم بشه که بتونم بنویسم

نگار تازه وارد دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:02 ق.ظ

سلام
ممنون از عکس ها و اطلاعاتی که به اشتراک گذاشتین
شاد و سالم و موفق باشید در پناه خدا

سلام
خواهش می کنم
به هم چنین شما

فهیمه جون سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 12:21 ب.ظ

خداروشکر
کاش دیدار هاتون تازه بشه و وقت داشته باشی

ان شالله در اولین فرصت بعد از ماه رمضان. اصلا می خواین افطار بیایین خونه ی ما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد