زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

همسایه جدید

دیروز دختر سوریه ای همکلاسی آقای همسر از ایشون پرسیده که شما هم در ایران "عید  اضحی" دارید؟ آقای همسر هم گفته بله. دختره پرسیده ما توی این عید نماز می خونیم و به دیدار هم میریم و از مریض عیادت می کنیم و از این جور برنامه ها داریم. آقای همسر هم بهش گفته ما هم نماز عید می خونیم و این روز رو مهم می دونیم .اون گفته آخه من از بقیه بچه های ایرانی پرسیدم بهم گفتن ما همچین عیدی نداریم؟ آقای همسر هم بهش گفته ما به این عید می گیم "عید قربان" به خاطر همون مفهوم قربانی کردن ،برای همین بچه های دیگه نشناختن. برای اکثر مسلمانان دنیا اعیاد فطر و قربان مهم ترین جشن ها و مراسم هاست. در برخی کشورهای مسلمان هم تعطیلی این اعیاد بیش از یک روز است. ولی برنامه دید و بازدید رو ما ایرانی ها در عید نوروز انجام میدیم ،برای همین غیر عید غدیر که دیدن سادات در برخی شهرهای ایران مرسوم هست برنامه دید و بازدید در اعیاد اسلامی نداریم. خلاصه این دختر خانوم داشت شک می کرد که این ایرانی ها دیگه چه مسلمون هایی هستند که عید قربان ندارند! که خوشبختانه نجات پیدا کرد.
امیدوارم که دعاهاتون در این روز عزیز مستجاب شده باشه. من هم یک سورپرایز جالب در این روز داشتم!! خیلی فکرهای مهم و باابهت به ذهن تون راه ندین. ماجرا از این قراره که چون گوشت حلالی که سفارش دادیم تا 5 شنبه می رسه من داشتم فریزر رو جمع و جور می کردم تا جا باز بشه ناگهان در آن اعماق تنگ و تاریک!! فریزر یک تکه نان سنگگ یخ زده مشاهده نمودم و صبحانه روز عید پنیر با نان سنگگ و خیار و گوجه میل نمودیم و بسی احساس خوبی نمودیم.
این همسایه های طبقه بالایی ما مدت کوتاهی است که عوض شده اند. البته ما قبلش هم نمی دانستیم که کی هستند. فقط حدس می زدیم که باید دو تا خانوم باشند و یکی شون هم که موزیسین بود و ما هر بعد از ظهر از صدای سازهای ایشون مستفیض می شدیم. حالا چند روز پیش صدای در خونه اومد و صدای زنگ در هم نبود بلکه کسی با دست به درب آپارتمان ضربه می زد. در را که باز کردم دختری هم سن و سال خودم با چشمان عسلی و موهای قهوه ای روشن بود که پرسید اینجا خانه مدیر ساختمان(Hausmeister) است؟ من تعجب کردم چون ما در این مدت که اینجا بودیم ارتباط خاصی با همسایه ها نداشتیم و حتی نمی شناختیمشان حتی همین همسایه بغل دستی مان را نمی شناسیم. در مورد همسایه کناری فقط می دانیم یک آقای محترم است که صبح ها دو سه بار در خانه اش را قفل می کند و راهی محل کارش می شود و بعد از ظهر هم حدود ساعت 5:30 همان صدا می آید و در خانه اش را می گشاید و می رود توی خانه!! اطلاعاتمان در حد همین صدای کلید در قفل چرخاندن است حالا این همسایه جدید آمده بود و در خانه مان را می زد برای همین برایم عجیب بود و بهش گفتم که نه اینجا نیست و پائین تر است. ولی تعجب ام در همین حد نماند چون دو روز بعد دوباره یکی در خانه را زد و من مجددا همان دختر را پشت در دیدم. این دفعه پرسید شکر دارید؟؟ یعنی یکی باید می آمد فک من را از روی زمین جمع می کرد از بس تعجب نموده بودم. کلا یک لحظه رفتم به حال و هوای ایران و همسایه های صمیمی خودمان. گفتم صبر کن برم بیارم. وقتی پاکت شکر را آوردم یک ظرف کوچک فلزی از این نقره ای های کنگره دار آورد جلو تا من شکر را تویش بریزم. از این ظرف هایی که مال مشرق زمین است و این طرف ها پیدا نمی شود. تا خواستم شکر را بریزم دیدم کف ظرف حروف فارسی نوشته شده! متعجب تر پرسیدم این حروف عربی است؟ گفت بله این ظرف مال ترکیه است! پرسیدم شما اهل کجا هستی؟ گفت ترکیه!!!!
خلاصه چند روز دیگه میام می نویسم برای همسایه مان آش و شله زرد نذری بردیم و آنها برایمان غذاهای سنتی ترکیه را آورده اند!!
کسانی که سال هاست در خانه ای ساکن هستند شاید با همسایگانشان مراوده ای صمیمانه داشته باشند ولی ما ارتباط چندانی با همسایگان نداریم برای همین این رفتار برای من عجیب بود. البته خودم هم می دانم که نمی توانم از روی همسایگانم قضاوتی برای کل مردم آلمان داشته باشم ولی اصولا آلمان ها ارتباط صمیمانه با همسایگانشان ندارند. و غذا بردن و نذری بردن !!! و قرض گرفتن و قرض دادن و این حرف ها که دیگر کلا برایشان ناشناخته است. هر چند خانم ش که سال هاست در این شهر زندگی می کند با همسایه شان بسیار صمیمی است و گاهی مهمانی های ایرانی را با همسایه شان می آید.
فقط این همسایه ما که عوض شده من نمی فهمم چرا همون عادات نفر قبلی را دارد. یعنی حمام هر روزه ساعت 6:30 صبح!! خب با این دیوارها و سقف نازک خانه قدیمی ما، آدم از صدای شرشر آب خوابش می پرد. حتما ماشین دارند که در این سرما با موی خیس از خانه خارج می شوند. بعضی از مشاغل خیلی به ظاهر آراسته و مرتب اهمیت می دهند.
این بود فضولی من در باب همسایگان مان.
چون کارت حافظه موبایلم فعلا مشکل دارد عکس های این دفعه اینترنتی هستند. این کدوهای قشنگ تزئینی که در زیر می بینید برای زیباسازی خانه و ویترین مغازه و ... کاربرد دارد مبادا هوس کنید که با آنها سوپ درست کنید که به جای سوپ زهر هلال خواهید داشت!!! این را از روی تجربه می گویم




