زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

حادثه ای که اتفاق نیفتاد!

دیروز برای خرید به فروشگاهی رفته بودیم. این فروشگاه رو شاید دو ماهی یکبار بهش نگاهی می اندازیم. مشغول نگاه کردن به قفسه ها بودیم که یک دفعه صدایی از بلندگو شروع به هشدار دادن کرد! به این مضمون که هشدار آتش نشانی فعال شده و با آرامش، سریعا محل را ترک کنید! کارکنان فروشگاه هم آمدند و گفتند هرچی دستتون هست بذارید و اینجا رو ترک کنید. من هی نگاه کردم دیدم جایی خبری نیست نه دودی نه سر و صدایی، ولی خب از فروشگاه خارج شدیم. اومدیم بیرون و دیدیم همه ی خریداران و کارکنان فروشگاه ها اطراف توی محوطه جلوی ساختمان ایستادند. چند تا فروشگاه و مغازه کنار هم بود. یک صدای بوق بوقی هم از یکی از فروشگاه ها به گوش می رسید. چند دقیقه بعد دو تا ماشین آتش نشانی آژیرکشان رسیدند . چند تا مامور آتش نشانی با همون لباس های فضایی و کپسول اکسیژن یا شاید هم مایع خاموش کننده آتش(چون ماسک زده بود و کپسول روی کولش بود نمی دونم چی بود!!)رفتند توی ساختمان. همه همین طور ایستاده بودیم به تماشا. کارکنان فروشگاه هم از فرصت استفاده کرده و داشتند سیگار می کشیدند. البته ماجرا به نفع ارمیا هم بود چون از توقف کالسکه و مناظر تکراری مخصوصا تجمع آدم ها در اطراف کالسکه اش که دیدش رو کور می کردند خسته شده بود و آلارم مخصوص خودش!! فعال شده بود و موفق شده بود که بره بغل و از بالا در جریان امور قرار بگیره! کمی بعد هم آمبولانس جیغ زنان!! رسید. ماجرا مهیج شده بود و من منتظر بوی دود یا حداقل یک مجروحی روی برانکار بودم ولی هیچ خبری نبود. یکی از آتش نشان ها اومد بیرون و رفت سراغ ماشین شون. خلاصه کمی بعد مردم برگشتند به سر کار و زندگی شون و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. فکر می کنم سیستم خطر آتش به صورت خودکار به آتش نشانی متصل هست و همه ی فروشگاه های همجوار هم با یکدیگر مرتبط هستند. و آلمان ها هم که محتاط به یک صدایی و هشداری فوری محل رو ترک می کنند. شاید کسی در داخل ساختمان سیگار کشیده بوده که هشدار فعال شده بوده(طبق قانون سیگار کشیدن در محیط های بسته و داخل ساختمان ممنوع است و همه هم این را رعایت می کنند) خلاصه از قدم خوب ما هیچ اتفاق بدی نیفتاد. به این نتیجه رسیدیم که این صدای آژیر آمبولانس و آتش نشانی که روزی صدبار می شنویم بیخود هست و دیگه با شنیدن صدای آژیر ماشین از خیابان نمیگم اوه چقدر حوادث غیرمترقبه توی این شهر فسقلی می افته!!
پائیز با بوی خوب و طبیعت هزار رنگش رسید.
عکس های زیر کدوهای حلوایی که جزء سوپ های پائیزه معروف اینجاست و همین طور برای مراسم هالووین استفاده می شود. از الان فروشگاه ها پر شده از شکلات ها و لباس های هالووین.










تزئینات نارنجی فروشگاه به مناسبت پائیز-جوجه تیغی، جغد، سنجاب و کلاغ نمادهای پائیز هستند




من تلاش کردم از آتش نشان ها عکس بگیرم ولی خیلی سریع رفتند داخل ساختمان. اینجا فقط آدم های منتظر را می بینید

نظرات 31 + ارسال نظر
بسامه سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:44 ب.ظ

وا... چه سوسول
عزیزم بگو دقیقا چطور با دیدن این چیزا عنان اختیار از دست نمی دی؟

خب جونشون رو دوست دارند خوبه که!
کدوم چیزها منظورته؟
من به جیبم نگاه می کنم بهترین عنان هست

پیمان سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام، واقعاً که چقدر هیجان انگیز !!!!!!! واقعا هیچ اتفاقی نیفتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟انشاا... که به سلامتی باشه. راستی میخواین تو هالوین شرکت کنین؟؟؟ حداقل به بچه ها که شکلات میدین؟

سلام. من که از انتظار برای هیجان خسته شدم!! شاید بقیه افراد حاضر در صحنه لذت بیشتری بردند چون حداقل فرصتی دست داد یک سیگاری بکشند.
خب ارمیا رو که نمی تونم به عنوان بچه ببرم چون آروم نمی گیره خودم رو هم نمی تونم به عنوان بچه جا بزنم. تو خونه ی ما هم کسی شکلات خور نیست. حداقل اگر چیز دیگه می دادند انگیزه مون بیشتر می بود.

