زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

عادت می کنیم

خب می بینید که ما هم درگیر زندگی شده ایم و فرصت سر زدن به وبلاگ کم شده و البته اگر بخوام بنویسم باید از شیطنت ها و گریه های پسرها بنویسم. ما هم کم کم دیگه به سر و صدای موتورها و ماشین ها و بوق های بی بهانه و بی موقع شون عادت می کنیم ولی انصافا استفاده از بوق در این شهر خیلی بیش از تعریف استانداردش هست. همسایه هایی که تا پاسی از نیمه شب گذشته، مهمان دارند و بعد از خداحافظی طولانی در کوچه دو تا بوق هم می زنند و به جای توقف در سر پیچ ها هم دو تا بوق دیگر تقدیم می کنند و می روند تا پیچ بعدی و بوق بعدی. مشکل اینجاست که همسایگان گرام هفته ای چند شب مهمان دارند. کاش همه مون تلاش کنیم به دیگران احترام بذاریم.

در این مرحله گرما رو فعلا باهاش کنار نیومدیم و خوشبختانه شور تابستان در شهرمان گذشته و نسیم خنک گاهی شب ها یافت می شود. خشکی هوا اوایل بسیار فرح بخش بود و از این که لباسی در نصف روز خشک می شد جالب بود و گاهی با هم مرور می کردیم که یادته توی زمستون و یا حتی تابستان های بارانی چند روز طول می کشید تا لباس ها خشک بشوند و  همیشه بند رخت در خانه مان پابرجا بود الان دیگه تکراری شده.

پسرها هم که روزهای اول موقع بیدار شدن از خواب در تنفس مشکل داشتند الان دیگه به خشکی هوا عادت کردند. حشرات که روزی عنکبوت و پروانه ی بید بود الان به پشه و گاهی سوسک تغییر فاز داده. انصافا عنکبوت که یک گوشه تو تارش می شینه آزارش به مراتب کمتر از پشه های متحرک هست. فعلا راه های نفوذ رو کشف و مسدود می کنیم ولی هنوز به فراوانی در خانه تردد دارند بالاخره هر چی باشه اونها به این مناطق اشناترند تا ما!

با قرارهای تلگرامی موفق شدم چند تا از دوستان قدیم رو ببینم و هنوز دوستان دیگری هستند که دنبال یافتن فرصت هستیم تا دیدارها را تازه کنیم. دوستان حقیقی که کنار هم بنشینیم و اختلاط کنیم و از خاطرات قدیم مدرسه و دانشگاه و محله تعریف کنیم و حرف های مشترک داشته باشیم از آرزوهای ایرانی های دور از وطن است.

همه ی تفاوت ها و چالش ها و سختی ها و شلوغی ها یک طرف و بودن و شب نشینی با خانواده و صرف شام و ناهار در کنار هم و دست پخت متنوع و محشر مادر و دویدن و شادی کردن ارمیا در خانه ی مامانی یک طرف.

امیدوارم این شادی و دور هم بودن هیچ وقت تکراری نشود.

اگر عکس ها تکراری است ببخشید چون فایل ها را مرتب نکرده ام






muetterzentrum مرکز مادر ان

در میان عکس های لپ تاپ، تصاویر ارمیا را در مرکز مادران شهرمان دیدم. این مراکز که در بسیاری از شهرهای آلمان دایر است از کمک شهرداری و خیرین فراهم شده است. مرکز شهر ما دو اتاق بازی عمومی و یک مهد و یک اتاق کلاس و یک اتاق برای فروش وسایل دست دوم کودکان و اتاق ورزش و  آشپزخانه و تریا دارد. دوست ایرانی ما در این مرکز فعالیت می کند. این طور که برایمان تعریف کرده پایه گذار این مراکز چند مادر آلمانی بودند که برای قرارهای ملاقاتشان که کودکانشان هم بتوانند با یکدیگر بازی کنند دنبال مکانی بودند و بعد به این نتیجه رسیدند که فضایی باشد که هم وسیله ی بازی داشته باشد و هم غیر از خانه باشد! به مرور با کمک خیرین این مراکز گسترش می یابد و شهرداری هم پشتیبانی می کند.
در توضیحاتی که در خود سایت این مرکز اعلام کرده است : این مرکز اولین بار در سال 1990 در یکی از ایالت های آلمان پایه گذاری شده و امروزه تعداد آن در کشور به 400 عدد می رسد . محلی برای ملاقات خانواده ها و اشتراک گذاری تجربه ها است که با ارائه اطلاعات محلی برای پیوند مادران تازه است. با شعار مردم برای مردم توسط خانواده ها.و با هدف نگهداری از فرزند برای آزاد کردن اوقات خانواده ها
و همچنین  برای اتصال نسل ها با شعار "زندگی با هم - یادگیری از یکدیگر" و گفت و گو بین پیر و جوان.