کدوهای تزئینی


کدوی تزئینی


انواع کدو

همسایه مسجد

خب عید همگی مبارک، انشالله که توی این روز عزیز عیدی تون رو گرفته باشین. مسجد ترک ها هم پنج شنبه عید داشتند و نماز رو هم صبح زود خواندند. شب آخری که مسجد رفتیم برای افطاری دلمون خیلی گرفت. حس جدا شدن از خانواده رو داشتیم. آقای همسر در شستن ظرف ها کمک کرد و من هم در تمیز کردن میزها. خوبی این مسجد این بود که کسی در ظاهر رئیس نبود و دستور نمی داد. یعنی مثلا اعلام کنه که یکی بیاد میزها رو جمع کنه یا ظرف ها رو بشوره و یا زمین رو جارو کنه. هر شب هر کسی با توجه به حالش یه گوشه کار رو می گرفت. من بارها دیدم که مثلا دختربچه های 12 ساله سطل آشغال رو بر می دارن و میزها رو تمیز می کنند. هر شب هم میزها و نیمکت ها رو هم جمع می کردند و زمین رو جارو می کردند. یک جور کار گروهی و دورهمی بود. وقتی از یکی از آشپزها تشکر کردیم گفت ما کاری نکردیم زحمت اصلی را این همسایه آلمانی مسجد کشید که در این مدت با این همه جمعیت و شلوغی و سر و صدا اصلا اعتراض نکرد! در خانه این همسایه آلمانی به حیاط مسجد باز می شود. یک اقای میانسال و چاق که با سگ سفید و بزرگش گاهی می اومد و در حیاط سر سفره افطار غذا می خورد. کارکنان مسجد هم رفتار خوبی با سگش داشتند و به او هم غذا می دادند. من نمی دانم این چه طرز ساختمان سازی است که راه ورود به خانه این بنده خدا از حیاط مسجد می گذرد در واقع یک جور حیاط مشترک هست.

وقتی برای تبریک عید به یکی از دوستانمان که در هلند زندگی می کنند تماس گرفتیم با خوشحالی به ما گفتند که یک مسجد شیعیان در شهرشان پیدا کرده اند. این مسجد مال ترک های شیعه ترکیه هست و امام جماعتش هم فارسی رو به خوبی صحبت میکنه.و خب البته مراجعینشان از شیعیان همه جا مثا افغان و ایران و لبنان هست. می گفتند به خاطر فعالیت سلفی های تندرو مجبور شدند تابلوی مسجد را بردارند. این دوست ما خودش ترک تبریز هست و بهش پیشنهاد دادیم ترک استانبولی رو هم از طریق همین امام جماعت یاد بگیره!
راستی از مهمانی دوست آمریکایی مان برایتان نگفتم. البته این مهمانی مال خیلی وقت پیش است. این دختر که یک دوره یک ساله از طرف دانشگاهشان به شهر ما آمده بود در ویرایش بعضی متن های آقای همسر کمک می کرد. یک روز برای ناهار دعوتش کردیم. با یک بسته کوچک شیرینی آمد. ناهار سعی کردیم چیزی درست کنیم که محتویاتش با چشم قابل تشخیص باشد تا بنده خدا حس خوبی در نگاه پیدا کند. خورشت مرغ و دلمه! دیگه سالاد و سوپ هم که جزء ثابت سفره هست. اول که از راه رسید کمی شربت زعفران برایش درست کردم. اون تا حالا زغفران ندیده بود و یک لیوان شربت را در عرض یک ساعت جرعه جرعه تمام کرد! موقع ناهار هم گفت که انتظارش را نداشته. اینجا خورشت مرغ یعنی پختن مرغ مثلا با هویج و قارچ و نخود فرنگی جدید محسوب می شود! واااااااااای این دختر این قدر آروم آروم غذا می خورد که من حوصله ام سر رفت. می گفت منتظر من نمانید شما خودتان غذایتان را بخورید!! ما هم رویمان نمی شد که بشقابمان را پر از برنج کنیم و بشینیم جلوش بخوریم هر دو غذا را من کم ترش گرفته بودم و برای خودمان مجبور شدیم که از لیمو ترش استفاده کنیم! اون می گفت لیمو ترش رو توی خونه فقط بابای من می تونه بخوره! دیگه فکر کنید وقتی من ظرف ترشی رو بهش تعارف کردم چقدر می تونست بخوره! یک عدد گلم کلم کوچولو از توی ظرف ترشی برداشت و با همان طمانینه اش خورد. البته گفت که تا حالا گل کلم این مدلی ندیده. زرشک هم که تا حالا ندیده بود. از پلوی زعفران رنگ هم کلی خوشش آمد.و همین طور از دلمه. با اون آرامشی که داشت به خوردن سالاد دیگه نرسید.
وقتی از او نام دانشگاهش را پرسیدیم ،کریستالین گفت که دانشگاه من اصلا معروف نیست و من به خاطر هزینه کمترش انتخابش کردم. گفت که در آمریکا هزینه تحصیلات تکمیلی سرسام آور است و بدون بورس تحصیلی درس خواندن کار پولدارهاست. می گفت من که رشته ای معمولی در یک دانشگاه غیرمعروف درس می خونم ترمی 6000 دلار می دهم. در دانشگاهشان گرانترین رشته ها ترمی 12000 دلار بود! کریستالین دلش نمی خواست به آمریکا برگردد ، می گفت بافت تاریخی و با هویت اینجا را دوست دارد و همچنین سیستم حمل و نقل در اروپا خیلی مرتب و منظم است. می گفت در آمریکا اتوبوس ها اصلا منظم نیستند و هزینه قطارها بسیار گران است و اصولا به صرفه تر است کسی خودش ماشین داشته باشد.
برای تشکر از زحماتش یک کیف پول از این طرح سنتی ها که روشون طرح قالی داره و چند تا لباس بهش دادیم. اونقدر هی تشکر کرد. برای کیف پول خیلی ذوق زد و فوری کیف پول خودش را در آورد و محتویاتش را به کیف جدید منتقل کرد.امیدوارم این کیفه حداقل یک ماه دوام داشته باشد!!
این هم عکس های بافت سنتی شهر ما:







کشورهای جنوب اروپا

در ادامه برنامه های دانشگاه در هفته فرهنگ در روز سوم کشورهای جنوب اروپا یعنی ایتالیا و اسپانیا و فرانسه بودند. من کمی دیر رسیدم و آخر برنامه های کشور ایتالیا بود. در این قسمت برنامه شان کلیپی از یک خواننده معروف ایتالیایی به نام Mina Anna Mazzini گذاشتند و همه بچه های ایتالیایی سالن با او هم خوانی کردند. البته تعدادشان هم زیاد بود. و بعد نمایشی کوتاه به زبان ایتالیایی اجرا کردند که البته متنش رو که من نمی فهمیدم ولی از روی حرکات و لحنشان یه چیزهایی دستگیرم شد بعد هم انجمن ایتالیایی های مقیم شهر رو معرفی کردند که هر از گاهی نمایش هم اجرا می کنند.



