ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
روز سوم سمینار من هتل ماندم و خواهرجان به تنهایی رفت دانشگاه. من هم توی هتل خوابیدم و فیلم تماشا کردم(دیدم اینترنت هتل حیفه که همین جوری هرز بره برای همین دو سه تا فیلم دانلود کردم و یکی شون رو تماشا کردم)
خانومی که برای تمیز کردن اتاق اومد می خواست تختی که من روش نشسته بودم و پوست تخمه هام رو ریخته بودم(البته نه روی خود تخت!) هم تمیز کنه که بهش گفتم بی خیال شما همون سرویس ها رو تمیز کن و تخت پادشاهی ما رو بر هم نزن. کمی هم رفتم توی خیابون ها چرخیدم و در مغازه OBI گل ها و ماهی ها رو تماشا کردم.
عصر که خواهری از سمینار اومد و با ذوق و شوق برام تعریف کرد خوشحال شدم که اومدنش پر فایده بوده براش. شب همه با هم با داداش (از اون سر دنیا)و خواهر جان(تنها عضو خانواده در ایران) با مامان و بابا تلفنی حرف زدیم. دلم برای شنیدن صدای مامان و بابا تنگ شده بود. همه مون خوشحال شدیم.
شب هم غذاهای آماده ای که خواهرجان از ایران آورده بود خوردیم. روز آخر سمینار هتل تمیز و دست گل تحویل دادیم و وسایلمون رو در پذیرش هتل گذاشتیم و دوتایی رفتیم دانشگاه.
خواهر در کلاس ها شرکت کرد و من هم مشغول عکاسی از دانشگاه شدم.دانشگاه به سبک مدرن ساخته شده است.
دانشکده
برای عبور از روی خیابانی در محوطه دانشگاه پل فلزی نصب کرده بودند. وقتی از روش با قدم های محکم رد می شدی تکون می خورد.خیلی بامزه بود!
کلا ساختمان های دانشگاه نمای خاصس نداشتند. اگر زیبایی در محیط دانشگاه دیده میشد از طبیعت و درختان زیبا بود نه ساختمان های طراحی شده توسط انسان.
خب ما(من و خواهرجان) الان خانه هستیم.
ماجراهای روز دوم سمینار را تعریف کنم. روز دوم خواهرجان به تنهایی عازم محل سمینار شد. صبح من همراهش رفتم و بلیط خریدیم و راه ها رو چک کردیم وایشان خودشان یک تنه سوار شدن و تعویض قطارها و راه یافتن مسیر را انجام دادند(اگر بدونید چه جای شلوغ و پر رفت آمدیه بهش آفرین میگین)
من هم کمی استراحت کردم و بعد برای گشت و گذار اطراف هتل راه افتادم. در حین عملیات اکتشاف پارک landesgartenshau یا باغ تماشای شهر رو پیدا کردم. و در کمال تعجب دیدم که در بازه و بساط بلیط فروشی و این حرف ها خالیه. در فصل گرم هر بلیط 15 یورو هست. من هم خوش و خندان راهی باغ شدم. انصافا باغ قشنگی بود. درختان با لباس های قرمز و نارنجی و زرد و گل های خشک و بعضا شاداب باغ و برکه ها و پرنده ها بسیار زیبا بودند.
چون عکس ها خیلی زیاده من نمی تونم همه رو بذارم. اگر خواستین بگین براتون E-mail کنم.
واحد اداری
آلاچیق
سرش پائینه و مشغول کندن
کنار محوطه خوک ها عکسی از همه خوک ها و لاماها گذاشته بودند و زیر هرکدوم اسمشون رو نوشته بودند(برای هر کدوم از حیوانات اسم انتخاب کرده بودند) و شماره تلفن اضطراری که اگر یکی شون یک حادثه ای براش پیش اومد بتونی با تلفن و ذکر نام سریع خبر بدی.
قسمت بعدی مرغ و خروس بودند! که دیگه خودتون می دونین چه شکلی هستند و عکس نیاز نیست!
محل زندگی بزها و لاماها با چشم اندازی به شهر
محل زندگی مرغ ها.من نمی دونم اون کیسه بکس برای چیه اون وسط؟؟
قسمت بعد محل بازی بچه ها بود.البته کلی فاصله بود بین این قسمت ها و همه پر از گل. یک قسمت هم باغ گل بود با اسمهاشون و محل فروش اون گل ها هم وسط باغچه پرگل. البته الان به خاطر سرما تعطیل بود.
قسمت بازی بچه ها خالی و خلوت بود. این وسیله که در زیر می بینید آب راه هست(اسم رو حال کردین؟!) باید دسته بزرگ رو می چرخوندی تا آب توی حوضچه بریزه و بعد از کانال های چوبی به حوض پائین برسه. هر کانال هم آب بندی برای خودش داشت و کلا آب بازی چوبی بود.
این هم سرسره سنگی
سطح لغزنده و ثابت
خاک بازی. با دو اهرم می توان خاک ها رو برداشت و در قسمت دیگه(در محیط دایره) ریخت
فیل سنگی
قطار چوبی
البته قسمت بازی بچه ها وسایلل دیگه ای هم داشت که دیگه جا نمیشه من اینجا بذارم.