زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

باران برف را برد

امروز صبح هوا آفتابی بود و بعد هم باران شدید و در نتیجه ما الان هیچ برفی روی پشت بام ها و خیابان نداریم. این چند روز با برف ها حرف زدم تا بیان ایران و شنیدم که هوای تهران هم برفی شده. انشالله حسابی برف بیاد و شماها هم برف بازی کنید.
امروز بازارچه صنایع دستی هنری بود. من به خاطر این کلمه هنری مشتاق بودم تا بریم ولی همین که از خونه رفتیم بیرون بارون شدید شد و چون مسیر راه پیاده روی زیاد داشت منصرف شدیم و رفتیم کتابخانه. توی کتابخانه هم من رفتم سراغ کتاب های فارسی و داشتم دنبال یک کتاب می گشتم که تا کم شدن بارون بخونم. یک آقایی که نشسته بود پشت یکی از میزهای کتابخانه از من پرسید شما اینجا دانشجویید؟ شما عربی بلدید؟ بنده خدا دنبال یکی می گشت عربی باهاش کار کنه. من بهش فهموندم که از عربی اونقدر نمی فهمم که بتونم کمکش کنم. باز دوباره پرسید همسر شما هم ایرانی است؟ و بعد پرسید توی دانشگاه کلاس عربی نیست؟ من هم دو تا بچه های سوریه ای که هم کلاس آقای همسر هستن رو بهش معرفی کردم. من به خاطر حجابی که دارم تو سطح شهر فکر می کنند ترک هستم و توی دانشگاه فکر می کنند عرب هستم
ابراهیم پسر سوریه ای که اینجا درس می خونه دو ماهه که لباس مشکی اش را در نیاورده و هر وقت ببینیش متفکر و غمگین هست. خب حق داره آینده کشورش مبهمه.
کتاب زنان در عصر قاجار رو برداشتم و یک نیم ساعتی با آقای همسر مشغول مطالعه شدیم تا باران کمی سبک شد.
 استاد کلاس فرهنگ شناسی آلمان، بچه های کلاس را به یک برنامه موسیقی در کلیسا دعوت کرده بود. که تاریخ برنامه امروز بود.خود استاد هم نوازنده بود و البته تاکید کرده بود که من پروتستان هستم. اول علاقه داشتم که برم ولی یادم اومد کلیسا سرده و یک ساعت هم بشینی و موسیقی مذهبی گوش بدی انگیزه ام کمرنگ شد.
خلاصه به علت باران از برنامه های پربار!! امروز محروم شدیم. برف بهتر از بارونه و یواش یواش میاد و حس خیسی نداره.
تلویزیون یک تبلیغی نشون می داد که یه مرده برای بابانوئل کادو می بره و ازش برای کادوهای کریسمس تشکر می کنه، بابانوئل هم کلی ذوق می کنه از این که کسی بهش کادو داده!! (البته منظور تبلیغ همون کادوی موردن نظر بود که به بابانوئل داده شد. کادو هم نوشیدنی غیرمجاز بود)



بابانوئل با جعبه موسیقی
این روزها در گوشه و کنار شهر از این صحنه ها می بینید. از بس این مملکت به حقوق حیوانات اهمیت می دهند به این حیوانات هم یک نوایی می رسد

بز بزرگ و اسب کوچک!

آدم برفی جلوی در کتابخانه


ایشان حتی پاپیون هم بسته اند!!


حیاط دانشگاه

نظرات 16 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:05 ب.ظ

من زنجان که بارون میومد و برف ها رو می برد خیلی خوشحال میشدم. چون برف تو آفتاب ظهر آبکی می شد. بعد اون آبکی شبها یخ میزد و فرداش روش لیز می خوردی و کله پا میشدی!
ولی بارون که میومد و برفها رو کامل می برد خوچحال می شدم!

خب ما هنوز روی یخ ها لیز نخوردیم.
ولی برف نو بیاد باز هم خوشحال میشیم

نرگس یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ

چه حیف شد که نرفتی مراسم ها و بیای برامون تعریف کنی!

اون بزه خیلی عجیبه! نه؟ من فکر نمی کردم بز به این بزرگی باشه! جهش ژنتیکی کرده؟!

خب ما فکر کردیم که صنایع دستی شون همون بوده که توی بازارچه قبلی دیدیم. نمیشد این کریسمس تو بهار بود که هوا بهتر باشه و ما بتونیم همه جا بریم؟؟
نمی دونم این بزه شاید پهلوون شون هست!

بسامه یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ

پس این برف المانیه که اینجا مییاره؟؟
اییییییییییی جانمممممم
شاد باشی لیلی جون...

