زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

انتخابات خارجی ها

این هوای ابری که هر روز بارون میاد حس پائیز رو داره. اگر فقط یک روز، فقط یک روز آفتابی می شد تا من بتونم لباس ها رو پهن کنم خوب می شد.
یک شنبه دوتایی رفتیم رای دادیم.


7 نفر کاندید بودند که باید از بینشون 4 نفر رو انتخاب می کردیم برای اداره اتباع خارجی شهرداری بود. اونهایی هم که پای صندوق بودند افراد شهرداری در واحد تمدید ویزا و مهاجران بودند. ما به خاطر این که خانوم "ش" رای بیاره رفتیم.( می دونید که رای ما بسیار مهم و ارزشمنده) حوزه رای هم یک مدرسه خیلی بزرگ بود.

حیاط مدرسه


ساختمان کلاس ها
اسم همه خارجی های شهر رو توی یک دفتر بزرگ داشتند و با پاسپورت و یا کارت رائی که برات پست کرده بودند می تونستی رای بدی.
 شنبه عصر هم رفتیم میدون اصلی شهر تا ببینیم این بزرگترین شوهای خیابانی که می گن چیه. توی روزنامه نوشته بود که 500 برنامه خیابانی اجرا می شه. و گویا از همه اروپا برای نمایش هنرمندی هاشون میان این کشور. این برنامه در همه شهرها اجرا میشه. البته این برنامه در ابعاد مختلف در محله های متفاوت شهر هم زمان اجرا میشه.
میدون اصلی شلوغ بود. روی سن بزرگی که برپا کرده بودند یک گروه خواننده و نوازنده برنامه اجرا می کردند و مردمی که تجمع کرده بودند باهاشون همراهی می کردند. گویا گروه معروفی بود. گوشه و کنار میدون هم چادرهای مختلف برپا بود.
بساط فروشندگان نوشیدنی و ساندویچ و پیتزا گرم بود.
این چادر هم برای بچه های یک مسابقه آسان ترتیب داده بود و جایزه هم بلیط استخر می داد!



نیاز به تمرکز داشت تا گوی فلزی رو با کمک طناب های اطرافش به سوراخ هدف برسونی.
البته این گروه مسابقه شون رایگان بود چون از طرف شهرداری بودند. و بچه ها حتی کوچولو ها مرتب و بدون تو صف زدن منتظر بودند تا نوبتشون بشه.


این چادر هم تاتو برای نوجوانان و نقاشی صورت برای بچه ها و انواع بافت مو انجام می داد. البته با قیمت های بسیار مناسب!!


به چادر بادی اون دقت کنید

در اطراف هم چادر فروش صنایع دستی و جواهرات بدلی و این جور چیزها به راه بود.



من از این لوستر مارمولک چوبی خوشم اومده بود. هرچند که قیمت های اجناسش حدود 500 یورو بود.


یک سری لباس های هندی و تایلندی هم داشت.

انواع جواهرات صدفی و سنگ تزئینی و گردن آویز که خوب مشتری داشت.
من از این انگشترهای صدفی خوشم اومد

این هم تشک فنری بزرگ که روش ورجه ورجه می کردند. کلی هم مشتاق داشت. هم بچه ها هم آدم بزرگ ها. هر کس که نوبتش می شد با کش به ستون ها می بستندش تا بتونه خیلی بپره بالا وبعد هم برگرده رو تشک! (یه وقت انحرافی کف زمین فرود نیاد!)
فکر کنم که کار سختی هست.

این هم تاب مخصوص بچه ها

جلوی کلیسای سنت مارتین هم چند گروه برنامه اجرا می کردند. یک آقایی بود که هنرنمایی با
کلاه و گوی و حباب انجام می داد.

و 4 تا کلاه رو هم زمان روی سرش می داشت و تعویض می کرد


و با گوی هم حرکات ورزشی نرم انجام می داد!
جمعیت زیادی هم که بیشتر کودک بودند دورش نشسته بودند


چند تا گروه هم با حلقه ها و طناب های آتشین حرکات نمایشی انجام می دادند، که به علت شلوغی جمعیت ما فقط حلقه های آتش رو می دیدیم.

مردم از دیوار کلیسا و تیر چراغ روشنایی و دوچرخه هاشون بالا رفته بودند تا بتونند آتش بازی رو تماشا کنند. ما که نتونستیم از این حلقه انسانی عبور کنیم و نمایش رو ببینیم.

یک آقایی هم بود که عروسک خیمه شب بازی داشت و با اون برنامه اجرا می کرد. مردم هم با بچه هاشون اطرافش جمع شده بودند. گاهی هم عروسک ها رو بچه ها می داد تا باهاش کار کنند.
برداشت من اینه که این برنامه صرفا تفریحی بود و هدف خاصی رو دنبال نمی کرد. همین که مردم بیان و در خیابان ها با بچه هاشون مشغول باشند و بزرگترها هم همدیگر رو ببینند. همین که چند روز شهر شلوغ بشه و توی همه کوچه ها و خیابان ها خانواده ها یا نوجوان ها رو ببینی که دسته دسته حرکت می کنند شهر رو پویا می کنه.
به نظر من که بیشتر حاضران از قشر متوسط و پائین جامعه بودند. کلی قیافه های عجیب با موها و گوشواره های رنگی دیدیم.
نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ

منم دوست دارم روی اونا بپربپر کنم! اون بازی طناب و گلوله هم همین طور!
از اون خنزل پنزل ها هم می خوام!
اصلا وایسا خودم دارم میام!

باشه زود بیا تا مراسم تموم نشده

مریم چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

چه خوش میگذره!ملت خوشحالن! من عاشق اون تشک فنریا شدم!وووووووووووی!

من هم خوشم اومد ازش

بابا چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

چه گروهی این برنامه ها رو طراحی میکنن
هزینه چقدره کی تامین میکنه
آیا به هدف هاشون میرسند
ماهم میتونیم از این دست برنامه هارو داشته باشیم

فکر می کنم به عهده شهرداری هست.
هدفشون فکر می کنم پویا کردن شهر و کشوندن مردم به خیابون ها وشادی باشه.
برای سن برنامه من دیدم که تبلیغات بانک رو داشت

مامان جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:28 ب.ظ

چقدر عکسای جالب دستت درد نکنه

[ بدون نام ] جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

لباس هارو تو آشپزخونه بذار
رو کف توری سیمی که پایه داره

لباس های من دلشون آفتاب می خواد خشک می شن توی هوای اتاق یا تراس

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام لیلا خانم من مبینا هستم لکلک ها وخروس ها خیلی قشنگ و جالب بودن تا حالا مدلش رو ندیده بودم از اون با حال تر خروسه که سوار دوچرخه بود امیدوارم حالتون خوب باشه دلم براتون تنگ شده امیدوارم زود تر ببینمتون

به به عروسک خوشگل من. بزرگ شدی خانومی؟
دل من هم برای شماها تنگ شده. ما زود زود میایم دیدن همه تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد