زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

سفرنامه مونیخ4 -موزه صنعت آلمان Deutsches Museum

آخرین بخش هایی که قبل از خاموش کردن لامپ ها تونستیم ببینیم زیردریایی ها بودند که فقط از دم در تونستیم توی سالن رو ببینیم و بعد مسئولش اومد و گفت تعطیل شده!

آمدیم توی حیاط موزه (که چند تا وسیله نمایشی هم توش چیده بودند)و نماز رو زیر درخت ها و در محوطه درختکاری شده آن خواندیم و بعد از کمی استراحت به سمت مرکز شهر حرکت کردیم تا یک نگاهی هم به کلیسا و ساختمان شهرداری قدیمی مونیخ بندازیم. توی شلوغی شهر و توریست های رنگارنگ کمی شهر را دیدیم و با تاریک شدن هوا به سمت ایستگاه قطار حرکت کردیم. شلوغی آدم ها و روشن بودن مغازه ها و آدم هایی که قدم می زدند و می خندیدند و گرگ و میش دم غروب، گم شدگی و سرگشتگی و غربت رو برای من داشت.

تا رسیدن قطار مورد نظر، نماز شب رو هم توی ایستگاه قطار خواندیم. برای پیدا کردن قبله با استفاده از قبله نما باید از اجسام فلزی حدود 2 متر فاصله داشت تا جهت رو صحیح نشون بده. ارمیا توی کالسکه خواب بود و من هم همراه آقای همسر دو قدم از کالسکه دور شدم تا نظری به قبله نما بندازم ولی نگاهم به کالسکه بود.دیدم یک خانومی اومده و داره توی کالسکه رو نگاه می کنه یه ذره دور و بر رو هم نگاه کرد و بعد رفتم چند متر اون طرف تر از یک خانمی سوال کرد که این بچه شماست؟(نمی دونم چرا نیومد از خودم بپرسه! من که به کالسکه نزدیک تر بودم!!) بعد دوتایی با هم اومدن بالا سر کالسکه. من هم ایستاده بودم و نگاهشون می کردم که می خواهند چه کنند؟! آخرش دیدم ول کن نیستند و اگر بخواهند همین طوری کشیک ارمیا رو بدهند ممکنه از کار و زندگی بیافتند خیلی عادی رفتم جلو و مثلا پتوی ارمیا رو مرتب کردم. خانوم گفت:شما مادر این بچه ای؟ حیف که پَ نَ پَ بلد نبود که بهش بگم:نه پس فکر کردی بچه دزدم!! گفت که من شما رو نزدیک کالسکه ندیدم. من بهش گفتم ولی من شما رو دیدم خلاصه احساس مسئولیت برای بچه را هم دیدیم.

توی قطار از شانس شنبه مان(آخر هفته) یک عده آدم خوشحال دیگه رو دیدیم که مشغول نوشیدن بودند!! ولی اینها از گروه  صبحی بدتر بودند چون احتمالا از صبح نوشیده بودند و الان کاملا سرشون گرم شده بود.

اون قسمت از مسیر راه هم که ریل قطار در دست تعمیر بود و جابه جایی با اتوبوس انجام می شد برای تعویض اتوبوس کلی معطل شدیم چون جمعیت زیاد بود و 2 تا اتوبوس گذاشته بودند. منتظر موندیم تا اتوبوس های سری بعد بیایند و بعد هم راننده فقط به اندازه صندلی ها مسافر سوار می کرد و اجازه ایستادن در وسط اتوبوس به کسی نمی داد. من سریع سوار شدم و بعد که راننده در اتوبوس را بست و آقای همسر و کالسکه و مهمان مان و خیل عظیم جمعیت پشت در جا مانده بودند آقای همسر به راننده گفت همسرم داخل اتوبوس هست و راننده هم که دید نمی تواند من را پیاده کند اجازه داد آنها سوار شونداین قسمت واقعا بی برنامه و شلوغ و پلوغ بود.

خلاصه خسته و کوفته و با کوله باری از تجربه و عکس موزه به خانه بازگشتیم.( قسمت های گریه ارمیا در طول سفر به علت تکراری بودن حذف شده)

یک نکته جالب در قسمت صنایع خرد این بود که مثلا وارد بخش شیشه سازی و یا کاغذسازی و صنایع چوبی و پارچه سازی که می شدیم کف پوش زمین متناسب با اون تغییر می کرد.

