ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خب برف کم و بیش می بارد ولی روی زمین نمی نشینه. امروز که رفتم بیرون حسابی شال و کلاه کردم،توی خیابون که رسیدم دیدم ملت سرخوش و سبک بار هستن. یه نگاه به خودم کردم دیدم شال و کلاه و دستکش و پالتو و ژاکت و دیگه چند تا لباس و شلوار و جوراب رو نمی گم. یه کم خجالت کشیدم و کلاهم رو برداشتم و در کیفم گذاشتم.
من نمی دونم که اینها چرا وقتی سردشون هست حاضر نیستن مثل من لباس بپوشن.
کلا به کم لباس پوشیدن عادت دارن. تازه توی کلاس و اداره و فروشگاه هاشون این قدر گرمه که آدم نفس کم میاره. توی دانشگاه همه شوفاژها تا آخر زیاده و دانشجو و استاد یه لباس نازک باور کنید لباس معمولی نه کاموایی پوشیدن. حاضر نیستن لباس بیشتر بپوشن و شوفاژ رو کم کنند. خب حالا تکلیف من با این همه لباس چیه؟؟ من سردم میشه و حاضر نیستم بلرزم و راه برم. من همیشه زودتر که به کلاس می رسم یواشکی میرم شوفاژ رو کم می کنم،
ولی توی فروشگاه ها شرمنده کاری نمی تونم انجام بدم
البته یک نکته دیگه هم هست هرچی سر کلاس گرم باشه پنجره رو باز نمی کنند. برعکس همکلاسی های من در ایران که همیشه تا گرمشون می شد به عنوان اولین راه حل پنجره کلاس رو باز می کردند.
خوشبختانه امروز در هوای برفی قدم زدم و دیدم که اون قدرها که از پشت پنجره به نظر می رسه سرد نیست. همیشه از دور که به یک ماجرایی نگاه می کنی فکر می کنی خیلی بزرگ و غیرقابل دسترسه .ولی وقتی واردش میشی می بینی بیشتر این بزرگ پنداری از توهم هست تا واقعیت.
خب شنبه بعد از کتابخانه با آقای همسر رفتیم به بازارچه صنایع دستی. اسمش بود Adventsmarkt Sand. در کلاس فرهنگ خیلی تعریفش رو کرده بودند. هوا سرد بود ولی خب مردم شور کریسمس و حال و هوای اون رو داشتند. همون حس خرید و بابانوئل و کادو دادن. سر فرصت عکس های تزئینات و مجسمه ها رو می ذارم.
بازارچه در کنار کلیسا تشکیل شده بود و برنامه کاریش از نوازندگی در کلیسا شروع شده بود. دکه های فروشندگان همه چوبی و پیش ساخته بودند و این طوری هم نظم کار بیشتر بود و هم از سرما محفوظ بودند.
اکثر فروشندگان از شهرهای اطراف بودند که محصولات تولیدی خود را عرضه می کردند و همان جا هم مشغول کار بودند. این کنار هم چیدن ابزار آلات کار و محصول نهایی برای بازدیدکنندگان جالب بود. اینجا کار دست و خدمات بسیار گران است.
یک سوم دکه ها نوشیدنی های گرم و نان و شیرینی بود. بوی دلنشین شیرینی با بوی نامطبوع مشر/وب داغ (که مخصوص شهر ماست) در هم پیچیده بود.
اولین نفر یک مرد نجار بود که با چوب مجسمه های حیوانات و تولد مسیح(ع) رو می ساخت. مجسمه هاش اصلا ظریف نبود ولی با وسایل کار نشسته بود و سفارش می گرفت و انجام می داد. بچه ها هم با اشتیاق یه حیوونی سفارش می دادند و منتظر می ماندند و اون همون جا می ساخت و بهشون می داد.
دومین دکه قابل توجه پیرمردی بود که با کاغذ، کاردستی می ساخت. سنش رو از روی ریش های بلند سفیدش می شد حدود 80 سال تخمین زد. با کاغذ و ذره بین تصاویر بسیار ظریف می برید و می فروخت. با ذره بین هم می تونستی ظرافت کارش رو ببینی.
و این تصاویر کوچک را در یک خانه مینیاتوری کوچک استفاده کرده بود. این هم خودش خلاقیت است دیگه!
خانه مینیاتوری با قاب های دست ساخت
در تصویر بالا اندازه آدمک ها 10 سانت و قاب ها هم ماکزیمم 5 در 5 است. کلا این مردم عاشق اشیاء مینیاتوری هستند.
محوطه شلوغ بعدی مال یک آقای آهنگری بود که به سبک قدیمی کار می کرد. یعنی پیش بند بسته بود و یک تنور آهنگری و پتک و سندان داشت. هیکلش هم به این کار می خورد. از دور و از ورای جمعیت که میدیدیم فکر می کردیم داره شمشیر می سازه برای فیلم ارباب حلقه ها
جلوتر که رفتیم دیدیم نه یک سری میله های طرح دار و قیچی و نرده های فلزی و تاس فلزی می سازه. آلبوم طرح های مختلف کارش رو پرینت شده داشت و هر کس می تونست انتخاب کنه و سفارش بده.
فضای قدیمی با فانوس و تنور آتش
واییییی این آلمانی ها هم چه سرخوشن!
)
سوختشون مگه چیه که اینقدر تا ته شوفاژ رو بالا می کشن؟
(من تو ایرانش وقتی زمستون می رم بیرون عین هرکولم!!! چه برسه بیام اونور
بازارچه هم خیلی جالب بودددد
آدم هوس می کنه خودش غرفه بزنه! (ولی نه تو سرما!)
کلا این جماعت دنبال مناسبت می گردن بازار و جشن درست کنند. فقط حضرت مسیح و حضرت مریم رو دارند ولی اگر بدونی چقدر برنامه های مختلف براشون می گیرند.
انرژی شون برق هست و گران هم می باشد، تو خونه هاشون که سرده مراکز عمومی و دانشگاه ها گرمه.
من هم هوس غرفه زدن کردم ولی خب باید بازار سنجی کرد و البته توان سنجی خود برای تولید محصولات متنوع و جذاب!
هاهاها.... عین اسکیموها رفتی تو خیابون؟
ولی من فکر می کردم سوخت که اونجا گرونه درجه شوفاژ رو پایین نگهدارن...
مگه گرون نیست؟
اسکیمو بازار مونده هنوز برای ماه های دی(ژانویه) و بهمن(فوریه).
سوخت که ندارن از انرژی برق استفاده می کنند و گرون هم هست. ولی خب دانشگاهه خونه که نیست حساب و کتاب کنند
وای وای چه بازارچه هیجان انگیزی! من همشو دوست داشتم!
عکس از خود غرفه های پیش ساخته چوبی نداری؟ میخوام ببینم از بیرون چه شکلیه!
دوست داشتن با خریدن فرق می کنه
غرفه هاشون برای همه جشن ها و مناسبت ها که بازارچه ایجاد می کنند استفاده میشه.
حالا غرفه های کریسمس میدون اصلی شهر هست میرم از اونها برات عکس می گیرم
من الان خیییییییییلی خسته ام! اگه بدونی امروز چقدر انرژی (مغزی و جسمی) مصرف کرده ام! مطلبت خییییییییییلی جالب بود! فردا که مخم کار کنه میام نظر مربوط تر میذارم!
نمی دونم کی مجبورم کرده الان نظر بذارم؟
وای عزیزم چیکار می کردی امروز؟
آپولو می ساختی؟
منتظر فردا هستم بیای
دستت درد نکنه عکسای جالبی تو سرما گرفتی نکنه شماها الکی سرد خونتون خوداشون گرمن.
غرفه ها از بیرون چه شکلین دایمین
نه بابا
اینها خیلی خسیسن
فردا از غرفه ها هم عکس می گیرم
این گونه نمایشگاهها خیلی مفید هستند و کارکردهای اجتماعی و
اقتصادی و انسانی خوبی دارند.
بله
بچه ها هم دوست دارن
از کارای منجوق و پولک عکس نداری لیلا جون؟
کارهای منجوق و ملیله شون همه انگشتر و گوشواره و دستبند بدل بودن. اینجا من لباس یا رومیزی کار شده با پولک و منجوق به اون صورتی که در شرق(منظورم کشورهای مشرق زمینه) مرسوم هست ندیدم.
بیشتر تنوع لباس ها در مدل دوختشون هست تا تزئینات روی لباس.
عکسی از بدلیجات منجوق دار نگرفتم
من دلم برف میخوووووووووووووواد خب
آیا باید بگم من بازم عاشق این عکسا شدم یا خودت میدونی
خیلی غصه نخور چون بارون اومد و همه برف های ما رو آب کرد. به برف بازی و آدم برفی هم نرسیدیم
نه عزیزم بگو من نمی دونم
منم صنایع دستی شون رو خیلی دوس داشتم. همه شون خییییییییییلی قشنگ بودن! منم دوستم اومد که بیام از این کارا بکنم!
اصلا همه نوشته هات پر از حس های جدیده! سرمای انگشت یخ زن و گرمای زیاد شوفاژ و ....
بیا با هم برای سال دیگه یه غرفه بگیریم و صنایع دستی تولیدی خودمون رو بفروشیم
می خوام شما هم با خوندن متن من سردتون بشه یا از گرما نیم پز بشین و با من همدردی کنید
مگه بده که ملت شادین؟ بر عکس ما ایرانیها که نمیتونیم شاد باشیم یا نمیخوایم.
کسی از خوبی یا بدی نگفته
من فقط وقایعی که دیدم رو تعریف کردم.
سلام دوست من ...من خوندن وبلاگ هایی مثل وبلاگ شمارو خیلی دوست دارم مثل یه جور جهانگردی میمونه.....واقعا لذت بخشه ...دارم پست ها تون رو از اول میخونم اینقدر قشنگ تعریف کردین ادم احساس میکنه واقعا با شما همسفره....
اومدم بگم من هستم
سلام دوست جدید من
شما لطف دارین
خوش اومدی
AAAAAAAA
با برق اینقدر اسراف می کنند؟؟؟ اینا دیگه کی هستن بابا!
خدا رو شکر همین دو نفر رو دارند وگرنه کلا در حال جشن و سرور بودن!
آره، موافقم با بازار سنجی و ارائه غرفه، به نظرم به فکرش باش، فکر کنم کار جالبی باشه
تو فروشگاه برای جلب مشتری. توی دانشگاه هم اینها می خوان شیک باشن نمی تونن دو دست لباس کاموایی رو هم بپوشن که
خب یه ایده هم برای غرفه بهم بده. چی تولید کنم و بذارم برای فروش
آبجی آبجی!
بیا بنویس دیگه! نکنه زیر برفا گیر کردین؟
نوشتم دارم غلط گیری می کنم و عکس هاش رو می ذارم
چطوره بازار مسگرا رو بیاریم المان.هنرهای قدیمی رونق گرفته.
گیوه دوزی کرمانشاه حصیرای شمال وجنوب ایران و.......
عکسای جالبی دست گلت درد نکنه
من همیشه با خودم میگم جای صنایع دستی زیبای ما تو بازراهای اینجا خالیه.
هر ناحیه از ایران صنایع دستی منحصر به فردی داره که می تونه بازار خوبی در کل دنیا داشته باشه