زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

گربه ۷ جان دارد

به تازگی ایلیا کتاب زندگی دوزیستان و خزندگان رو از کتابخانه گرفته و به مارها علاقمند شده(با نوشتن این جمله یک لحظه یاد کتاب هری پاتر افتادم) و برای من از بزرگترین مار و قوی ترین سم تعریف کرده و نتیجه اش در بازی به این صورت مشخص شده:

-تهیه غذای مرگ که با زهر مار درست شده و خوبیش اینه که ۲۴ ساعت وقت داری  تا بمیری و می تونی که مراسم خاکسپاری خودت رو هم ببینی.

-ایلیا می پرسه اگه گربه ۷ تا جون داره ما آدما چند تا جون داریم؟ از کجا فهمیدن گربه ۷ تا جون داره؟ یعنی یک نفر نشسته صبح تا شب یک گربه رو دیده که چند تا اتفاق براش افتاده و نمرده؟

 -ایلیا می پرسه :تو آینده ممکنه برن فضا و ببینن یه کره ی  زمین دیگه مثل ما وجود داره؟ اون وقت اسمش رو چی می ذارن" زمین هوایی"؟

-ارمیا می پرسه اگه جمعیت زیاد بشه ممکنه هوا کم بیاد؟ ممکنه جا کم بیاد؟ بزرگترین کشور دنیا چیه؟ جواب میدم احتمالا روسیه.دوباره می پرسه چرا پرجمعیت ترین کشور دنیا چین هست ولی بزرگترین کشور روسیه؟

کولر برقی

- ارمیا می پرسه به نظرت امروز چند تا بچه تو ایران به دنیا اومده؟بعد می پرسه ۲۰ سال دیگه جمعیت ایران یک میلیارد میشه؟؟(تو کتاب اطلس دنیا خونده که پرجمعیت ترین کشور دنیا ۱میلیارد جمعیت داره و می خواد ایران بهش برسه)

-موقع خوردن صبحانه ایلیا گفت فکر می کنم کارهام خیلی تکراری شده مثل دیروز هستم. بعد گفت یعنی کم تلاش می کنم؟گفتم می تونی کتاب بخونی اون وقت اطلاعات امروزت از دیروز بیشتره. گفت دیروز کتاب مارها رو خوندم اولش خوب بود ولی بعد دوباره تکراری شد.(منظورش اینه که اول مطلب برام جدید بود و بعد از مدتی نو بودنش از بین رفت)

-ایلیا می پرسه کولر گازی چرا به لوله گاز وصل نیست؟ بابا برایش توضیح میدهد که نوعی گاز در لوله های داخل کولر جریان دارد و علت نامیدن آن به خاطر همین گاز است وگرنه که با برق کار می کند. دوباره می گوید خب کولر آبی داریم و کولر گازی پس کولر برقی نداریم. ارمیا میگه پنکه میشه کولر برقی.

-ایلیا می پرسه کی فهمیده بادمجان و کدو خوردنی هستند؟ حضرت آدم کشف کرده؟ ارمیا جواب میده تو جنگل ها کلی میوه ی خوردنی هست بالاخره یکی فهمیده که اینم خوردنیه. ایلیا میگه پس کار بومی هاست. ازشون بدم میاد(کاملا مشخصه بادمجان دوست نداره) بعد می پرسه ممکنه باز هم میوه خوردنی باشه و کسی کشف نکرده باشه؟

قلقلک

تابستان شروع شده و داداشی ها زمان زیادی رو با هم هستند و خب به طور طبیعی دعواشون هم بیشتر و باید یک قاضی و داور تو خونه استخدام کنیم.

ایلیا می پرسه چرا خودمون نمی تونیم خودمون رو قلقلک بدیم؟ چرا آدم بزرگ ها قلقلکی نیستن؟

-ایلیا می پرسه اگه یک عنکبوت بره تو بدنمان اونجا می تونه تار درست کنه؟

- ارمیا می پرسه اگه جمعیت یک شهر خیلی زیاد بشه هوا تموم میشه؟

-ارمیا تصمیم گرفته بود که منو تقلید کنه. یعنی حرف های منو تکرار کنه. نیم ساعتی طوطی خان کنارم بود و تذکرات من به اهل خانه را تکرار می کرد و خنده هایم اکو داشت ولی بعدش گفت میرم مرخصی. یعنی اینقدر سخت بودم؟