عکس های زیر با توضیحاتش از قسمت های جزیی تر موزه است. عکس های قسمت های صنایع گاز و فشرده سازی و قالب سازی و پل سازی و تونل و برج سازی... رو دیگه حذف کردم. یک سری عکس دیگه هم مونده که ان شالله قسمت بعد منتشر می کنم.قول میدم دیگه آخریش باشه

توضیح مربوط به قالب: عده ای از دوستان گفته اند که با قالب قبلی نمی توانند کامنت بگذارند. امیدوارم با این تغییر قالب مشکل شان حل شود.


کارگاه کاغذسازی قدیم. در قدیم شبکه های توری از موی اسب درست می کردند و خمیر کاغذ رو روی آن می ریختند و می گذاشتند تا خشک بشود.

شبکه های توری در صنعت کاغذسازی


کارخانه تولید سفال و آجر



انواع آجر

ماکت یک قصر آینه کاری شده در بخش صنعت آینه و شیشه

اپراتور تلفن های قدیمی.این خانم در مرکز مخابرات با استفاده از سوئیچینگ مخاطبان رو به هم وصل می کرده. یعنی به مرکز تلفن زنگ می زدند و می گفتند با فلانی کار دارند و این خانم سیم های ارتباطی رو به هم وصل می کرده!


کامپیوترهای اولیه به اندازه یک اتاق بودند!



دستگاه های تایپ قدیمی


ابزارهای سنجش قدیمی



سفرنامه مونیخ1-موزه صنعت آلمان Deutsches Museum

جایتان خالی شنبه رفتیم موزه صنعت آلمان در مونیخ. البته اسم موزه هست "موزه آلمان" ولی مربوط به صنعت هست. می خواستن غیرمستقیم بگن که صنعت یعنی آلمان! اطلاعات این موزه رو می تونین از توی سایتش بخونین. این موزه سه قسمت داره که یکی صنعت هواپیما سازی است و یکی صنعت حمل و نقل مثل قطار و یکی هم صنایع خرد. با توجه به وقت کم، ما فقط تونستیم یکی از موزه ها رو ببینیم.
 از شهر ما تا مونیخ حدود 4 ساعت راه هست و ما ساعت 7 راه افتادیم به سمت مونیخ. با ارمیای خواب زده و یک مهمان/دوست عزیز. از شانس بدمان یک تکه راه قطار نداشت و به جاش اتوبوس گذاشته بودند. البته از قبل اعلام کرده بودند و توی سایت هم مشخص بود که مسیر بین دو تا شهر قطار نداره و اتوبوس جایگزین گذاشتند. از شانس ناخوبمون وقتی رسیدیم توی قطار تا بریم کالسکه رو جا بدیم همه ی صندلی ها پر شده بود. واگن آخر مال دوچرخه و کالسکه است و ما تا کالسکه رو ببریم تو و جا بدیم همه ی صندلی های واگن های بعدی پر بود و ما مجبور شدیم کف زمین وسط دوچرخه ها خودمون رو جا بدیم. اینجا وقتی بلیط قطار بخری می تونی پول بیشتر بدی و صندلی رزرو کنی ولی اگر رزرو نکرده باشی باید بری بگردی توی واگن ها و جای خالی پیدا کنی. توی واگن ما و واگن بعدی یک گروه سرخوش با لباس های متحدالشکل شون مشغول گپ زدن و نوشیدن بودند. شاید یک گروه موسیقی یا همکار بودند که آخر هفته رو با هم به گردش می رفتند. چند تا بشکه نوشیدنی (احتمالا آب جو) همراه داشتند و لیوان هایشان