ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی به داداشی ها میگم امشب همون شبی ه که منتظرش بودین و میشه تا صبح بیدار بود از خوشحالی میخواستن بال دربیارن. قبلا راجع بهش صحبت کرده بودیم و گفته بودم میتونین تا صبح بازی کنید و خوراکی های مختلف بخورین و ما هم دعا و نماز می خونیم.داداشی ها از قسمت خوردن خیلی استقبال کردن و اولین درخواست هم خوردن هندوانه بود،چیزی که خوردنش در شب غدغن هستو چند ساعتی که بیدار بودن از پرتقال و خیار و خرما و آجیل همه رو امتحان کردن.می خواستن مطمئن بشن که میشه خورد و داداش کوچیکه سفارش نان و کره همان خوردنی محبوبش رو داد و خودش رفت تو فریزر و کره رو برداشت و تا من نان بیاورم نصف کره را خورده بود و البته یک پنجم نان را بیشتر نخورد،همان کره بدون نان خوشمزه تره.و بعد دفترهاشون رو آوردن و در فاصله بین مامان و بابا که داشتن دعا و نماز میخوندن مشغول شدن.داداش کوچکه پرسید اگه بخوابیم چیکارمون میکنی؟ گفتم قلقلکتون میدم و کلی استقبال کرد،می اومد پیش من و چشمهاش رو می بست و می گفت خوابم میاد!قانون جدید رو که اعلام کردم که میشه متکا بذارین و روش دراز بکشین و بازی کنید هم مورد استقبال واقع شد و داداش کوچیکه خوابش برد ولی داداش بزرگه مقاومت می کرد و نمی خواست لذت شب بیداری رو از دست بده.اومد تو بغلم و پرسید فقط یک شبه که می تونیم بیدار باشیم؟ و من گفتم نه،۳ شب ه و امشب شب اول ه.لبخندی از رضایت زد و گفت نمیشه یک ماه باشه؟
و خب ۵دقیقه بعد ازاین مکالمه ساعت ۳:۱۵صبح خوابش برد و به لذت سحری خوردن نرسید.