فاطیما ی عمه سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:36 ب.ظ

سلااااام
همه گی خوبید؟ خب خدا رو شکر
وای چه کدو های با مزه ای.... من عکس دوم و سوم رو خیلی دوس داشتم تازه چه گل های قشنگی.... فکر کنم این گل ها بوی خوبی ندارن و فقط ظاهر قشنگی دارن(طبق همیشه).....
با آرزوی سلامتی و خوشبختی در کنار همدیگه

آرزومند آرزو هایت .....فاطیما

سلام
خدا رو شکر که خوبیم.
ان شالله یک سوپ کدوی خوشمزه به زودی بخوری. اینجا گل ها نقش زینت دارند نه معطر بودن. بالاخره گل های دنیا وظایفشون فرق می کنه!
حیف که نمی شه امضاء توی کامنت ها گذاشت وگرنه خیلی شیک بود آخر عبارتی که نوشتی می ذاشتی!!!

زینب(همیشه بهار) سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.bahary72.blogfa.com

سلام لیلی جون
خداروشکرکه چیزی نشد ولی خیلی خوبه که اگراتفاقی بیوفته سریع خبرمیشن ومیان
امممممممممممم چه عکسای قشنگی مرسی لیلی جون
چه کدوهای بامزه ای کادوی تولدمن همین چندروزپیش کدوحلوایی بود ازین گرد بزرگابودمن خیلی خوشم میادمیشه باهاش کیکای خوشمزه پخت

این جوجه تیغی هاهم بامزن

سلام خانومی
خوشبختانه شهر ما کوچیک هست و بدون ترافیک و زود میتونن ظاهر بشوند.
عجب کادوی تولد جالبی، آفرین بر کادودهنده ی خلاق.
جوجه تیغی و جغد نماد پائیز هستند.

دختری که حرفهایش را نمیخورد(پری) سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.dhnemikhorad.blogfa.com

سلام لیلی جون. فک کنم اگه ایران بود تا 10 نفر نمسوختن فعال نمیشد

سلام خانومی
نه دیگه این طوریام. شهر ما کوچیکه و بدون ترافیک. میشه سریع توش جابه جا شد.

فهیمه جون سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام.واااای چه خوشگلن.هر روز ارمیا روببرببینه.حتماشکلک درمیاره.
اون عکس سوم شبیه قارچ وهندونه شده.چه جالب.اون عکس که شبیه گلمن ابه وبلوره مال چیه؟
خیلی قشنگ بوووووذ.مرسی

سلام
این ارمیای ما هنوز نفهمیدم از چی خوشش میاد. فعلا صدای حرکت ماشین ها الویت اول هست. برای بقیه هنوز تصمیمش رو به ما اعلام نکرده.
اون شی فکر می کنم فانوس باشه، نمی دونم چیه.
قابل نداشت.

دختر معمولی سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.mamooli.persianblog.ir

من اولا که آژیر آمبولانسو می شنیدم می گفتم نچ نچ نچ نچ مملکتی که جمعیتش همش پیر باشه همین میشه دیگه (آخه پیر بودن جمعیتش اون اول که تازه اومده بودیم خیییییلی تو چشم بود! مثل ایران نبود تو کوچه و خیابون بچه ریخته باشه) . بعدها فهمیدم اینا پیرن و پیرن و می لرزن/ به صد جوون می ارزن

من هم اوایل که صدای آژیر می یومد می گفتم حتما دوباره یک پیرمرد/پیرزنی سرفه کرده!
نمی دونم چرا توی شهر ما اینقدر بچه زیاده. کلی هم کالسکه های دوتایی وجو داره که یا دوقلو هستند یا با فاصله سنی کم.
ولی این که پیرهاشون به سنشون نمی خورن واقعا به شدت دیده میشه

صبا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:38 ب.ظ http://gharetanhaei.persianblog.ir

سرعت عمل و دقت آتش نشانی شون و احتیاطشون در برخورد با هشدارها چقدر شبیه ایرانه
فکر کنم همین شباهتا باعث شده کمتر احساس غربت کنید

عکسای جوجه تیغی و سنجاب و ... منو یاد رامکال و بنر انداخت

من تجربه ای از آتش نشانی در ایران ندارم. ولی این رو هم در نظر داشته باشین که شهر ما کوچیک و بدون ترافیک هست و با شنیدن صدای آژیر همه ی ماشین ها می کشند کنار و راه را باز می کند

بسامه سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:48 ب.ظ

بله خوب ارمیای ما تو کشور بنز و بی ام و و اتوبان بدون محدودیت سرعت به دنیا اومده.. معلومه که ماشین دوست میشه.. جیگرشو بخورم..

امیدوارم در آینده از ما بنز و بی ام و نخواهد!

امیر سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:06 ب.ظ

درود
کلا از آتش نشان ها خوشم میاد
خیلی شغل شریفیه
شاید سربازیمو برم تو آتش نشانی بگذرونم
سپاس از شما که وبلاگ رو زود به زود به روز میکنید

سلام
به نظر من هم آتش نشانان افراد شجاع و فداکاری هستند.
ان شالله که بتونید موثر باشید
سعی می کنم که هفته ای دو بار بنویسم ولی امان از وقت...