دستشون بود و مدام پر می کردند و می نوشیدند! با همدیگه با صدای بلند حرف می زدند و می خندیدند و گاهی دسته جمعی یک جمله رو تکرار می کردند. یکی شون که سرخوش تر بود گاهی با صدای بلند به همه صبح بخیر می گفت! البته به کسی کاری نداشتند و خودشون با خودشون حرف می زدند. حالا این وسط ما می خواستیم ارمیا رو خوابش کنیم تا گریه اش قطع بشه ولی بی فایده بود چون تا می خواست خوابش ببره اینها قهقهه می زدند. یکی از این آدم ها اومد جلو و به ارمیا گفت چشم درشت چرا گریه می کنی؟ ارمیا هم یک لحظه گریه اش قطع شد و نگاهی بهش انداخت و دوباره بلندتر گریه کرد بار دوم که آقاهه اومد سراغ ارمیا خواست با انگشت صورتش رو لمس کنه که بهش گفتم لطفا دستش نزن! اون هم عذرخواهی کرد و به همان کلام بسنده کرد. البته مسئله عادی است که افراد به بچه ها ابراز احساسات کنند، بالاخره پسر چشم و مو مشکی ما در کشور موطلائی ها پادشاهی می کنه!
تا شهر بعدی که از قطار پیاده شدیم و به اتوبوس رسیدیم و کالسکه رو بالا کشیدیم و خودمون رو توی اتوبوس جا دادیم ارمیا کمی خوابید. خلاصه با رسیدن به مونیخ شاد شدیم ودر اولین پارک مسیر راه که کنار رودخانه بود صبحانه را صرف نمودیم و گشتی هم در فستیوال کنار رودخانه زدیم و چند بادکنک برای کالسکه ارمیا گرفتیم. تا موزه رو با مترو رفتیم. برای ما که شهرمون کوچیک هست و تراموا و مترو نداره دیدن این وسایل مترقی!! هیجان انگیز بود. کلا شهرشون خیلی آدم و مغازه داشتچون با کالسکه بودیم باید از آسانسورها استفاده می کردیم و کلی وقت کف زمین دنبال آسانسور می گشتیم تا به سطح خیابون برسیم و آخرش هم نیافتیم و کالسکه رو روی پله برقی جا دادیم.
موزه تا ساعت 5 باز بود و ما ساعت 12 به موزه رسیده بودیم و فقط فرصت داشتیم یکی از موزه ها رو ببینیم.اول از همه هم دنبال اتاق تعویض پوشک گشتیم تا ارمیا رو روحیه دهی کنیم و بتونیم با خیال راحت توی قسمت های مختلف بچرخیم. این موزه قسمت هایی مثل انرژی و ماشین های قدرت و برش و قالب و کشتی و هواپیما سازی و نجوم و کامپیوتر و تونل و پل سازی و زیست و نانو و فیزیک و شیمی و صنایع شیشه و کاغذ و پارچه و ... در 5 طبقه وجود داره.در این موزه هر صنعتی از زمان قدیم تا جدیدترین تکنولوژی اش را به نمایش گذاشته اند. البته با وجود ارمیا که حوصله اش سر رفته بود و بهانه می گرفت نمی شد دلچسبانه موزه بینی کرد. چون عکس ها خیلی زیاد است من فعلا عکس های پائیز و ویترین مغازه ها رو می ذارم تو نوبت و عکس های موزه رو در چند پست ان شالله منتشر می کنم.
این سفرنامه ادامه دارد....
توضیح نامرتبط: دوستانی که در خصوصی و یا ایمیل سوال پرسیدند لطفا کمی بیشتر منتظر بمانند.

