زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جشن کریسمس محققان خارجی2

خب ادامه مسابقه با همون روش های سوال و جواب و ترانه های کریسمس فایده ای به حال ما نداشت. به علت اعتراض ما مایک نامزد خانوم مجری اومد کمک مون و در قسمت سوالات کتبی ما را یاری نمود!! ولی در قسمت سوالات شفاهی توفیقی نداشتیم در نتیجه گروه ما نتونست مسابقه رو برنده بشه و جایزه هم بن خرید کتاب بود که خب ما خیلی از برنده نشدنمون غصه نخوردیم(حالا اگر کارت هدیه از یک فروشگاه سطح شهر بود شاید برنده نشدنش غصه ناک می نمود)

اساتید مدعوی که در جشن شرکت کرده بودند بامزه بودند. یک سوال رو که هیچ کس بلد نبود جواب بده(به نظرم سوال نام پدر یکی از شخصیت های مذهبی بود) خانوم مسن آمریکایی جواب داد و بعد با لبخند گفت چون من یهودی هستم جواب را بلد بودم.

یک استاد مدعو از برزیل هم داشتند که بسیار خوشحال و خجسته دل بود و با آهنگ های کریسمس حرکات موزون انجام می داد!! و راه می رفت و دیس شیرینی را به همه تعارف می کرد و می گفت خوشمزه است بخورید.کلا برزیلی ها مردمان بسیار خونگرم و شاد و بی خیالی هستند. در آخر هم وقتی فهمید ما ایرانی هستیم بسیار مشعوف شد و گفت ما برای ایرانی ها احترام بسیاری قائل هستیم . نام من را که پرسید وقتی گفتم،گفت که اااااااا این اسم که پرتغالی است!(اکثر کشورهای آمریکای لاتین به غیر از برزیل به زبان اسپانیایی سخن می گویند چون مستعمره اسپانیا بوده اند و فقط برزیل زبان پرتغالی صحبت می کنند چون در گذشته مستعمره کشور پرتغال بوده اند!) من بهش گفتم نه این اسم عربی است و او گفت در پرتغال مسلمان زیادی زندگی می کنند و این نام از آنهاست که در بین غیرمسلمان هم رایج شده است. گفت اسامی مریم و فاطیما و لیلا از اسم های رایج کشور برزیل است.این توضیح رو هم من بدم که این مسلمان برزیل در واقع برده هایی بودند که در دوران استعمار برای کار از آفریقا به برزیل آورده شده بودند و امروزه جزء جدایی ناپذیر جمعیت برزیل هستند. نام آقای همسر رو که شنید به احترام نامش به حالت تعظیم خم شد.چون نام آقای همسر از اسامی پیامبر هست و ایشون این نام را شناخت. خلاصه با توجه به این که رشته ایشون علوم سیاسی بود سخنرانی کوتاهی هم در باب نظام های کاپیتالیسم و سوسیالیسم و ساختار کشورها برای ما ایراد فرمودند. مثلا می گفت آلمان کشور موفقی است چون مالیات های سنگین از مردم می گیرد و خرج بیمه و تحصیل رایگان کل کشور می کند. ولی از نظام کشور خودش ناراضی بود. برای ایران هم گفت که ساختار حکومت شما خوب است(البته منظورش غیر از وابستگی کشورمان به نفت بود). خلاصه علاقه ایشان بر این بود که با هم قرار بذاریم و بیشتر صحبت کنیم. نظرشون این بود که آدم ها کتاب های زنده هستند و باید از هم کلام شدن با آنها آموخت.


حرف زدن ما ایرانی ها با بچه های سوریه ای بسیار جالب ناک بود. کلا هر چی جمله رو به انگلیسی یا آلمانی می گفتیم بعد خودمون تلاش می کردیم عربی اش را هم بسازیم! در نتیجه نشسته بودیم با فشردن مخ مون تلاش می کردیم درس های عربی راهنمایی را به خاطر بیاوریم! از انا ارید و نحن نرید و ... شروع می کردیم و وقتی به مونث و مثنی و این قسمت هاش می رسیدیم دیگه قاطی می کردیم. اونها هم این تلاش ما را می ستودندموقع خداحافظی مینا هرچی کلمه از خداحافظی یادش بود پشت سر هم ردیف کرد از عباراتی مانند "الی القاء" و "مع السلامه" و اونها هم با "خداحافظ" جواب ما را می دادند. مینا آخرش که قاطی کرده بود فارسی ها را هم با لهجه عربی تلفظ می کرد و اونها هم تلاش در فهم کلمات فارسی که می پنداشتند عربی است از خنده کف زمین ولو شده بودند !

