ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
با خواهرجان یک روز در خانه استراحت کردیم و روز دوم چون تعطیل بود و مغازه ها و مرکز شهر در کما، تصمیم گرفتیم برویم کنار کانال گردش. دو تایی پیاده کنار کانال راه رفتیم و از هوای ابری و سرد استفاده وافر بردیم و تاhein رفتیم. پارک جنگلی hein نسبتا خلوت بود.
قارچ های روئیده در تنه درخت کهنسال
با خواهرجان از باشگاه ملوانان و برکه قایق رانی دیدن کردیم.و از نزدیک(دقیقا کنار زمین) یک مسابقه فوتبال چمنی بزرگسالان رو تماشا کردیم. یک ربعی که ایستاده بودیم هیچ گلی زده نشد و ما نتونستیم احساسات گلانه رو بروز بدیم!
توی پارک ملت در حال نرمش و دویدن بودند آنها رو هم تشویق کردیم در دل البته!
ورزش خانوادگی
دوشنبه خواهرجان دانشگاه مونیخ قراری برای ارائه مطالبش داشت و ما با Bayernticket تا مقصد رفتیم. این بلیط ها داخل استانی هست و می تونی باهاش از وسایل حمل و نقل ارتباطی در مبدا و مقصد رایگان استفاده کنی. این نکته خیلی مهم بود چون دیگه لازم نبود برای خرید بلیط و میزان اعتبار آن کسب اطلاع کنیم. دانشگاه مونیخ بسیار زیبا بود و بعد از سمینار خواهرجان حسابی در دانشگاه چرخیدیم و از خودمان عکس گرفتیم.
از پشت شیشه اتاق در دانشگاه عکس گرفتم
محل ملاقات ما در دانشکده شیمی بود و خوشبختانه یک نفر از درون مترو ما را راهنمائی کرد.(ایستگاه مترو خوشبختانه در داخل دانشگاه بود و ما قبلا مسیرها رو یافته بودیم.) این تابلوی راهنمای دانشکده شیمی و نمای داخلی ساختمان و اتاق هر پرفسور است که در مدخل ورودی دانشکده نصب شده بود.
ساختمان هفت طبقه دانشکده
مقابل هر آسانسور که پیاده می شدی این راهنمای عینک مانند(عکس پائین) بهت می گفت که طبقه چندم هستی و شکل این طبقه چه طوریه
راهنمای طبقه
یکی از اعضای حاضر در سمینار ما را به آزمایشگاه های مربوط به کارشان برد.وهمان طور که او داشت برای خواهرجان توضیح می داد من عکس گرفتم. یارو به خواهرجان گفت بگو عکس نگیره. چه حسود، فکر کرده می خوام برم از روش بسازم برای خودم
این کله آدمی که مشاهده می فرمائید در اقصی نقاط دانشگاه در طرح های مختلف حضور داشت
چه لباسی داره این دانشمند
توی محوطه دانشگاه زمین بازی فوتبال و گل کوچیک و بسکتبال و والیبال بود.
تو دانشگاه چند تا پل چوبی و یک برکه پر از مرغابی هم بود.
وایییییییییییییییی لیلی جون... الان دل من پر کشید اومد المان پیش تو... دیدیش؟
یعنی من عاشق این عکسها شدم....
الان دلت رو دیدم که داره تو آسمون اینجا می چرخه.
ان شالله که تو همین دانشگاه ها پذیرش بگیری و بیای
اینکه لیلی میگه تشویقشون کرده، راس میگه ها!
نمیدونین این لیلی چه قدر بامزس. تو روی آدمها نگاه میکنه و تشویقشون میکنه! مثلا میگه "آفرین آفرین ورزش کن!" یا "به به چه خانم باکلاسی!" (مثلا به یه خانوم پیر روی دوچرخه)
آلمان فقط همراه با لیلی خیلی میچسبه! از بس شیطونه!
ای وای خواهرجان.چرا من رو لو میدی
سلام لیلی جان.
آرشیوت رو کامل خوندم. خیلی جالب بود و خوب می نویسی
میای با هم دوست شیم؟
باشه زهرا خانمی
میشه کامنت قبلیم رو خصوصی نگه داری ؟
باشه یاسی خانومی.
لطفا ای میلت رو هم بذار تا جواب بدم
واااای آره ! من این لیلی رو می شناسم! یزد یادتونه؟!؟
دقیقا کلی از دست این کارای لیلی خندیدیم!
وای
چرا شما دو تا خواهر می خواین آبروی چندین و چندساله من رو ببرین. نمی گین آشنا و فامیل اینجا رو می خونه؟؟
عزیزم این خیلی خوبه که سعی میکنی گزارش تصویری از گشت و گذارت بدی ولی در مورد عکاسی در یک آزمایشگاه، همه جای دنیا این قانون کم و بیش برقراره و قبلش باید اجازه گرفت.. مثل اینکه کسی به خونه ما که حریم خصوصی ماست بیاد و بخواد عکس بگیره بدون اجازه! راستی یه جایی توی متنت بجای رایگان نوشته بودی رایپان
شما که این قدر دقیق و با اطلاع هستین چرا بی نام کامنت می ذارین.
ممنون از تذکرتون.
من خودم تو آزمایشگاه اون جوری کار نکردم و قوانینش رو نمی دونستم.ممنون که بهم گفتین
سلام لیلی جان من همین امروز با وبت آشنا شدم :) و کل پست های وبتا دیدم مخصوصا عکساشونا:دی خیلی پست های جالبی بودن باید سر فرصت بخونمشون ،خوشبختم از آشنایی باهات!!:)
ممنون خانومی.
من هم خوشحالم که دوست جدید پیدا کردم
خوندن آرشیوت خیلی قشنگه لیلی جان
منو یاد روزای اولی میندازه که رفته بودیم سوید
همون حال و هوا
همون حس و حال
قشنگه
چی میخونه همسری؟
آخی
می تونم حس کنم چه حسی داری الان که یاد خاطراتت افتادی
رشته شون هنره همسری من
چقدر عالی بود همه چی!دانشگاه تفاوتی با پارک جنگلی نداشت.حالا دانشگاه من نیم وجب بود
دلمان آلمان خواست
این دانشگاه چون فضای زیادی داره باغ و بوستانش هم زیاده.