محل نشستن ما در قطار-بین دوچرخه ها در کف زمین!


مسابقه صخره نوردی در فستیوال مونیخ

دلقک بادکنک دار

کلیسایی که در کنار رودخانه بود-محل فستیوال

عکس های زیر مربوط به قسمت صنعت کشتی موزه هست. از قایق های پارویی مصر باستان و قایق های پائی تا کشتی کریستف کلمپ بازسازی شده بود و ماکت های کشتی های مدرن و زیردریایی هم موجود بود. نقاشی و تاریخچه هر وسیله و همین طور برش موتور کشتی و نحوه کنترل و هدایتش هم دیده می شد.


کشتی پایی






کشتی مدرن







خاطرات سفر دیگران

چندی قبل شقایق و همسرش مهمان ما بودند.آنها به تازگی از سفر چند روزه با ماشین به چند کشور اطراف برگشته بودند و چون خانه شان مناسب دیدنایی نبود، آنها به خانه ما آمدند تا ببینیمشون. البته شقایق مثل همیشه دست خالی نیامده بود و برای شام هر کدوم یک نوع غذا درست کرده بودیم و جایتان خالی در کنار شنیدن خاطرات سفرشان غذا را هم میل کردیم. آنها با ماشین چند کشور اطراف آلمان را رفته بودند و شب ها را در فضای کمپینگ کشورهای مختلف گذرانده بودند. برخلاف آلمان که تردد در بزرگراه های آن بدون هزینه و بدون محدودیت سرعت است کشورهای دیگر هر کدام مبالغ گاها گزاف را از آنها گرفته بودند. حتی از کشور سوئیس که از قسمت کوچکی از آن عبور کرده بودند هم حدود 40 یا 50 یورو عوارضی داده بودند. چون 17 کشور اروپایی با یکدیگر مرز شینگن دارند برای عبور از مرزها مشکل و بازرسی نداشتند فقط همان عوارضی ها را وقت و بی وقت پرداخت کرده بودند. می گفتند برخلاف شهر ما که هوا سرد و بارانی است کشورهای فرانسه و ایتالیا آفتابی و بهاری بوده. کلی غصه خوردیم که چرا کوه های آلپ در جنوب آلمان مانع رسیدن هوای گرم اقیانوسی به کشور می شود، در صورتی که فرانسه هنوز دارد از هوای نیمه گرم لذت می برد. از سواحل شنی و تمیز جنوب فرانسه سخن گفتند که هر شب با دستگاه بولدوزر یا شاید هم تانک ردپاها را از ساحل پاک می کنند که صبح ساحل تمیز و دست نخورده باشد. می گفتند در کمپی در فرانسه که اقامت داشتند کباب کردن ممنوع بوده و آنها در گوشه ای از کمپ مشغول کباب کردن بودند که یک پسر آلمانی سر می رسه و بهشون میگه بوی دود می اومد فکر کردم آتش سوزی شده!! (بهونه تابلویی نه؟؟)و شقایق معترض به این رفتار قانونمند (البته شقایق گفت فضول!!)آلمان ها که در هیچ کشوری از این اخلاقشان دست برنمی دارند در صورتی که آدم های فرانسوی در چند قدمی آنها نشسته و کاری به کارشان نداشتند!
از کشور ایتالیا و خیابان ها و اتوبان های نسبتا خراب آن می گفتند و البته شهر زیبای میلان. همان طور که می دانید دولت ایتالیا ورشکسته شده و داره با کمک وام های اتحادیه اروپا خودش رو بازسازی می کنه. البته این وام ها بدون شرط و شروط هم نیست و دولت ایتالیا مجبوره که به قوانین و شروط اتحادیه اروپا و در راس اون آلمان تن بده. قوانینی مثل مالیات های بیشتر و یا کم کردن کارمندان دولت. حالا دیگه خودتون تصور کنید که مردم ایتالیا چه حسی نسبت به آلمانی ها دارند. از دلایل ورشکستگی ایتالیا به عدم اعتماد مردمش به حکومتشون میشه نام برد. چون مردم حکومت رو از خودشون نمی دونن در دادن مالیات و یا هزینه های دیگه ابا دارند و  کشورهای دیگه هم ذخایر زیرزمینی مثل نفت و معدن ندارند که با فروشش بتونند جبران کسری بودجه رو بکنند، به همین علت به صنعت  و توریست و مهم تر از همه مالیات مردم وابسته اند.مثلا در بررسی هایی که از کشور ایتالیا کردند فهمیدند کلی آدم هستند که مرده اند ولی وابستگان آنها هنوز دارند از حقوق بازنشستگی شون استفاده می کنند!!
در رستورانی که در ایتالیا غذا خورده بودند گارسون صورت حساب شان را روی یک تکه کاغذ بی اسم و رسم تحویل داده. همان طور که می دانید در اروپا شما حتی اگر یک دانه کبریت هم از فروشگاه می خرید صندوقدار باید به شما فاکتور بدهد یعنی هر خریدی ولو اندک باید در سیستم شان ثبت شود تا همون 19% مالیاتی که هر فروشگاه بابت هر فروش به دولت می پردازد مشخص باشد. حالا در ایتالیا برای فرار از مالیات دادن فاکتورها را در سیستم ثبت نمی کنند و دستی با مشتری حساب می کنند البته در کشورهای دیگر هم این نوع فرار از مالیات وجود دارد. مثلا در همین آلمان هم شما از فروشگاه های دوست و آشنا و هموطن خرید بکنید ممکن است با شما این طوری معامله کنند.
خلاصه از خاطرات سفرشان به خوردن ناهار در کشور 36 هزار نفری !! لیختن اشتاین اشاره کردند. دو کشور پادشاهی موناکو و لیختن اشتاین جزء کشورهای کوچک و کم جمعیت اتحادیه اروپا هستند که ثروتمندان اروپا برای فرار از مالیات به این کشورها رو می آوردند. مثلا شرکت هایشان را در این کشورها ثبت می کنند تا مالیات کمتری بپردازند. چندی پیش در اخبار از ازدواج شاهزاده(فکر کنم فرمانورا) موناکو و همسرش سخن می گفتند. در ویکی پدیا برای کشور 32هزار نفری با مساحت 2 کیلومتر مربع موناکو نوشته که به خاطر قوانین مالیاتی آزاد و آب و هوای معتدل به بهشت ثروتمندان و گردشگران تبدیل شده است. موناکو بعد از واتیکان کوچکترین کشور دنیاست. حتما شما هم مثل من با خواندن اسم موناکو یاد سریال قهوه تلخ افتادید
اطلاعات بیشتر درباره این دو کشور کوچک اروپایی رو می توانید از ویکی پدیا بخوانید.


نمایی از کشور لیختن اشتاین

کشور لیختن اشتاین بین آلمان و اتریس و سوئیس است

ساحل کشور موناکو

پادشاه موناکو و همسرش

کشور ساحلی موناکو

موناکو