ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
-به ارمیا میگم خیلی طول کشید شما اینقدر بزرگ شدین. میگه اگه بفهمی همه اون روزا خواب بوده و ما الان دوباره یک ساله ایم چه جوری میشی؟
و بعد میگه چند درصد احتمال میدی که الان حالا نباشه و الان با دو تا بچه کوچیک تو آلمان باشی؟؟
-ایلیا یک دفترچه داره که تمام مناسبت های هر روز رو توش می نویسه. چند تا تقویم مختلف داره که هر روز که میرسه از توی همه نگاه می کنه و اگر مناسبتی باشه که تو یکی باشه و تو اون یکی نباشه همه رو وارد می کنه. امسال به خاطر کبیسه بودن مناسبت های بین المللی یک روز جابه جاشدن و کارش زیاد شده و مجبوره سوال کنه چی به چیه.و بعد میاد برای ما می خونه
مثلا اعلام میکنه امروز روز اصناف و روز ابوریحان بیرونی و روز آغاز سفر مسلم به کوفه و روز دهیاری و شوراهاست
-ارمیا می پرسه چرا ماجراجویی تو زندگی ما نیست؟ چرا تو کارتون ها میرن دنبال هیجان و ماجراجویی ولی ما نداریم؟
-ارمیا پاکت نایلونی روی سرش کشیده و از اون زیر دنیا رو بررسی می کنه. از توی حبابش داد می زنه :اینجا چقدر سروصداست انگار همه مردم دنیا دارن چیپس باز می کنند.
-آخر شب هست و ارمیا و ایلیا در مقابل خواب مقاومت می کند. ایلیا از روی مبل بلند میشه و چند قدم راه میره و دوباره رو زمین میشینه. میگه انگار زمین آهن ربا شده منم آهن.
ممنون از دوست نادیده ای که با جملات مثبت و نگاه حمایتگرانه به نوشته های من تشویقم کرد.
ان شالله فرصت بشه از شهری که پسرها تو اتاقشون ساختن و هر روز اتفاقات آن را رقم می زنند خواهم نوشت