زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

مهمانی صبحانه

چند روز قبل مهمانی خونه سمیرا بودیم(من و ارمیا). اعضای جلسه زنان و ادیان برای دیدن یکی از اعضای سابق گروه که بعد از مدت ها از آمریکا برگشته بود مهمانی صبحانه در منزل سمیرا داشتند. میشل دختری که حدود 5 سال پیش به آمریکا رفته بود حالا به همراه همسرش برای دیدن دوستانش چند روزی را مهمان شهر ما بود. البته من میشل رو نمی شناختم و صرفا به خاطر سمیرا رفته بودم. از کل اعضا هم حدود 6 نفر اومده بودند. حیف که بقیه بودند و گرنه از میز صبحانه خوشمزه و زیبا و متنوعی که سمیرا چیده بود عکس می گرفتم.همون طور که می خوردیم میشل از زندگی و کار جدیدش صحبت می کرد. بقیه اعضا که گویا عکس های عروسی میشل رو در فیس بوک دیده بودند از نحوه انجام مراسم و سنت های خاص یهودیت در ازدواج پرسیدند. از سنت های یهودی ها که میشل تعریف کرد گرفتن یک پارچه موقع خوندن خطبه عقد بالای سر عروس و داماد بود، البته قند سابیدن رو دیگه نداشتن یک مراسم سنتی دیگه شون هم شکستن شیشه و ظروف شکستنی جلوی پای عروس و داماد هنگام ورود به خانه است( البته این رسم در آلمان هم هست). بقیه مراسم شون مثل خواندن خطبه عقد و همراهی پدر عروس شبیه مراسم های ما بود. در سنت دین یهود، دین از طریق مادر به ارث می رسد یعنی اگر کسی مادرش یهودی باشد یهودی حساب می شود.
 بعد از میشل، تینا خانم اندونزیایی گروه از خاطرات جوانی اش گفت. تینا در جوانی بورس تحصیلی از کشورش به آمریکا داشته و از نزدیک با جان اف کندی رئیس جمهور مقتول آمریکا عکس گرفته. بعد از پایان تحصیلات مدتی در اندونزی زندگی کرده و بعد به آلمان آمده. در آلمان مدتی در مدارس کاتولیک ساکن بوده و در اثر برخورد محبت آمیز راهبه ها دینش را از اسلام به مسیحیت تغییر داده. می گفت در دوره تحصیل در اندونزی مربی های دینی خوبی نداشته و بسیار سخت گیر بودند و در آلمان در اثر محبت راهبه ها به مسیحیت علاقمند شده. گفت که خانواده اش افراد دین داری نبودند و با تغییر دینش هم مشکلی نداشتند و الان هم باهاشون رفت و آمد داره.(چون خاطراتش رو تعریف می کرد مجال گفتگو در این باره نبود وگرنه از نظر منطقی انسان ها دین رو با دستورات و روح حقیقتش می شناسند نه با عملکرد پیروان و مبلغانش)همسر تینا هم آلمانی است. این زوج یک دفتر یادبود در خانه دارند که از همه مهمانانشان می خواهند که برایشان یادگاری به زبان خودشان بنویسند و چون رفت و آمدشون هم خیلی زیاده از همه کشورهای دنیا یادگاری در دفترشون دارند.تینا الان حدود 70 سال سن داره و بچه هاش در نقاط مختلف آلمان پراکنده اند.
در ادامه حرف کشیده شد به مورمون ها(Mormon)! این افراد که در نواحی خاصی از آمریکا زندگی می کنند از زیرشاخه های مسیحیت هستند و عقاید ضد تکنولوژی دارند. یعنی به سبک قدیم زندگی می کنند. اگر توی اینترنت هم جستجو کنید عکس هاشون رو می تونید ببینید. این افراد به روش قرن 18 زندگی می کنند یعنی از موبایل و تلویزیون و ماشین و کلا تکنولوژی دوری می جویند و لباس هاشون همه ساده و بدون تزئین هست. کلا تزئین و شادی رو حرام می دونند. برای ازدواج فقط یک حلقه ساده دست می کنند و مراسم شون هم خیلی ساده هست. اگر کسی با غیر از عقیده خودشون ازدواج کنه باید از اون منطقه بره و دیگه حق بازگشت نداره. زبانشون شبیه آلمانی قدیمی است و توی مدرسه بچه ها انگلیسی یاد می گیرند. بچه ها تا 18 سالگی(سن رو مطمئن نیستم) در جمع خانواده هستند و بعد یک مهلت سه ماه بهشون داده میشه که از تکنولوژی و روش های مدرن زندگی امروزی استفاده کنند و حق انتخاب دارند که بمونند یا بروند! من توی یک سایت خوانده ام که جمعیت فعلی این گروه حدود 600 هزارتاست و عموما در دهکده هایی کنار یکدیگر زندگی می کنند. البته فکر می کنم شدت عقایدشون کم و زیاد داره و درجه های مختلفی از نظر استفاده از تکنولوژی دارند و همه شون در یک سطح نیستند.
میشل می گفت یک دوست از مورمون ها دارد که بسیار ساده لباس می پوشد و آرایش و جواهرات استفاده نمی کند. می گفت یک بار در خیابان دسته جمعی می رفتیم که یک اتفاق جالب افتاد که همه دست زدیم و خندیدیم ولی این دوستمون با دخترش مثل ماست! ایستاده بودند و نگاه می کردند چون دست زدن و شادی کردن رو حرام می دانستند! حتی هیچ احساسی در صورتشون نبود.
بعدانوشت: با تشکر از آقای امیر ملکی که به تصحیح نوشته من کمک کرد. اگر توی اینترنت جستجو کنید خبرها و عکس های زیادی از فرقه پیدا می کنید.
خب این بود گزارشی از مهمانی خانه سمیرا و آشنایی با افراد گروه.


دوچرخه تبلیغاتی


تبلیغات وسایل بازی کودکان در یک فروشگاه


بازی بچه ها در پارک


آب بازی بچه ها در پارک


این درخت آلبالو را تازگی کنار کانال کشف کرده ایم ولی چه فایده که اونقدر بلنده که دست به میوه های خوش رنگش نمی رسه