زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جشن فرهنگ داخلی

خب پست سفرنامه تموم شد و باید رفت در حال و هوای شهر و خاطرات توی شهر!شنبه این هفته دسته جمعی کل خانواده! رفتیم به مرکز شهر.از شانس خوبمان به مناسبت هفته فرهنگ ( Interkulturellen) کلی چادر در مرکز شهر برپا بود. چادرهای ملیت های مختلف و فعال در شهر که البته درصد عمده اش مربوط به ترک ها بود که هم سازماندهی دارند و هم مسجد باعث نظم بخشیدن به برنامه های مربوط به ترک ها می شود. البته ترک ها هم چند دسته هستند و دو گروه شون مسجد دارند. گروه های مرتبط با مهاجران مثل انجمن های راهنمایی و مشاوره و کلاس زبان و مخالفان نژادپرستی هم چادر داشتند. در حین گشت زنی در یکی از چادرها عکسی ما را میخکوب کرد! نقاشی از 12 امام که قبلا در ایران مرسوم بوده. نقاشی از امام علی و فرزندانش و اسامی هر کدام از امامان که به عربی نوشته بود. بسیار ذوق زده شدیم و از آقایی که در آن چادر بود پرسیدیم که شما شیعه هستید؟ او گفت ما علویان ترکیه هستیم و جمعیت مون کم هست و مسجد نداریم. خلاصه بسیار مشعوف شدیم که آنها را دیدیم. چند تا کارت پستال با احادیثی از امام علی به ترکی و آلمانی به ما داد.
چادرهای مختلف از ملیت های مختلف و غذاهای هر کشور، میدان را به یک رستوران بزرگ تبدیل کرده بود که از هر گوشه اش دودی به هوا برمی خواست و آدم هایی که در صف ایستاده بودند و البته وسط میدان رو هم میز و صندلی چیده بودند. چادر ترک هایی که وابسته به مسجد بودند بزرگ بود و غذاهایشان متنوع و با آرم حلال. بقیه ملیت ها هم خوردنی هایشان را عرضه می کردند و البته قیمت ها هم نسبت به یکبار چشیدن خوب بود.در سن بزرگی هم که درست کرده بودند نمایش و برنامه سخنرانی اجرا می شد. نمایشی از یک موسسه آموزش حرکات رزمی برای کودکان و بعد از آن هم رقص دسته جمعی دخترانی از آلبانی. ما هم به دیدن دوستانمان در چادر زنان و ادیان رفتیم و با دانیلا و پسر نوجوانش که داشت تلاش می کرد از روی کتاب آموزش قرآن اسم های مختلف را با حروف عربی بنویسد صحبت کردیم. آنها در چادرشان سه تا چمدان کوچک با نمادهای سه دین آسمانی داشتند. برای ارمیا هم از یک چادر، پرپریچه(این اسم ابداعی من است و اسم عمومی اش فرفره کاغذی است) گرفتیم و جلوی کالسکه اش نصب کردیم و برای این که پرپریچه بچرخه و جناب ایشان تماشا کنند مجبور بودیم هی دور میدون و خیابان های اطراف بچرخیم.وقتی با همسر به خانه برمی گشتیم من با خودم گفتم اگر من به جای افرادی که در خیابان های اطراف میدان شهر مشغول خوردن بستنی و سوسیس بودند، بودم! سعی می کردم از این فرصت به وجود آمده استفاده کنم و به جای سوسیس و بستنی یک غذا از کشور دیگر را امتحان کنم.
به علت کنجکاوی برخی دوستان در کشف شهر محل سکونت مان مجبور شدم یک سری نوشته ها رو حذف کنم. اگر جایی اسمی یا رسمی از شهرمان هست و از زیر نگاه من در رفته لطفا تذکر دهید.
بی ربط نوشت:امیدوارم با تغییر قالب مشکل کامنت گذاری دوستان حل بشود.

فضای کلی میدان


چادر ترک های علوی و نقاشی سنتی 12 امام


چادر ترک ها و غذاهاشون


نمادهای دین یهود


نمادهای دین اسلام


نمادهای دین مسیحیت


نیمکت چادر ادیان


آفتاب سوزان در روز فستیوال


نمایش کودکان رزمی کاران

سفرنامه مونیخ 5 -موزه صنعت آلمان Deutsches Museum

این قسمت عکس های باقیمانده از موزه بدون سفرنامه :




شیشه سازی در قدیم






گوتنبرگ از مخترعان صنعت چاپ آلمانی است.


دسگاه های اولیه چاپ


ماکت یک انتشارات روزنامه.چاپ سربی


چاپ سنگی


ریسندگی


دوربین


ریسندگی و بافندگی


دستگاه های موزیکال




دستگاه های سنجش دقیق

سفرنامه مونیخ4 -موزه صنعت آلمان Deutsches Museum

آخرین بخش هایی که قبل از خاموش کردن لامپ ها تونستیم ببینیم زیردریایی ها بودند که فقط از دم در تونستیم توی سالن رو ببینیم و بعد مسئولش اومد و گفت تعطیل شده!

