زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جام قهرمانی

بالاخره این جام جهانی هم تموم شد. در راستای این که دوستانمان به ما که علاقه ای به دیدن فوتبال نداریم گفتن بی ذوق تصمیم گرفتیم این بازی رو تماشا کنیم! البته بعد از آمدن آقای همسر از مسجد با هم رفتیم به مرکز شهر تا از تلویزیون بزرگ داخل میدان با جمعیت همراه بشیم. یک ربع به پایان نیمه دوم رسیدیم و جمعیت داخل میدان هم اونقدر زیاد بود که ما وارد محوطه محصور نشدیم و از دور تلویزیون رو تماشا کردیم. ارمیا هم مشغول تماشای دکورهای روشن مغازه ها شد و کلا پشت به تلویزیون محو لامپ ها شده بود! جلوی تلویزیون بزرگ میدان یک فضای محصوری درست کرده بودند و پلیس در ورودی هایش ایستاده بود و بعضی کیف ها رو می گشت. یک سری تذکر هم به دیوار زده بودند که مثلا ورود بچه های زیر 6 سال به محوطه ممنوع است. یا همراه داشتن بطری و اسپری و ... ممنوع است. البته ما هم قصد نداشتیم با کالسکه بریم توی جمعیت همین که از فاصله هیجان شون به ما می رسید کافی بود. یک سری از جمعیت هم بیرون فضای محصور ایستاده بودند که ما هم با فاصله از آنها صفحه تلویزیون را نصفه و نیمه می دیدیم. اون گل آرژانتین در نیمه اول که بر فنا رفت آقای همسر توی مسجد و در جمع افطار کنندگان بود(من به خاطر گریه های ارمیا حضور در خانه رو ترجیح می دم) می گفت که مسن تر ها از گل زدن آرژانتین شادی کردند و وقتی گل آفساید اعلام شد بچه ها و جوان ها شادی کردند. کلا جمع شون جور بوده!!

قبل از شروع وقت اضافه جمعیت به سرعت خودش رو به اغذیه فروشی های باز در اطراف میدان رساندند و خوردنی و نوشیدنی تهیه کردند. هر چند از دودی که از دکه های داخل فضای محصور میومد مشخص بود که اونجا هم حسابی مشغول هستند.اکثرا پرچم آلمان رو به گردن و دوششون آویخته بودند. یک زنی هم بود که گوشه و کنار جمعیت می گشت و بطری های نوشیدنی خالی رو جمع می کرد(از این بطری هایی که فآند داره. یعنی وقتی به مغازه برگردونی یک وجهی بهت میده)

قبل از زدن گل نهایی ما دیگه به سمت خونه حرکت کردیم چون نمی خواستیم با اون جمعیت همراه بشیم.مخصوصا که این جور مواقع افراد مست و زیادی سرخوش فراوون پیدا می شوند. توی خیابون بودیم که صدای شادی گل به هوا برخواست و به خانه رسیدیم و مراسم اهدا کاپ و شادی آلمانی ها و حضور خانواده ها و فرزندان شان در وسط زمین و شادی خانم صدراعظم موقع اهدای مدال ها رو دیدیم. تا صبح صدای بوق ماشین و شیپور و شادی جمعیت از خیابون می اومد. امروز هم که فیلم هاش رو دیدم توی خیابون غلغله بوده و همه با پرچم و شیپور حضوری فعال داشتند. بالاخره برای این ملت که نشان دادن حس های ناسیونالیستی و همراه داشتن پرچم و خواندن شعرهای حماسی ممنوع است این فرصت خوبی است که ابراز احساسات بکنند از این که یک آلمانی هستند.