برف همه جا سفید است. بابا ما خودمون تو ایران هم کلی برف داریم محتاج غریبه ها نیستیم
ممنون
شاد و تندرست باشی خانومی

نرجس یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ

خیلی دوست دارم که تند تند اپ میکنی ....
راستی شما چرا کشوری مثل المان رو برای ادامه تحصیل انتخاب کردین؟؟؟زبان المانی سخته ؟نه؟
راستی چرا دماغ این ادم برفی هویچ نداره؟

من باید گزارش روزانه بدم
ما سه تا گزینه داشتیم برای ادامه تحصیل که بین همه شون آلمان بهتر بود. از نظر سطح زندگی و درآمد و البته رشته آقای همسر.
زبان آلمانی بسیار بسیار سخت می باشد
نمی دونم.احتمالا یک نفر اومده دماغ هویجی این آدم برفی رو خورده

گل یاس یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

لیلی جان سلام ازتوضیحات جالب و دوست داشتنی شما لذت بردم واحساس می کنم که خودم این جاها را دیده وگشت وگذاری در آلمان داشته ام به امید روزی که ما هم بتوانیم این جاهای قشنگ را از نزدیک ببینیم و همچنین شما ها را زیارت کنیم دعوت نامه یادت نرود خدانگهدار

سلام
خواهش می کنم
خیلی خوشحال میشم که دوستان و هم وطنان من هم بتونن بیان اینجا و دنیا رو از زاویه دیگه ببینند.
انشالله که جور بشه و بیاید اینجا.خوشحال میشیم پذیرای شما باشیم

مهربانو دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

ممنونم که برامون برف فرستادی:))
حیوونا رو برای چی میارن بیرون؟متوجه منظورت نشدم...

این برف رو که برای شما خدا فرستاده ولی خب من هم بی تاثیر نبودم!!
برای این که پول جمع کنند. یه جور نمایش کنار خیابان است

مامان دوستدار دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ

چه برف زیبایی دلت افتابی باشه


همش لباس بپوشید برید همه مراسم و ببینید .

ممنون
باشه.

بابا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ

عزیزم هر چه پیش اید خوش اید.

بله حق با شماست

شیرین دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ http://roozanehaye-ma.blogsky.com/

پس تاثیر حرفای تو بوده که برفا اومدن ایران
ممنون ، دستت درد نکنه عزیزم
حالا چرا فکر میکنن عربی یا ترکی ؟ مگه ایرانی محجبه مسلمون ندیدن ؟

بله بله حتاما برف ها به حرف من گوش کردن!
خواهشمندم. سفارش دیگه هم دارین بگین
چون جمعیت محجبه های آلمان بیشتر ترک ها هستند و بعد عرب ها. ایرانی ها کمتر محجبه هستند.

مریم دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:54 ب.ظ

ااااا دیدی آخرش برفا رفت و آدم برفی نساختی!
اصلا شب که شد خودت برو بیرون وایسا تا روت برف بیاد. صبح که شد آدم برفی میشی!

چطور دلت میاد به من همچین پیشنهادی بدی ها ها؟

محبوبه 81 دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام لیلا جون
آخی من از اون بز بزرگه و اسب کوچیکه خیلی خوشم اومد. چه نازن اول فکر کردم اون بزه هم اسبه
ولی باید بگم من که به شخصه برف رو ترجیح میدم و اگه بارون برفو ببره غصه ام میگیره.... راستییییی دیشب هم اینجا برف اومد و جات خالی نمیدونی امروز هوا چه سوزی داره .. منم الان عازم جشن تولد همکارم هستمممم فک کن تو این سرماااا واییییییی

حتما اگر تو هم اینجا بودی این حیوانات رو کمک شون می کردی
پس بالاخره برف هم اومد. مبارکه .حسابی برو تو برف قدم بزن.
مهمونی و تولد آخ جون. خوش بگذره.توی هوای سرد نشستن در کنار دوستان خوش می گذره ها! جای من رو هم خالی کن

مضراب دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ب.ظ http://plectrum.blogfa.com

می خونمت در سکوت..
برف هم اینجا هیچی نیومد.. فقط سرمای استخوان سوز کویری هست و دیگر هیچ!

لطف داری خانوم شکوت پیشه.
کم کم به اونجاها هم میرسه. امیدت رو حفظ کن

محبوبه 81 سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

من از تولد برگشتم الان و دیدم جواب کامنتمو دادی ذوق کردم ... جات خالی بود عزیزم .
راستی خیلی خوب متوجه شدی من به حیوانات خیلی علاقمندم و اگه اونجا بودم کمک میکردم . کاش اینجا هم طرح حمایت از حیوانات وجود داشت.
راستی حسابی مواظب باش سرما نخوری. بوس

دوستان به جای ما. انشالله همیشه به شادی و مهمانی.
خب شما می تونی برای پرنده ها تو سرما نان بریزی.همین قدر هم قبوله
چشم دوست مهربون من. تو هم مراقب خودت باش

مریم سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ب.ظ

حالاااا! بیا بنویس دیگه!

اومدم

فاطمه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

لیلااااااا!
چقد وقته ندیدمت!
جای منم گوله برفی درست کن، برف بازی کن، ماکه اینجا برفی ندیدیم :-<

فاطمه ه ه!!
من هم تو رو خیلی وقته ندیدم دختر.
برف های ما هم آب شد رفت خانومی
شما فاطمه.ن هستی دیگه؟

فاطمه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

نه خیر من فاطمه ی کنکوری هستم!
خواهر زینب و محمد جواد!

بله بله فهمیدم کی هستین شما
چه سعادت بزرگی نصیب ما شده که خانوم کنکوری به خانه خاطرات ما سر می زنه.
این دفعه با همین اسم فاطمه کنکوری کامنت بذار تا من بشناسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد