ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کلی عکس برفی برای امروز آماده کرده بودم ولی از بدشانسی سایت آپلود عکسم مشکل داره
دیروز برای گرفتن نوبت برای تمدید ویزامون رفتم شهرداری. وقتی رسیدم موقع ناهار و استراحت بود. از ساعت 12:30 تا 1 وقته ناهاره. البته ناهار که فکر کنم یک ساندیچی چیزی می خورن. چون کارمندهای شهرداری رو دیدم که تو پیتزا و ساندیچ فروشی های دور میدون میان غذا می خورن. من هم روی صندلی توی راهرو نشستم تا وقت استراحت تموم بشه. 5 دقیقه بعد کارمند مربوطه اومد و گفت چی کار داری گفتم برای ویزا می خواستم وقت بگیرم. یه نگاه به کارت شناسایی ام کرد و گفت تلفنی فقط وقت می دهیم و شماره تلفن رو بهم داد و گفت بفرمائید.(یعنی برو) من هم دیدم که ساندویچش دستشه دیگه نپرسیدم مدرک های مورد نیاز چیست و رفتم. خب من که نشسته بودم و کاریش نداشتم خودش صدام زد. حالا باید تلفنی وقت گرفت
دیروز 12/12 بود و طبق گفته استاد کلاس فرهنگ آقای همسر امروز ثبت ازدواج زیادی صورت گرفته و شهرداری شلوغ بوده. کاش زودتر می دونستم و می رفتم عروس می دیدم
در مسابقه talent چند روز قبل در مرحله نیمه نهایی سه دختر ایرانی شرکت داشتند. اولش توضیح دادند که متن شعر ما سیاسی نیست و بعد سه تایی یک آهنگی را خواندند.
خب سایت درست شد و من عکس ها رو می ذارم
این عکس ها رو شخصا با انگشتان یخ زده خودم گرفتم
اون لحاف ابره بود که همش بالای سرمون کشیده بودن، چند روزه همش میاد تو چشممون! یعنی همچین همه شهر رفته زیر پتوی ابر که چشم چشم رو نمی بینه. خلاصه برای خودش مه ای هست.
دیروز رفتم کلی عکس از منظره های پائیزی گرفتم.درخت هایی که برگ های زرد و سرخ شون زمین ها رو پر کرده و یا درخت هایی که دیگه همه لباس برگ شون رو در آوردند و خواب هستند!
دیروز یک درختی در مسیر راه بود که ازش تکه های یخ می ریخت! مه ای که شب ها توی هواست روی برگ های درخت نشسته و یخ زده و حالا که روز شده وهوا کمی گرم تر شده تکه های یخ روی زمین می ریزند
آقای همسر کلاسی می روند به نام phonetic که به فارسی فکر می کنم میشه آوایی. در این کلاس روی استرس ها و سیلاب های مختلف و حالت های گوناگون بیان جمله و کلمه کار می کنند.دوبار با همدیگه رفتیم این کلاس رو!
مثلا استاد یک جمله را با علائم نگارشی مختلف مثل ! و ؟ یا !؟! یا ؟!؟ و ... و . می نویسد و از بچه های کلاس می خواهد با توجه به علائم نگارشی آن را بیان کنند.
یا روی کاغذهای کوچک صفات و کلمات احساسی مختلف مثل شادی و عصبانیت و هیجان و عشق و بی تفاوتی و ... رو نوشته و به هر کدوم از افراد کلاس یکی می دهد و یک جمله را انتخاب می کند و می گوید هر کس با توجه به برگه ای که در دستش هست این جمله را اجرا کند تا بقیه کلاس بگویند آن کلمه ای که روی کاغذ دارد چیست. مثلا حس شادی و غم را در بیان یک جمله باید با حس های چهره و تن صدا بیان کرد.
کلا حالت های مختلف بیان یک جمله و آهنگ و لحن صدا،برای بیان کردن جمله مد نظر استاد هست.
نیم ساعت اول کلاس هم دونفر دونفر با هم بیست سوالی بازی می کنند! نه بیست سوالی دقیقا ها. هر کدوم از افراد 5 تا کلمه که روی کاغذهای جداگانه نوشته دارند و باید با توضیح دادن طرف مقابل را راهنمایی کنند تا به جواب صحیح برسد. قسمت سخت ماجرا این است که برای این قسمت باید یک عدد چوب پنبه در دهان گذاشته شود تا حرف ها نامفهوم به گوش طرف مقابل برسد. حالا تصور بفرمائید این چوب پنبه ها از سر بطری های م ش/روب به دست آمده.
حالا چه جوری باید برای این معلم توضیح داد که ما نمی خواهیم این چوب پنبه ها رو توی دهان بذاریم؟؟!!