بعد از پایان مراسم در هوای سرد و یخ زده به خانه بازگشتیم.


این هم عکس هایی از گل فروشی توی خیابان که حلقه و دسته های گل مخصوص کریسمس را می فروشد.


حلقه های گل که کف زمین چیده است


یک دسته گل کریسمسی!


دسته گل های کریسمس در ظروف آب منتظر مشتری!


حلقه گل با میوه های کاج رنگ شده


گل های اکلیلی شده!


حلقه گل با برگ های سرو و کاج


دسته گل های کوچک

جشن کریسمس محققان خارجی1

دیشب جایتان خالی رفتیم به جشن کریسمس دانشگاه. البته اینجا هر گروهی و دانشکده ای و انجمنی برای خودش جشن مجزا میگیره. این جشن مخصوص محققان و مهمانان خارجی دانشگاه بود. یعنی دانشجویان دکترا و اساتید مدعوی که از کشورهای دیگر آمدند و دانشجوهای مبادله ای کلا مهمانان دیگه. از قبل از واحد دانشجویان خارجی دانشگاه E-mail اش را دریافت کرده بودیم که تاریخ و مکان برنامه و همین طور برنامه ریزی اش را اعلام کرده بودند. جشن در سالن یکی از خوابگاه های دانشگاه بود. طبق E-mailی که دریافت کرده بودیم امسال غذا هم به برنامه اضافه شده بود البته ما می دونیم وقتی دانشگاه میگه غذا قراره بده چی در انتظارمون هست و اصلا شکم مون رو صابون نزدیم. نوشته بودن هر کس می تونه غذا یا کیک کشور خودش رو درست کنه و بیاره. برای هزینه هاش هم تا حدی دانشگاه کمک می کنه. نوشته بود اگر کسی بلد نیست یا توی خونه وسیله نداره و یا حتی می خواد در مصرف برقش صرفه جویی کنه(این دلیل رو از خودم نوشتم!) می تونه چند ساعت قبل از مراسم بیاد اینجا و توی آشپزخونه خوابگاه درست کنه. ما حتی آشپز حرفه ای هم برای کمک در پخت و تزئین و ... داریم. از اونجایی که من اصلا هیچ رقم کیکی بلد نیستم درست کنم و غذاهای ایرانی هم وقت و حوصله می خواست دست خالی و به عنوان مهمان محترم تشریف بردم.
از بچه های ایرانی فقط ما و مینا بودیم. برای اولین بار بود که من خوابگاه رو می دیدم. البته برنامه توی سالن بود و من اتاق ها رو ندیدم. خوابگاه نگهبان نداره و مثل آپارتمان معمولی میمونه ،در ورودی اصلی هم از داخل باز میشه و هر دانشجو خودش کلید داره. گویا اکثر اتاق ها کوچک و یک نفره است و داخلش سرویس و آشپزخانه هم داره. این طور که شنیدم اتاق های سوئیتی چند نفره هم داره . شهریه هر اتاق بین 280 تا 400 یورو هست(بسته به امکانات و متراژ اتاق) حالا هر وقت کسی من رو مهمون کرد و داخل اتاق ها رو دیدم بهتر می تونم نظر بدم!
چون جمع دانشجویان دکترا و مهمانان خارجی بود سالن خیلی شلوغ نبود و جمع صمیمی با حدود 30 نفر و یا کمتر مهمان دور هم اطراف دو میز نشسته بودیم. ما ایرانی ها با بچه های عراقی و سوریه ای کنار هم نشستیم و همین طور آفریقایی ها و چینی ها هم دور همدیگه. برای من جالب بود که دو تا پسر عراقی هر دو از کردستان عراق بودند و تا حدی فارسی بلد بودند. مجید که کنار ما نشسته بود از سلیمانیه عراق بود و چند تا از خواننده های فارسی زبان را می شناخت و چند تا ترانه هایشان را هم بلد بود! اون یکی پسر عراقی که فارسی را تا حدی می فهمید و صحبت می کرد استاد مدعو دانشگاه بود. مجید از ما درباره جنگ 8 ساله ایران و عراق پرسید و سوال می کرد چقدر اون زمان را یادتان هست؟ من گفتم که ما در اون زمان تهران بودیم و من با این که کم سن بودم بمباران و آژیر و استرسش را یادم هست. شرمندگی از چهره اش پیدا بود و من دیگر از شهدا و جانبازانی این جنگ و خرابی ها و اثراتش بر روح و جان مردم مان نگفتم.(الان که اینها را می نویسم یاد جمله معروف ماندلا افتادم:"می بخشم اما فراموش نمی کنم") می گفت صدام حسین از ایرانیان شیعه متنفر بود و روی موشک هایی که می فرستاد می نوشت ساروخ الحسین(مطمئن نیستم گفت سارخ یا چیزی شبیه این،ولی منظورش همون موشک بود) چون از ارادت ایرانیان به امام حسین علیه السلام خبر داشت این عنوان را انتخاب کرده بود. کمی در مورد اوضاع سوریه و خاورمیانه هم صحبت کردیم که چون مطلب طولانی می شود ذکر نمی کنم. یک نظریه جالب هم برای زبان فارسی داشت. می گفت عرب های جاهلیت که تمدن نداشتن که بخوان زبان درست و حسابی داشته باشن! نظرش این بود که تعدادی از لغاط عربی ریشه فارسی دارد!!(من هیچ تخصصی در ریشه لغات ندارم و هیچ نظری هم نمی تونم بدم)

اون طرف میز بچه های سوریه ای نشسته بودن. هادیل دختر سوریه ای و سامر پسری که قبلا ماجرایش را گفته ام. متاسفانه به علت اختلاف نظر درباره جنگ سوریه بین بچه های سوری دودستگی هست. دوستان هادیل هم که یک پزشک سوری با همسر آلمانی اش بود کنار ما نشسته بودند.
از غذاها و شیرینی ها بگم که غذای اصلی سالاد ماکارونی و یک غذای اسپاگتی وار بود و بقیه هم که غذای چینی ها بود که من اصلا امتحان نکردم!! صبا دختر پاکستانی هم یک نوع کتلت پخته بود که خودش به ما گفت حلال است ولی فوق العاده تند بود. شیرینی ها و کیک ها نسبتا خوب بود. هادیل هم کیک پخته بود که شبیه کیک های سنتی خودمان بود.نان و کره هم جز خوردنی های روی میز بود! و نارنگی هم جزء تزئینات قابل خوردن میز بود و شیرینی مخصوص کریسمس آلمانی که با طعم دارچینش بوی خوشی در فضا ایجاد کرده بود.میز نوشیدنی ها هم جدا بود. زیردستی ها و لیوان ها هر کدوم یک مدل بود.

خانوم الکساندرا کارمند واحد دانشجویان خارجی یک مسابقه طراحی کرده بود. اول همه را گروه بندی کردند. گروه های سه نفره که تا آخر بازی کسی مسخره بازی و تغییر گروه راه ننداخت. ما ایرانی ها و مجید که بی گروه مانده بود شدیم گروه شماره 2. مسابقه یک سری سوال بود که الکساندرا اول به انگلیسی و بعد به آلمانی می خواند. هر کی زودتر دستش را می برد بالا جواب می داد و اگر درست بود امتیاز برای کل گروه منظور می شد. بعضی سوال ها هم که چند گزینه ای بود.از سوال ها بگم که جز چندتاش بقیه برای ما اصلا نامفهوم بود!! سوالاتی مانند شهر محل تولد حضرت عیسی علیه السلام و یا زادگاه اصلی بابانوئل و تقویم Advent مخصوص کریسمس چند خانه دارد و ..رو خب عمومی بود و ما بلد بودیم ولی سوالاتی مانند این که بیشترین صادرات درخت کاج کریسمس از چه کشوری است؟یا تبلیغات شرکت کوکاکولا برای کریسمس در چه سالی شروع شد؟! یا کیک کریسمس ایتالیایی چه نام دارد؟ یا فلان مراسم کریسمس که ما حتی اسمش را هم نشنیده بودیم از ابداعات کدام کشور است؟ یا مثلا فلان ترانه معروف کریسمس را چه خواننده ای اجرا کرده یا فلان شعر کریسمس در چه سالی برای اولین بار خوانده شد؟ و ... اونهایی که چهار گزینه ای بود رو قرار می ذاشتیم که هر کدوم از اعضای گروه یکی از گزینه ها رو بگه تا بالاخره یکیش درست در بیاد قسمت بعدی مسابقه هم یک مصرع از شعرهای مخصوص کریسمس رو روی کاغذ نوشته بود که باید عنوان ترانه اش را می نوشتیم. این رو دیگه اصلا بلد نبودیم ولی خب Google که بلد هست آخرش ما اعتراض نمودیم که بابا اصلا کریسمس و مناسبات و آهنگ های مربوط به اون جزء فرهنگ و شنیده های ما نیست. نه ما و نه عرب ها و نه چینی ها و نه آفریقایی ها هیچ کدوم هیچی از اینها رو نشنیدیم و نمی دونیم. بچه های ایتالیایی و لهستانی و کشورهای اروپایی خب یک چیزهایی بلد بودند و اساتید مدعو هم اون پیرمرد آمریکایی که جلوی ما نشسته بود یا اون مرد شوخ برزیلی که پشت سر ما بود می شناختند.
این پست ادامه دارد....
اگر کسی عکس های این پست را نمی بیند لطفا اطلاع دهد.لطفا بگوئید که بین این پست و پست قبل کسی هست که عکس ها را برایش نمایش داده نشود؟ سایت آپلود عکس را تغییر داده ام، البته شناختی هم از سایت جدید ندارم و امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و مثل سایت آپلود عکس های اولیه وبلاگ نشه که کل عکس ها پرید.


