ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فعلا ما داریم در کنار خانواده ها دلتنگی هایمان را می تکانیم و ارمیا تازه کشف کرده که دنیا غیر از پدر و مادرش، آدم های دیگه ای که بغلش کنند هم دارد. تاکنون فکر می کرده بقیه آدم ها در سایه و ابهام هستند و فقط دو آدم همیشه در صحنه هستند که می تونه براشون گریه کنه، الان فهمیده گوش های بیشتری برای شنیدن گریه هایش وجود دارد و از این بابت خوشحال است هر چند که اطرافیان ترفندهای خاص خودشان را برای رفع گریه دارند.
دیروز برای کاری مجبور شدم تنهایی برم بیرون. از این که تونستم از خیابان به تنهایی رد بشم خوشحالم و این پیشرفت رو به خودم تبریک میگم هر چند خودم رو به خیل جمعیتی که داشتند از خیابان عبور می کردند چسباندم و رد شدم ولی خب همین هم موفقیت محسوب می شود
دقت کردین چه بوهای خوبی در خیابان های شهرمان/کشورمان جاری است. البته من تهران را نمی دانم و منظورم بوی دود و سرب و بنزین نیست. بوی کباب و نان و میوه و سبزی های تازه روح آدم رو صفا میده. یک سری بوها مثل بوی شیرینی و وانیل و نان در اکثر مناطق دنیا هست ولی چون توی ایران مغازه نانوایی سنتی و یا شیرینی فروشی ها مجزا هستند(جزئی از فروشگاه های بزرگ نیستند) بوهای خوشمزه در شهر پراکنده می شود. اصلا هر کشوری بوی خاص خودش را دارد بوی غذاها و خوردنی های خاص اش.
متاسفانه من نمی تونم هیچ وبلاگی رو باز کنم! نمی دونم چرا این لپ تاپ با من غریبی می کنه! باعرض تاسف فعلا از سر زدن به دوستان محرومم.شاید کم کم یخ لپ تاپ با من باز شد و دنیای وب را به رویم گشود.
این عکس های پائیز را هم ببینید.
این عکس های پائیزی را ببینید.