ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
امروز اولین برف امسال آمد. البته با دانه های ریز و سرعت زیاد! خلاصه ما در نیمه اول آبان برف مهمان برف بودیم. امروز خواهرجان را بدرقه کردیم. صبح زود با آقای همسر تا ایستگاه قطار رفتیم و از دستگاه اتومات بلیط را خریدیم و خواهرجان سوار قطار شد و من اشک ریختم خب من دلم تنگ میشه براش. اومدم خونه و چون غصه دار بودم سعی کردم بخوابم تا نفهمم خونه ساکت و سرده.
آقای همسر هم از صبح تا بعد از ظهر کلاس داشت. خواهرجان به فرودگاه که رسید و گیت خروج رو پیدا کرد به من زنگ زد و اطلاع داد تا من خیالم راحت شده باشه که راه رو پیدا کرده.
پرواز ساعت 2:30 بعد از ظهر بونیاند، خواهرجان ساعت 4:30 زنگ زد که به علت بارش برف ما هنوز روی باند فرودگاه نشستیم من هم کلی فکر کردم که چه طوری به همراهان اطلاع بدم که زود نیان فرودگاه و معطل بشوند. با برادرجان مشورت کردیم و از سایت اینترنتی به خاله و خواهر کوچولو اطلاع دادیم ولی باز مطمئن نشدم. یکی از دوستان که چراغش در مسنجر روشن بود و ما ازش خواستیم که به خواهر کوچولو و خاله SMS بزنه و خبر بده. خلاصه بعد یک ساعت خواهرکوچولو از ایران ON شد و با هم صحبت کردیم و تصمیم هاشون رو برای رفتن به فرودگاه اعلام کردند. الان هم که ساعت به وقت ما 8 هست خبر جدیدی نرسیده.
با خواهرجان یک روز در خانه استراحت کردیم و روز دوم چون تعطیل بود و مغازه ها و مرکز شهر در کما، تصمیم گرفتیم برویم کنار کانال گردش. دو تایی پیاده کنار کانال راه رفتیم و از هوای ابری و سرد استفاده وافر بردیم و تاhein رفتیم. پارک جنگلی hein نسبتا خلوت بود.
قارچ های روئیده در تنه درخت کهنسال
با خواهرجان از باشگاه ملوانان و برکه قایق رانی دیدن کردیم.و از نزدیک(دقیقا کنار زمین) یک مسابقه فوتبال چمنی بزرگسالان رو تماشا کردیم. یک ربعی که ایستاده بودیم هیچ گلی زده نشد و ما نتونستیم احساسات گلانه رو بروز بدیم!
توی پارک ملت در حال نرمش و دویدن بودند آنها رو هم تشویق کردیم در دل البته!
ورزش خانوادگی
دوشنبه خواهرجان دانشگاه مونیخ قراری برای ارائه مطالبش داشت و ما با Bayernticket تا مقصد رفتیم. این بلیط ها داخل استانی هست و می تونی باهاش از وسایل حمل و نقل ارتباطی در مبدا و مقصد رایگان استفاده کنی. این نکته خیلی مهم بود چون دیگه لازم نبود برای خرید بلیط و میزان اعتبار آن کسب اطلاع کنیم. دانشگاه مونیخ بسیار زیبا بود و بعد از سمینار خواهرجان حسابی در دانشگاه چرخیدیم و از خودمان عکس گرفتیم.
از پشت شیشه اتاق در دانشگاه عکس گرفتم
محل ملاقات ما در دانشکده شیمی بود و خوشبختانه یک نفر از درون مترو ما را راهنمائی کرد.(ایستگاه مترو خوشبختانه در داخل دانشگاه بود و ما قبلا مسیرها رو یافته بودیم.) این تابلوی راهنمای دانشکده شیمی و نمای داخلی ساختمان و اتاق هر پرفسور است که در مدخل ورودی دانشکده نصب شده بود.
ساختمان هفت طبقه دانشکده
مقابل هر آسانسور که پیاده می شدی این راهنمای عینک مانند(عکس پائین) بهت می گفت که طبقه چندم هستی و شکل این طبقه چه طوریه
راهنمای طبقه
یکی از اعضای حاضر در سمینار ما را به آزمایشگاه های مربوط به کارشان برد.وهمان طور که او داشت برای خواهرجان توضیح می داد من عکس گرفتم. یارو به خواهرجان گفت بگو عکس نگیره. چه حسود، فکر کرده می خوام برم از روش بسازم برای خودم
این کله آدمی که مشاهده می فرمائید در اقصی نقاط دانشگاه در طرح های مختلف حضور داشت
چه لباسی داره این دانشمند
توی محوطه دانشگاه زمین بازی فوتبال و گل کوچیک و بسکتبال و والیبال بود.
تو دانشگاه چند تا پل چوبی و یک برکه پر از مرغابی هم بود.