زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

اگه الان حالا نباشه

-به ارمیا میگم خیلی  طول کشید شما اینقدر بزرگ شدین. میگه اگه بفهمی همه اون روزا خواب بوده و ما الان دوباره یک ساله ایم چه جوری میشی؟

و بعد میگه چند درصد احتمال میدی که الان حالا نباشه و الان با دو تا بچه کوچیک تو آلمان باشی؟؟

-ایلیا یک دفترچه داره که تمام مناسبت های هر روز رو توش می نویسه. چند تا تقویم مختلف داره که هر روز که میرسه از توی همه نگاه می کنه و اگر مناسبتی باشه که تو یکی باشه و تو اون یکی نباشه همه رو وارد می کنه. امسال به خاطر کبیسه بودن  مناسبت های بین المللی یک روز جابه جاشدن و کارش زیاد شده و مجبوره سوال کنه چی به چیه.و بعد میاد برای ما می خونه

مثلا اعلام میکنه امروز روز اصناف و روز ابوریحان بیرونی و روز آغاز سفر مسلم به کوفه و روز دهیاری و شوراهاست 

آهن ربای زمین

-ارمیا می پرسه چرا ماجراجویی تو زندگی ما نیست؟ چرا تو کارتون ها میرن دنبال هیجان و ماجراجویی ولی ما نداریم؟

-ارمیا پاکت نایلونی روی سرش کشیده و از اون زیر دنیا رو بررسی می کنه. از توی حبابش داد می زنه :اینجا چقدر سروصداست انگار همه مردم دنیا دارن چیپس باز می کنند.

-آخر شب هست و ارمیا و ایلیا در مقابل خواب مقاومت می کند. ایلیا از روی مبل بلند میشه و چند قدم راه میره و دوباره رو زمین میشینه. میگه انگار زمین آهن ربا شده منم آهن.

ممنون از دوست نادیده ای که با جملات مثبت و نگاه حمایتگرانه به نوشته های من تشویقم کرد.

ان شالله فرصت بشه از شهری که پسرها تو اتاقشون ساختن و هر روز  اتفاقات آن را رقم می زنند خواهم نوشت