Mina خواننده معروف ایتالیایی

نمایش بچه های ایتالیایی

قدم بعدی کشورهای اسپانیایی زبان بودند. اول کلیپ معرفی کشور اسپانیا و بعد چند دانشجو از کشورهای اسپانیایی زبان دنیا برای معرفی کشورشان آمدند. طبق توضیحاتشان اکثر کشورهای آمریکای لاتین اسپانیایی زبان هستند.(علتش رو کسی توضیح نداد ولی خب خودمون می دونیم که این کشورها در گذشته مستعمره اسپانیا بوده اند، مثل هند که زبان شان انگلیسی است و مستعمره انگلیس بودند و یا کشور آمریکا و کانادا که توسط انگلیس بنیان نهاده شده اند)



کشورهای اسپانیایی زبان دنیا

مادرید اسپانیا

بارسلونای اسپانیا


کلیسای جامع بارسلونا

پارکی در بارسلونا

پارکی در مادرید

کلیپی که از اسپانیا نمایش دادند خیلی زیبا بود، هم طراحی فضاهاش و هم ترکیب بندی اش. فیلمی از آثار باستانی شان و مساجد زیبای دوران اسلامی در این کشور به خصوص قصر الحمرا و معرفی هنر و معماری و مجسمه سازی و ... کشور اسپانیا. کلی گالری های هنری نقاشی و مجسمه سازی رو نشون داد و تاکید کرد که هنر در جای جای زندگی ما نقش داره. از معروف ترین هنرمندانشان هم پیکاسو Picasso است.از اینجا درباره این هنرمند نقاش بخوانید.



هنرمند معروف اسپانیایی پیکاسو

"خانم های آبی" اثر پیکاسو

قصر الحمرا هم از باشکوه ترین بناهای دوره اسلامی است در این کشور قرار دارد. توضیحات بیشتر درباره این بنا را از اینجا بخوانید.



قصرالحمرا در اسپانیا


بعد دختری از کشور کلمبیا در آمریکای لاتین که زبانشان اسپانیایی است آمد و کشورش را معرفی نمود.اول از همه گفت که با توجه به تبلیغات همه تصویری سیاه و پراز خشونت و...از کلمبیا در ذهنشان است و من می خواهم از زیبایی های کشورم برایتان بگویم. خلاصه مناظر طبیعی زیبا و رویایی نشان داد و گفت ما در بهشت زندگی می کنیم! البته روستاهایش واقعا عقب مانده بود و  خودش هم گفت که ما شهرهای زیبا و پیشرفته و روستاهای این مدلی داریم.نویسنده معروف "مارسیا مارکز " متولد کلمبیاست و خانه و زندگی اش را نشان داد.فرناندو بوترو Fernando Botero Angulo مجسمه ساز معروف هم کلمبیایی است. درباره این مجسمه ساز پولدار از اینجا بخوانید.



فرناندو بوترو هنرمند پولدار کلمبیایی در کنار یکی از آثارش در موزه ای در ترکیه

بعد از این معرفی ها چند برنامه به زبان اسپانیایی داشتند که من واقعا سرسام گرفتم. البته اکثرا بچه های اروپایی با زبان اسپانیایی در مدرسه آشنا می شوند و شاید بقیه کمی می فهمیدند. متنی از کتاب شاهزاده کوچولو را به لهجه های مختلف اسپانیایی خواندند. یعنی اسپانیایی کلمبیا و اسپانیایی اسپانیا و اسپانیایی پرو و ... تا مثلا تفاوت هایشان را ما بفهمیم. به نظر من که خیلی با هم  فرق داشت!! یک آقایی هم آمد و موسیقی زنده به زبان اسپانیایی اجرا کرد که مورد توجه حضار واقع شد.


موسیقی زنده

میز پذیرایی هم توسط بچه های ایتالیایی اداره مشد که البته خودشون قبل از اعلام زمان تفریح بیشترش رو خورده بودند! سالاد ماکارونی و پیتزا و یک سری خوردنی های دیگه که شاید بشه گفت واقعا محصول ایتالیا بودند. البته پیتزاهاشون که فقط خمیر پیتزاست و کمی روش پنیر پیتزا مالیده اند بدون هیچ افزودنی دیگری. به قول آقای همسر اینجا رو پیتزاهاشون مواد مختلف مثل زیتون و گوجه و پیاز و کلم بروکلی و ... می ریزند و بعد می تکونند روی بعدی و هرچی روش موند می دهند به مشتری!


میز بچه های ایتالیایی

بچه های ایتالیا نقشه بزرگ ایتالیا رو روی کاغذ رسم کرده بودند و آثار دیدنی کشورشان و کارخانه ها و غذاها و لباس های محلی هر منطقه را با عکس روی آن چسبانده بودند که به نظرم جالب بود. انشالله سال دیگه ما هم از این نقشه درست کنیم.

به علت اینکه ساعت 10 شده بود ما به خانه برگشتیم و برنامه فرانسه رو با این که دوست داشتم ولی از دست دادیم! علت این تاخیر هم بی برنامگی اسپانیایی ها بود که کلی وقت تلف شد.

این هم (دانلود) یک فیلم کوتاه 45 ثانیه ای از اجرای آهنگ اسپانیایی.