میز تزئین شده جشن


میز تزئین شده جشن- اون شیرینی های کوچولو خوشمزه بود


چوب دارچین و یک برش پرتقال خشک شده برای تزئین


اون بالا هم میز پذیرایی بود

دکتر هموطن

دیروز تلفنی با شقایق صحبت می کردم. بسیار ذوق زده بود که یک دکتر ایرانی در شهرمان یافته اند. در شهرهای بزرگتر شاید وجود یک دکتر ایرانی بدیهی باشد و همین طور پزشکانی از بقیه کشورها مثل هندی و ترکیه ای و ... ولی در شهر کوچک ما پیدا شدن همچین فردی بسیار تعجب آور است. شقایق نام این آقای دکتر را از توی بیماستان شهر دیده بود و از طریق مطبش وقت ملاقات گرفته بودند. کیارش همسر شقایق می گفت برای اولین بار بعد از ورودم به این کشور دکتری رفتم که به دلم چسبید! هر چی من گفتم دکتر فهمید و هر چی هم اون گفت من کاملا فهمیدم. نه شکّی بود که او درست مشکلم را متوجه شده و نه تردیدی که آیا من منظورش را درست فهمیدم یا نه. خودتون تصور کنید عباراتی مثل "خواب رفتن"، "گز گز کردن"، "بی حس شدن"، "مور مور شدن"، غیر از درد داشتن می باشد که هر کس با این کلمات در زبان مادری اش آشناتر است. حتی شهرهای مختلف کشورمان هم اصطلاحات بیشتر و محلی برای هر دردی دارند که البته دکتر بومی بهتر درک می کند.طبق آزمایشی که هر دو (کیارش و شقایق) هفته قبل انجام دادند فهمیدند که میزان ویتامین D بدنشان بسیار پائین است و علت آن هم کمبود آفتاب در این کشور است. یعنی حداقل میزان ویتامین D در بدن باید 30 باشد که مال این دو تا 9 و 7 بوده. بهش گفتم خوبه که تا حالا تا(خم) نشدین! همون طور که می دونید ویتامین D عامل جذب کلسیم و استحکام استخوان هاست و 95% ویتامین D بدن از طریق آفتاب تامین میشه. کمبود این ویتامین علائمی مانند کمر درد و پادرد و خواب آلودگی و ... دارد و جالب این است که با مصرف یکی دو تا دونه قرص به سرعت درد برطرف می شود یعنی زود اثر می کند. دکتر قبلی به شقایق گفته که ما خودمون از اول فصل سرما و هوای ابری مصرف ویتامین رو شروع می کنیم. خلاصه هر دو شادمان از کشف این دکتر به ما نیز توصیه نمودند ایشان را زیارت نمائیم!ما هم دنبال بهانه ای در همین راستا می گردیم تا به دیدار ایشان نائل شویم!! تخصص ایشان اورولوژی است و ما داریم روی این زمینه تمرکز می کنیم. البته ما خودمان از ایران یک سری داروهای مکمل و ویتامین آورده ایم ولی باز کمردرد و پادرد برای کسانی که از کشورهای آفتاب خیز به این کشور آمده اند و بیش از یک سال در اینجا ساکن هستند نمود پیدا می کند. البته فروشگاه های اینجا هم مثل ایران  پر از انواع مکمل های و ویتامین هاست از ویتامین A تا Z  و داروهای تقویتی و ... پیدا میشه و فکر کنم مشتری های فراوان هم دارد.
عکس های زیر هم تزئینات کریسمس یک فروشگاه هست.


انواع مجسمه های بی ربط و باربط به کریسمس


انواع آویزهای درخت کاج کریسمس


حلقه های و شاخه های برگ برای پشت در خانه و اتاق ها- فانوس ها و جاشمعی های مختلف


ببینید چقدررنگ های طلایی و نقره ای دارند


لامپ های مدل های مختلف برای پشت پنجره


شکلات های بابانوئلی