خب ادامه مسابقه با همون روش های سوال و جواب و ترانه های کریسمس فایده ای به حال ما نداشت. به علت اعتراض ما مایک نامزد خانوم مجری اومد کمک مون و در قسمت سوالات کتبی ما را یاری نمود!! ولی در قسمت سوالات شفاهی توفیقی نداشتیم در نتیجه گروه ما نتونست مسابقه رو برنده بشه و جایزه هم بن خرید کتاب بود که خب ما خیلی از برنده نشدنمون غصه نخوردیم
(حالا اگر کارت هدیه از یک فروشگاه سطح شهر بود شاید برنده نشدنش غصه ناک می نمود)
اساتید مدعوی که در جشن شرکت کرده بودند بامزه بودند. یک سوال رو که هیچ کس بلد نبود جواب بده(به نظرم سوال نام پدر یکی از شخصیت های مذهبی بود) خانوم مسن آمریکایی جواب داد و بعد با لبخند گفت چون من یهودی هستم جواب را بلد بودم.
یک استاد مدعو از برزیل هم داشتند که بسیار خوشحال و خجسته دل بود و با آهنگ های کریسمس حرکات موزون انجام می داد!! و راه می رفت و دیس شیرینی را به همه تعارف می کرد و می گفت خوشمزه است بخورید.کلا برزیلی ها مردمان بسیار خونگرم و شاد و بی خیالی هستند. در آخر هم وقتی فهمید ما ایرانی هستیم بسیار مشعوف شد و گفت ما برای ایرانی ها احترام بسیاری قائل هستیم . نام من را که پرسید وقتی گفتم،گفت که اااااااا این اسم که پرتغالی است!(اکثر کشورهای آمریکای لاتین به غیر از برزیل به زبان اسپانیایی سخن می گویند چون مستعمره اسپانیا بوده اند و فقط برزیل زبان پرتغالی صحبت می کنند چون در گذشته مستعمره کشور پرتغال بوده اند!) من بهش گفتم نه این اسم عربی است و او گفت در پرتغال مسلمان زیادی زندگی می کنند و این نام از آنهاست که در بین غیرمسلمان هم رایج شده است. گفت اسامی مریم و فاطیما و لیلا از اسم های رایج کشور برزیل است.این توضیح رو هم من بدم که این مسلمان برزیل در واقع برده هایی بودند که در دوران استعمار برای کار از آفریقا به برزیل آورده شده بودند و امروزه جزء جدایی ناپذیر جمعیت برزیل هستند. نام آقای همسر رو که شنید به احترام نامش به حالت تعظیم خم شد.چون نام آقای همسر از اسامی پیامبر هست و ایشون این نام را شناخت. خلاصه با توجه به این که رشته ایشون علوم سیاسی بود سخنرانی کوتاهی هم در باب نظام های کاپیتالیسم و سوسیالیسم و ساختار کشورها برای ما ایراد فرمودند. مثلا می گفت آلمان کشور موفقی است چون مالیات های سنگین از مردم می گیرد و خرج بیمه و تحصیل رایگان کل کشور می کند. ولی از نظام کشور خودش ناراضی بود. برای ایران هم گفت که ساختار حکومت شما خوب است(البته منظورش غیر از وابستگی کشورمان به نفت بود). خلاصه علاقه ایشان بر این بود که با هم قرار بذاریم و بیشتر صحبت کنیم. نظرشون این بود که آدم ها کتاب های زنده هستند و باید از هم کلام شدن با آنها آموخت.
حرف زدن ما ایرانی ها با بچه های سوریه ای بسیار جالب ناک بود. کلا هر چی جمله رو به انگلیسی یا آلمانی می گفتیم بعد خودمون تلاش می کردیم عربی اش را هم بسازیم! در نتیجه نشسته بودیم با فشردن مخ مون تلاش می کردیم درس های عربی راهنمایی را به خاطر بیاوریم! از انا ارید و نحن نرید و ... شروع می کردیم و وقتی به مونث و مثنی و این قسمت هاش می رسیدیم دیگه قاطی می کردیم. اونها هم این تلاش ما را می ستودند
موقع خداحافظی مینا هرچی کلمه از خداحافظی یادش بود پشت سر هم ردیف کرد از عباراتی مانند "الی القاء" و "مع السلامه" و اونها هم با "خداحافظ" جواب ما را می دادند. مینا آخرش که قاطی کرده بود فارسی ها را هم با لهجه عربی تلفظ می کرد و اونها هم تلاش در فهم کلمات فارسی که می پنداشتند عربی است از خنده کف زمین ولو شده بودند !
بعد از پایان مراسم در هوای سرد و یخ زده به خانه بازگشتیم.
این هم عکس هایی از گل فروشی توی خیابان که حلقه و دسته های گل مخصوص کریسمس را می فروشد.
حلقه های گل که کف زمین چیده است
یک دسته گل کریسمسی!
دسته گل های کریسمس در ظروف آب منتظر مشتری!
حلقه گل با میوه های کاج رنگ شده
گل های اکلیلی شده!
حلقه گل با برگ های سرو و کاج
دسته گل های کوچک