آمدیم توی حیاط موزه (که چند تا وسیله نمایشی هم توش چیده بودند)و نماز رو زیر درخت ها و در محوطه درختکاری شده آن خواندیم و بعد از کمی استراحت به سمت مرکز شهر حرکت کردیم تا یک نگاهی هم به کلیسا و ساختمان شهرداری قدیمی مونیخ بندازیم. توی شلوغی شهر و توریست های رنگارنگ کمی شهر را دیدیم و با تاریک شدن هوا به سمت ایستگاه قطار حرکت کردیم. شلوغی آدم ها و روشن بودن مغازه ها و آدم هایی که قدم می زدند و می خندیدند و گرگ و میش دم غروب، گم شدگی و سرگشتگی و غربت رو برای من داشت.

تا رسیدن قطار مورد نظر، نماز شب رو هم توی ایستگاه قطار خواندیم. برای پیدا کردن قبله با استفاده از قبله نما باید از اجسام فلزی حدود 2 متر فاصله داشت تا جهت رو صحیح نشون بده. ارمیا توی کالسکه خواب بود و من هم همراه آقای همسر دو قدم از کالسکه دور شدم تا نظری به قبله نما بندازم ولی نگاهم به کالسکه بود.دیدم یک خانومی اومده و داره توی کالسکه رو نگاه می کنه یه ذره دور و بر رو هم نگاه کرد و بعد رفتم چند متر اون طرف تر از یک خانمی سوال کرد که این بچه شماست؟(نمی دونم چرا نیومد از خودم بپرسه! من که به کالسکه نزدیک تر بودم!!) بعد دوتایی با هم اومدن بالا سر کالسکه. من هم ایستاده بودم و نگاهشون می کردم که می خواهند چه کنند؟! آخرش دیدم ول کن نیستند و اگر بخواهند همین طوری کشیک ارمیا رو بدهند ممکنه از کار و زندگی بیافتند خیلی عادی رفتم جلو و مثلا پتوی ارمیا رو مرتب کردم. خانوم گفت:شما مادر این بچه ای؟ حیف که پَ نَ پَ بلد نبود که بهش بگم:نه پس فکر کردی بچه دزدم!! گفت که من شما رو نزدیک کالسکه ندیدم. من بهش گفتم ولی من شما رو دیدم خلاصه احساس مسئولیت برای بچه را هم دیدیم.

توی قطار از شانس شنبه مان(آخر هفته) یک عده آدم خوشحال دیگه رو دیدیم که مشغول نوشیدن بودند!! ولی اینها از گروه  صبحی بدتر بودند چون احتمالا از صبح نوشیده بودند و الان کاملا سرشون گرم شده بود.

اون قسمت از مسیر راه هم که ریل قطار در دست تعمیر بود و جابه جایی با اتوبوس انجام می شد برای تعویض اتوبوس کلی معطل شدیم چون جمعیت زیاد بود و 2 تا اتوبوس گذاشته بودند. منتظر موندیم تا اتوبوس های سری بعد بیایند و بعد هم راننده فقط به اندازه صندلی ها مسافر سوار می کرد و اجازه ایستادن در وسط اتوبوس به کسی نمی داد. من سریع سوار شدم و بعد که راننده در اتوبوس را بست و آقای همسر و کالسکه و مهمان مان و خیل عظیم جمعیت پشت در جا مانده بودند آقای همسر به راننده گفت همسرم داخل اتوبوس هست و راننده هم که دید نمی تواند من را پیاده کند اجازه داد آنها سوار شونداین قسمت واقعا بی برنامه و شلوغ و پلوغ بود.

خلاصه خسته و کوفته و با کوله باری از تجربه و عکس موزه به خانه بازگشتیم.( قسمت های گریه ارمیا در طول سفر به علت تکراری بودن حذف شده)

یک نکته جالب در قسمت صنایع خرد این بود که مثلا وارد بخش شیشه سازی و یا کاغذسازی و صنایع چوبی و پارچه سازی که می شدیم کف پوش زمین متناسب با اون تغییر می کرد.

عکس های زیر با توضیحاتش از قسمت های جزیی تر موزه است. عکس های قسمت های صنایع گاز و فشرده سازی و قالب سازی و پل سازی و تونل و برج سازی... رو دیگه حذف کردم. یک سری عکس دیگه هم مونده که ان شالله قسمت بعد منتشر می کنم.قول میدم دیگه آخریش باشه

توضیح مربوط به قالب: عده ای از دوستان گفته اند که با قالب قبلی نمی توانند کامنت بگذارند. امیدوارم با این تغییر قالب مشکل شان حل شود.


کارگاه کاغذسازی قدیم. در قدیم شبکه های توری از موی اسب درست می کردند و خمیر کاغذ رو روی آن می ریختند و می گذاشتند تا خشک بشود.

شبکه های توری در صنعت کاغذسازی


کارخانه تولید سفال و آجر



انواع آجر

ماکت یک قصر آینه کاری شده در بخش صنعت آینه و شیشه

اپراتور تلفن های قدیمی.این خانم در مرکز مخابرات با استفاده از سوئیچینگ مخاطبان رو به هم وصل می کرده. یعنی به مرکز تلفن زنگ می زدند و می گفتند با فلانی کار دارند و این خانم سیم های ارتباطی رو به هم وصل می کرده!


کامپیوترهای اولیه به اندازه یک اتاق بودند!



دستگاه های تایپ قدیمی


ابزارهای سنجش قدیمی