زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

فستیوال خیابانی

دیروز از دور دست ها صدای موسیقی میومد. صداهای مبهم ولی شاد موسیقی. من یادم اومد که توی هفته نامه شهرداری برای این سه روز آخر هفته فستیوال خیابانی تبلیغ شده بود. گویا نمایش های و شعبده بازی و برنامه های تفریحات خیابانی دارند. ما هم شال و کلاه کردیم که بریم ببینیم چه خبره. از کلیسای نزدیک خونه مون که همیشه و هر ساعت از صدای گوش نواز ناقوسش بهره مند هستیم صداهای موسیقی به گوش می رسید. وقتی به نزدیک کلیسا رسیدیم دیدیم که خیابان کنار کلیسا رو بستن و بساط چادر و خوردنی فراهمه.

یک چادر بزرگ سفید کنار کلیسا برپا کرده بودند و یک سن کوچیک و سه تا جوان که به روش امروزی موسیقی اجرا می کردند.

جمعیت هم در پیاده رو و زیر چادر نشسته و مشغول نوشیدن و خوردن بودند.



سرتاسر خیابان رو پر کرده بودند از کانکس ها با اندازه های مختلف و شیرینی و آجیل و پف فیل ساندویچ و نوشیدنی مجاز و غیرمجاز و بستنی و عروسک و شانسی می فروختند.

به بچه ها بیشتر از همه خوش می گذشت، چون کانکس ها پر بود از عروسک ها و جایزه که برای ترکوندن بادکنک یا شانسی به شرکت کننده ها می دادند.


ماشین بازی برقی

هر کس می تونه یه تعداد دارت(اگر اسمش رو درست گفته باشم. منظورم این تیرهایی که دمش پر داره هست) می خره و از پشت پیشخوان باید بادکنک ها رو هدف بگیره و به تعداد بادکنک هایی که می ترکونه امتیاز میگیره و می تونه جایزه اش رو انتخاب کنه. بچه ها خیلی مشتاق این بازی بودند.


شیرینی فروشی


این هم یک مدل دیگر از این بازی های شانسی


این یکی رو باید با تفنگ هدف گیری می کردی. یا باید از شبکه شیشه ای مقابل شیشه ها رو می زدی یا از بین کاغذهای آمیخته هدف گیری می کردی. مشتری این یکی بیشتر نوجوان ها بودند.


این یکی دیگه خیلی باحال بود. یک سری تاب بزرگ قایقی رو ساعتی اجاره می داد. یکی همون تابی که توی پارک هست رو  نوبتی و پولی باید سوار می شدند.



این شانسی هم باید از توی گردونه کاغذهای امتیاز رو انتخاب می کردی و بعد با توجه به جمیع امتیازها می تونستی اسباب بازی رو انتخاب کنی. این برای بچه های خیلی کوچیک مناسب بود.


اکثر خانواده ها با بچه اومده بودند، بیشتر مشتری های این برنامه بچه ها بودند. بزرگترهای بدون بچه توی چادر مویسقی سرگرم نوشیدن و حرف زدن بودند.


این هم که توی همه شهربازی های ما هست. مشتری این بشقاب پرنده بزرگترها بودند. با این وسیله بازی بزرگ خیابان رو بسته بودند. واقعا حمل این وسایل بزرگ ماشین های قوی می خواهد.


در حال برگشت به خانه با هم راجع به شادی و هدف و انگیزه های اون صحبت کردیم. چرا در کشور ما که انگیزه و اجتماع های شادی و مناسبت های اون معنادار هست اجتماعات جهت دهی نمی شوند؟ برای این فستیوال در قسمت های مختلف شهر کانکس و وسیله بازی آورده شده و مردم هم برای اون هزینه می کنند. یعنی پول می دهند و ساندویچ و بستنی می خرند. قیمت ها هم اصلا ارزان نبود. ما که جشن های بزرگ ماه شعبان و یا ... .رو داریم و خوردنی هم رایگان توزیع میشه چرا برنامه بازی و سرگرمی برای بچه ها رو در کنارش نداریم. چرا اینجا مردم بعد از خوردن بستنی یا آب میوه ظرف اون رو توی سطل می ریزند و نه در کف خیابان؟

چرا همه در کمال آرامش و نوبت صف و حق دیگری رو می پذیرند؟

چهار فصل در یک روز

ما هر روز 4 فصل رو تجربه می کنیم. اول صبح هوا سرده و باید حتما یک لباس گرم بپوشی. نزدیک ظهر هوا گرم و شرجی میشه و باید هرچی پوشیدی دربیاری. عصر هم که باد میاد و هوا بارونی میشه. دم غروب بعد از بارون با یک رنگین کمان در آسمان هوای مطبوع بهاری رو تجربه می کنیم.

چهار فصل در یک روز!

کلا هر لحظه احتمال بارش باران هست و باید با تجهیزات بارانی بیرون رفت.

الان هم که هوا شب ها سرد میشه و مجبوریم همه در و پنجره ها رو ببندیم. احتمالا خودشون که این همه لباس خنک و باز می پوشن خیلی این هوای مطبوع خنک رو دوست دارند.

ما هامبورگ کلی عکس گرفتیم و من دلم می خواد همه ش رو با شما شریک بشم. پس اعتراض نکنید که یک ماه پیش سفر بودی و هنوز داری عکس هاش رو می ذاری!


یک کلیسای محلی قدیمی

ایستگاه قطار اصلی شهر

نمای داخلی ایستگاه قطار. چندین قطار در ریل های مختلف هم  زمان در حال تردد بود.

ماکت یک کلیسای قدیمی که از روی نقشه شهر پیدا کردیم و داخلش رو هم دیدیم.


به نظر من که این کلیسا نسبت به بقیه کلیساهایی که دیدیم ساده است.


در ورودی شهرداری قدیمی

در


مجسمه انسان متفکر

این هم فضای داخل شهرداری. پر از توریست بود. طبقه بالاش هم موزه بود که ما نرفتیم.



این پله ها کاملا مناسب فیگور گرفتن و عکس گرفتن هست.




این عکس ها رو هم از توربین های بادی در آلمان از سایت دوی چ ه و ل ه فارسی ببینید.

سایه بان

ادامه عکس های هامبورگ

این هم سنگفرش جلوی شهرداری هامبورگ. دقت بفرمائید که روی هر کدوم از این صفحه های فلزی اسم یک یهودی که درجنگ جهانی کشته شده نوشته شده است.



آب خوری داخل شهرداری قدیمی هامبورگ. آبش قابل خوردن هست


این هم فواره های حیاط شهرداری. دور تا دور حوض انواع فواره ها بود.این یکی آدم-بزنماست. فکر کنم یکی از شخصیت های کتاب های هری پاتر هم این شکلی بود.


این هم گل وسط فواره


ساختمان شهرداری قدیمی


این خیابان کنار ساختمان شهرداری است. هامبورگ هم مثل اکثر شهرهای اروپا چند رودخانه داره که از داخل شهر می گذرد.این سقف ها سایه بان مغازه های اطراف رودخانه هستند و محلی برای نشستن و رستوران های کنار پیاده رو.



وسط آب هم یک فضای کوچکی درست کرده بودند و میز و صندلی گذاشته بودند. توی عکس پائین ایستگاه قایق سواری مشخصه.


این هم نمای سایه بان ها از نزدیک