ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دقت کردین اکثر ما ایرانی ها چقدر علاقمند هستیم تجربیات و شنیده های خودمون رو در اختیار دیگران قرار بدیم؟ مثلا وقتی یک دوست/فامیل/همسایه/یا حتی غریبه ی رهگذر رو می بینیم که مثلا بچه داره یا صورتش جوش داره یا موهاش زیاد می ریزه یا هر چیزی که در ظاهر مشخص هست...یا خودش می گه که مثلا قصد داره فلان وسیله رو بخره یا فلان ماده ی غذایی رو بخوره یا فلان کار رو انجام بده فوری از تجربیات خودمون چه قدیمی چه جدید و یا شنیده هامون از همکار و همسایه و فامیل رو با اعتماد به نفس کامل در اختیارش قرار میدیم بدون این که دقت کنیم شاید پس زمینه ی هر اتفاقی با یکدیگر فرق داره و قرار نیست هر چیزی ظاهرش مشابه باشه باطنش هم یک جور باشه یا شاید طرف اصلا علاقه ای به شنیدن نصایح دیگران داره یا نه؟لازمه ی زندگی در همچین محیط هایی داشتن عزم قوی و اطلاعات صحیح هست تا با بمباران توصیه های اطرافیان متزلل و گم نشیم.خب از این حرف ها بیاییم بیرون، به عنوان یک ماده واحده گفتم و گرنه مطلب اصلی من پاراگراف پائینی است
الان که فرصت هست یکی دیگه از خصوصیات ظاهری مردم شهری که در آن زندگی می کنم رو بنویسم. اکثریت مردم شهر ما(منظورم در آلمان هست) علاقمند هستند که کلی کلید با خودشون حمل کنند! یعنی اکثرا آدم ها رو می بینی یک کیلو کلید!! از کیف یا جیب شون بیرون میارن تا مثلا در ماشین شون رو باز کنند. اکثرا هم کلیدها رو به یک بند بلند بسته اند و در جیب یا کیف شون گذاشته اند. یعنی این بندهای بلند بیش از سرسوئیچی کاربرد دارد. بچه های مدرسه ای هم گاها کلید خونه شون رو به یک بند به گردن شون آویخته اند. ما برای خونه مون کلید انبار پائین و انبار زیرشیروانی و کلید صندوق پست و کلید های در ورودی و در ساختمان رو داریم ولی همیشه همه رو با خودمون حمل و نقل نمی کنیم و هر کدوم دسته ی جداگانه دارند. خوشبختانه ماشین هم نداریم تا کلید پارکینگ و ماشین بهش اضافه بشه ولی برای من سوال هست که چرا کلیدها رو از هم جدا نمی کنند که لازم نباشه همه به یک بند آویخته باشه و دائم همه جا با خودشون حمل نکنند؟
این رو در نظر داشته باشین که هزینه ی ساخت یک کپی از هر کلید چیزی در حدود 20 یورو هست، غیر از کلیدهای خاص که مثلا 500 یا 1000 یورو هزینه ی ساخت داره. مثلا بچه هایی که در خوابگاه ساکن هستند فقط یک کلید دارند که هم کلید در اتاقشون هست و هم کلید در اصلی ساختمان(ساختمان نگهبانی نداره و مثل آپارتمان هر کس خودش کلید داره) که اگر گم کنند باید 1000 یورو جریمه بدهند چون نیاز هست کل کلیدها تعویض بشه!
حالا این هزینه ساخت کلید هست هزینه ی گم کردن کلید که نیاز به باز کردن قفل و ورود به ساختمان باشه که مجزاست. یکی از خانم های کلاس زبان مان می گفت که یک بار با همسرش به مسافرت رفته بودند و پسرش در خانه مانده بوده. پسرش می ره بیرون و فراموش می کنه کلید رو با خودش ببره، شب وقتی میاد خونه چون کسی رو توی اون شهر نداشتن و هوای هم خیلی سرد بوده و قفل ساز هم اون وقت شب گیر نمی اومده پنجره رو می شکنه تا بره توی خونه که همسایه ها می بینن و به پلیس گزارش میدن.البته خودش می گفت هزینه ی پنجره ی شکسته از هزینه ی قفل و کلید ساز نصفه شب ارزون تر در میاد!
دوچرخه ی منتظر
همان دوچرخه در پائیز
ماشین قدیمی
صدای من میاد؟امیدوارم صدای خش دار من قابل شنیدن باشد. بالاخره هوای سرد و خشک کویر ما را هم نمک گیر کرد و خانوادگی سرما خوردیم. سرماخوردگی هم که چندین مدل دارد و هر روز نمایشش عوض می شود. یک روز سر درد، یک روزسرفه، یک روز آبریزش و... اصلا روز اول شخصا با هلن کلر(درباره اش از ویکی پدیا بخوانید) همدردی می نمودم. یعنی به علت سر درد چشمانم باز نمی شد و گوشم که کلا از کار افتاده بود. در ضمن حس بویایی و چشایی رو هم از دست داده بودم. این وسط ارمیا هم برای کم کردن آلام پدر و مادرش لحظه ای از همدردی و گریه فروگذاری ننمود.
خلاصه الان در وضعیت رو به بهبود به سر می برم. هر چند یک هفته از چشیدن و خوردن غذاهای خوشمزه و خوشبوی ایرانی محرم شدم ولی تلاش می کنم این کم کاری را در هفته های جاری جبران نمایم.
با وجود بیماری حضور در مراسم تاسوعا و عاشورا رو از دست ندادیم و در شام غریبان با کاروان اسرا همگام بودیم. حضور یک پارچه ی مردم شهرمون/کشورمون در این مراسم مذهبی و تدارکات و برنامه ریزی های آن در کنار کاستی ها و احیانا مواردی که با روح عاشورا و اسلام در تضاد است نشان از قدمت و علاقه ی مردم ما به اهل بیت دارد.
اوایل که در خیابان راه می رفتیم هی با خودم می گفتم چرا این قدر این خانم ها برای من آشنا هستند؟ چرا این قدر آدم ها شبیه به هم هستند؟ با خودم می گفتم یعنی مردم ما هم مثل چشم بادامی ها از نظر بقیه ی ملل از یکدیگر قابل تشخیص نیستند؟ بعد متوجه شدم که بله چون یک مدل آرایش مد شده و نقاشی چشم و ابروها و لب ها یکسان شده خانم ها شبیه به هم به نظر می رسند! (البته من حافظه ی تصویری نسبتا خوبی دارم و همکلاسی ها و دانشجویانم را به چهره نه به اسم می شناسم.)
هر چند به نظر من مردهای ایرانی نسبت به مردانی که من در آلمان دیده ام بیشتر به خودشون و ظاهرشون و لباس هاشون می رسند و فقط آرایش و پیرایش خانم ها نیست که بعضا غیرمعمول جلوه می کند. کلا مردمی هستیم که به ظاهر و لباس پوشیدن و ست کردن لباس و نظر دیگران نسبت به خودمون خیلی اهمیت می دیم. شاید هم مردمی برون گرا هستیم.
خب این بود تحلیل اجتماعی من
عکس های زیر موتورهایی است که در مسیر راه من توسط دوربین موبایلم شکار شده. این رو اول از همه بگم که من هیچ تخصصی در مارک و میزان مصرف و نوع موتور ندارم و فقط ظاهر برای من جذاب هست. در آلمان موتور گاها قیمتی همپایه ی ماشین دارد و استفاده ی راکب و همراه آن (اگر موتور دونفره باشد) از کلاه ایمنی الزامی است و موتورها هم مثل ماشین ها باید قوانین را رعایت کنند. یعنی موتور حق ندارد لای ماشین ها حرکت کند و باید پشت یک ماشین مثل یک ماشین بایستد.
لیوان آب جو و سوسیس دو علاقمندی آلمان ها