زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

همسایه مسجد

خب عید همگی مبارک، انشالله که توی این روز عزیز عیدی تون رو گرفته باشین. مسجد ترک ها هم پنج شنبه عید داشتند و نماز رو هم صبح زود خواندند. شب آخری که مسجد رفتیم برای افطاری دلمون خیلی گرفت. حس جدا شدن از خانواده رو داشتیم. آقای همسر در شستن ظرف ها کمک کرد و من هم در تمیز کردن میزها. خوبی این مسجد این بود که کسی در ظاهر رئیس نبود و دستور نمی داد. یعنی مثلا اعلام کنه که یکی بیاد میزها رو جمع کنه یا ظرف ها رو بشوره و یا زمین رو جارو کنه. هر شب هر کسی با توجه به حالش یه گوشه کار رو می گرفت. من بارها دیدم که مثلا دختربچه های 12 ساله سطل آشغال رو بر می دارن و میزها رو تمیز می کنند. هر شب هم میزها و نیمکت ها رو هم جمع می کردند و زمین رو جارو می کردند. یک جور کار گروهی و دورهمی بود. وقتی از یکی از آشپزها تشکر کردیم گفت ما کاری نکردیم زحمت اصلی را این همسایه آلمانی مسجد کشید که در این مدت با این همه جمعیت و شلوغی و سر و صدا اصلا اعتراض نکرد! در خانه این همسایه آلمانی به حیاط مسجد باز می شود. یک اقای میانسال و چاق که با سگ سفید و بزرگش گاهی می اومد و در حیاط سر سفره افطار غذا می خورد. کارکنان مسجد هم رفتار خوبی با سگش داشتند و به او هم غذا می دادند. من نمی دانم این چه طرز ساختمان سازی است که راه ورود به خانه این بنده خدا از حیاط مسجد می گذرد در واقع یک جور حیاط مشترک هست.

وقتی برای تبریک عید به یکی از دوستانمان که در هلند زندگی می کنند تماس گرفتیم با خوشحالی به ما گفتند که یک مسجد شیعیان در شهرشان پیدا کرده اند. این مسجد مال ترک های شیعه ترکیه هست و امام جماعتش هم فارسی رو به خوبی صحبت میکنه.و خب البته مراجعینشان از شیعیان همه جا مثا افغان و ایران و لبنان هست. می گفتند به خاطر فعالیت سلفی های تندرو مجبور شدند تابلوی مسجد را بردارند. این دوست ما خودش ترک تبریز هست و بهش پیشنهاد دادیم ترک استانبولی رو هم از طریق همین امام جماعت یاد بگیره!
راستی از مهمانی دوست آمریکایی مان برایتان نگفتم. البته این مهمانی مال خیلی وقت پیش است. این دختر که یک دوره یک ساله از طرف دانشگاهشان به شهر ما آمده بود در ویرایش بعضی متن های آقای همسر کمک می کرد. یک روز برای ناهار دعوتش کردیم. با یک بسته کوچک شیرینی آمد. ناهار سعی کردیم چیزی درست کنیم که محتویاتش با چشم قابل تشخیص باشد تا بنده خدا حس خوبی در نگاه پیدا کند. خورشت مرغ و دلمه! دیگه سالاد و سوپ هم که جزء ثابت سفره هست. اول که از راه رسید کمی شربت زعفران برایش درست کردم. اون تا حالا زغفران ندیده بود و یک لیوان شربت را در عرض یک ساعت جرعه جرعه تمام کرد! موقع ناهار هم گفت که انتظارش را نداشته. اینجا خورشت مرغ یعنی پختن مرغ مثلا با هویج و قارچ و نخود فرنگی جدید محسوب می شود! واااااااااای این دختر این قدر آروم آروم غذا می خورد که من حوصله ام سر رفت. می گفت منتظر من نمانید شما خودتان غذایتان را بخورید!! ما هم رویمان نمی شد که بشقابمان را پر از برنج کنیم و بشینیم جلوش بخوریم هر دو غذا را من کم ترش گرفته بودم و برای خودمان مجبور شدیم که از لیمو ترش استفاده کنیم! اون می گفت لیمو ترش رو توی خونه فقط بابای من می تونه بخوره! دیگه فکر کنید وقتی من ظرف ترشی رو بهش تعارف کردم چقدر می تونست بخوره! یک عدد گلم کلم کوچولو از توی ظرف ترشی برداشت و با همان طمانینه اش خورد. البته گفت که تا حالا گل کلم این مدلی ندیده. زرشک هم که تا حالا ندیده بود. از پلوی زعفران رنگ هم کلی خوشش آمد.و همین طور از دلمه. با اون آرامشی که داشت به خوردن سالاد دیگه نرسید.
وقتی از او نام دانشگاهش را پرسیدیم ،کریستالین گفت که دانشگاه من اصلا معروف نیست و من به خاطر هزینه کمترش انتخابش کردم. گفت که در آمریکا هزینه تحصیلات تکمیلی سرسام آور است و بدون بورس تحصیلی درس خواندن کار پولدارهاست. می گفت من که رشته ای معمولی در یک دانشگاه غیرمعروف درس می خونم ترمی 6000 دلار می دهم. در دانشگاهشان گرانترین رشته ها ترمی 12000 دلار بود! کریستالین دلش نمی خواست به آمریکا برگردد ، می گفت بافت تاریخی و با هویت اینجا را دوست دارد و همچنین سیستم حمل و نقل در اروپا خیلی مرتب و منظم است. می گفت در آمریکا اتوبوس ها اصلا منظم نیستند و هزینه قطارها بسیار گران است و اصولا به صرفه تر است کسی خودش ماشین داشته باشد.
برای تشکر از زحماتش یک کیف پول از این طرح سنتی ها که روشون طرح قالی داره و چند تا لباس بهش دادیم. اونقدر هی تشکر کرد. برای کیف پول خیلی ذوق زد و فوری کیف پول خودش را در آورد و محتویاتش را به کیف جدید منتقل کرد.امیدوارم این کیفه حداقل یک ماه دوام داشته باشد!!
این هم عکس های بافت سنتی شهر ما:







شهر دوباره زنده شد

یه کم از حال و هوای کریسمس در بیایم و عکس های گرم ببینیم. عکس های زیر رو پسر عمه محترم از دانشگاه و شهر محل تحصیل شون فرستاده. ایشون در یکی از کشورهای آمریکای لاتین درس می خونه. دانشگاه شون در کنار دریا قرار داره و قسمتی از ساحل جزء فضای دانشگاه است  قسمتی از شرح عکس ها رو من طبق توضیحات ارسالی خودش می نویسم

فضای دانشگاه از دور


منظره ای از کنار ساحل


مجسمه بزرگ مسیح از نمای دور


حیاط دانشگاه-به شمعدان سمت راست تصویر هم دقت کنید


ساحل دانشگاه


ساحل دریا نزدیک خونه
خدا رو شکر که شهر دوباره زنده شد. به مناسبت کریسمس 4 روز مغازه ها تعطیل بود. انگار همه مرده بودند. توی شهر فقط تویست ها با دوربین عکاسی هاشون دیده می شدند. ما طبق تجربه پارسال به مقدار کافی نان و خوردنی خریده بودیم که در این تعطیلی طولانی از بی غذایی نمیریم!
دیروز که رفته بودم کنار رودخانه قدم بزنم افراد خیلی کمی توی مسیر پیاده رو بودند. حدس می زنم باید خارجی باشند وگرنه همه الان در کنار کانون گرم خانواده به سر می برند. یک خانوم مسنی بود که با یه سگ کوچولو اومده بود هواخوری . از بس این سگ های بدبخت اصلاح نژاد شدند نمیشه فهمید که سگی با قدی کوتاه توله است یا دستکاری ژنتیکی شده. خانومه از روبه رو می آمد و سگه هم چند قدم جلوتر از صاحبش برای خودش فضولی کنان قدم می زد.سگه به دو قدمی من که رسید ،سرش رو که بالا کرد و من رو دید مثل فشفشه دوید پشت سر صاحبش قائم شد صاحبش هم منو نگاه می کرد و لبخند می زد. هرچی قیافه خودم رو برانداز کردم نفهمیدم این سگه در شخص شخیص بنده چه دید که این گونه متواری شد من از حیوانات نمی ترسم و از کنار سگ ها که رد میشم واکنشی نشون نمیدم.