به علت این که در شهرهای مختلف خانواده هایی هستند که از فامیل دور هستند و با داشتن فرزند کوچک و سرمای هوا امکان حضور در پارک ها و فضای روباز  نیست و تاکید شهرداری بر ارتباط و تنها نماندن مادر به خاطر فرزند در خانه این مراکز فعال شدند. حضور در اتاق های بازی هزینه ای ندارد و اگر مادران بخواهند که در تریا کنار هم بنشینند و قهوه ای بنوشند و روزنامه ای بخوانند و ساعتی از کودکان دلبندشان! دور باشند می توانند آنها را در مهد همین مرکز بگذارند. البته بستگی به مدیریت مهدها برنامه های مختلف مثل اعیاد و جشن های مذهبی و ملی و کلاس های ورزش و رق ص هم برگزار می شود. در قسمت بازی بچه ها هم یک پیرزن مراقب وسایل و بچه ها بود.البته این پیرزن وسواس تمیزی داشت و مرتب اسباب بازی هایی که بچه ها استفاده می کردند سرجایش می گذاشت ، شاید برای مرتب ماندن فضا لازم بود. البته کار کردن در این قسمت چه کارآموزی و چه غیره مجانی بود و افراد داوطلب می توانستند اوقات فراغت خود را برای حضور در فعالیت های این مرکز هماهنگ کنند.
خانم ایرانی دوست ما روزهای سه شنبه و جمعه در ساعات عصر در این مرکز فعال بود و روزهای جمعه رو اختصاص داده بود به غذاهای محلی و از افراد شهر دعوت می کرد که در برنامه ها شرکت کنند. یک روز آش رشته بود یک روز شیرینی ترکی و یک روز نان هندی. مواد رو خود هر فرد تهیه می کرد و تو همون آشپزخونه ی مرکز تهیه می کرد و هر کی می خواست می تونست بیاد و یاد بگیره والبته بخوره. روزی که قرار بود آش بپزد به ما اعلام کرد و تاکید کرد بیایید. ما هم که دلمان آش رشته می خواست با کمال میل قبول نمودیم. وقتی رفتیم جمعیت خیلی کمی بودند و خودش گفت فکر می کنم تبلیغاتمان کم است.
کلاس های مختلف رایگان توسط داوطلبان ارائه می شد. از جمله کلاس هایی که من دیدم زبان آلمانی برای مهاجران و خیاطی بود. گاهی هم سخنرانی های مختلف حقوقی و اجتماعی برگزار می شد. یاد صحبت های معلم زبان آلمانی ام می افتم که می گفت افراد جویای کار در مدتی که مشغول کار هستند برای این که بیکار نباشند در مراکز خیریه فعالیت می کنند و باید جزء رزومه کار کردن در این جور جاها باشد.
در تریای مرکز هم خوردنی ها چه دستچخت خودشان و چه نوشیدنی های مرسوم با قیمت هایی کمتر از بیرون و با درصدی تخفیف برای اعضاء موجود بود مخصوصا صبحانه. در آلمان قرارهای صبحانه مرسوم است.
بعد از تولد ارمیا که از شهرداری با من تماس گرفتند تاکید فراوان کردند که حتما در گروه مادر و فرزند مشارکت داشته باشم و یکی از مراکز همین جا بود.
البته کلاس های ورزشی و نقاشی و غیره با هزینه ی اندک برگزار می شد. فضای تریا و کلاس ها هم برای استفاده های خارج از برنامه مثل برگزاری تولد یا جشن های گروهی با هزینه ی کم اجاره داده می شود .

الان که این پست را می نویسم یک روز از تیراندازی مرکز خرید مونیخ می گذرد. با کمک اینترنت دیوانه بازی فراگیر شده و افراد سست و افسرده با شنیدن انگیزه های خودکشی و هیجان و افراطی تشویق می شوند که خودشان هم فعال شوند و چون دنیا هم هر روز منتظر خبر جدید است خودشان را این وسط جا کنند.

تریای مرکز که برای تولد یکی از بچه ها اجاره شده بود و توسط پدر و مادرش تزئین شده بود




قفسه کتاب های اهدایی. کتاب و وسایلی که شخص نیاز نداردمی تواند اینجا قرار دهد تا بقیه استفاده کنند


آشپزخانه





ورودی مهد

اتاق بازی