فردا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:52 ب.ظ http://med4.blogfa.com

سلام.
عکس اخری قبل ار اینکه به توضیحش برسم چشمم به شکم آقای لباس زرده افتاد و آقای بغلی و بقیه مردم... و به خودم داشتم می گفتم چرا از شکم این آقا عکس گرفته؟! چه جذابیتی داشته مگه؟؟!!
ارمیا که دیگه واسه خودش مردی شده! متولد نوروز! دیگه کم کم باید خودش بره خرید!
و اما آتش نشانی! پس اونجا هم از این اتفاقای اشتباهی رخ می ده! خدا رو شکر!

سلام
مشخص میشه که دید شما پزشکانه است! یعنی به رنگ لباس و یا نوع لباس پوشیدن و ... توجه نکردین و رفتین تو خط سلامت.
آررررررره لیست خرید رو هم آماده براش گذاشتیم که با ماشین اش(کالسکه ) بره خرید. وضعش از ما بهتره چون ماشین داره!
آلارم خطر دیگه سرخود صدا کرده بوده و شاید هم مقصر در رفته بوده.

.بابایی سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:50 ب.ظ

سلام
بنظرم آلمانها کلا آدمهای ساده ای هستند .
خیلی هم حساس

سلام
بلی .در لباس پوشیدن و رفتار ساده هستند.

فردا چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:16 ب.ظ http://med4.blogfa.com

کالسکه بچه های این دوره که ماشالا یه پا بنز محسوب میشه!!

ما که از این ماشین ها نداریم یعنی اصلا ماشین نداریم بذار حداقل بچه مون بنز داشته باشه ما پزش رو بدیم!

ساندی چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.matitanha.blogfa.com

سلام اره واللا چیه الان جیبت پر پول ولی هیچکی دورت نی !!

نه لیلی جان منظورم از یواشکی این نبود همین میام میخونم و نظر نمیدم و گفتم

این آلمان هام عالمی دارنا

سلام
خب یواشکی نباش خانومی. با سر و صدا باش. بیا اینجا رد پات رو هم بذار!!
هر کشوری فرهنگی و عالمی دارد.

لیلی پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.lgh67.blogfa.com

سلام لیلی جونم.چقدر تیب این آلمانیها ساده است به نظرم به علم بیشتر اهمیت میدن تا به تیپ و قیافه؟این طور نیست؟ خو بچمون گناه داره ارمیا جون چقدر ذوق کرد از این تغییر مکان این تغییر حداقل به نفع ارمیا جان شد .شاد باشی لیلی جون

سلام.
بله آلمان ها از نظر لباس پوشیدن و ارتباط ساده و بی شیله پیله هستند.
حالا به علم اهمیت می دن یا چیز دیگه نمی دونم ولی به لباس و آرایش اهمیت نمیدن!
ممنون خانومی

تهمینه پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ب.ظ http://vaghtimamanmishi.persianblog.ir

سلام. خوبین؟ چرا جغد و سنجاب و کلاغ و جوجه تیغی نماد پاییزه؟ من عاشق کدو حلوایی ام. یکی از خوشحالی هام از رسیدن پاییز دیدن و خوردن کدو حلواییه.
می دونم باید به فرهنگهای دیگه احترام گذاشت اما از هالووین خیلی بدم میاد. ممنون لیلی جان.می گم میشه تو شهر بگردی ببینی جای آشغال ریخته و خیابون که تمیز نباشه پیدا می کنی واسه مون عکس بذاری ما دلمون خوش شه افسردگی نگیریم از دیدن یه جاهایی تو تهران؟ هه.

سلام
اینجا کشوری جنگلی هست و احتمالا در پائیز این حیوانات بیشتر دیده می شوند همان طور که مثلا مرغ و جوجه و خرگشو نماد بهار هستند.
تاریخچه هالوین رو توی ویکی پدیا بخون جالبه.
اتفاقا این هفته شهر شده آشغال دونی!! چون یک ماه به ترتیب هر منطقه ای زباله های حجیم شون رو بیرون می گذارند.
جاهای کثیف و نامرتب هم هست ولی توی شهر ما کمتره شهرهای بزرگ مثل تهران زیاد داره. اینجا یک فسقل شهر با تهران 12 میلیونی مقایسه اش نکن.

مهسا پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:03 ب.ظ http://sarneveshtehman.blogfa.com

وای چقدر بامزه بود.. اون همه سر وصدا واسه هیچی

واقعا هیچی و هیچی

50 درصد جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:51 ب.ظ

این دوربین گوشیتون چقدر کیفیتش بالاست چند مگا پیکسله؟؟؟؟
هرچقدر داخل قفسه ها دنبال پاستیل گشتم چیزی پیدا نکردم اونجا پاستیل هم میفروشن؟؟؟؟

دوربین من قدیمیه مال 4 سال پیش هست. همون 5 مگاپیکسل هست.
اینجا قفسه های تزئینات و دکور بود قسمت خوردنی ها جای دیگه است. تا دلتون بخواد پاستیل دارند. از شکلات و چیپس بیشتر!

مهدی جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ

درود بر شما
ببخشید نظری که مینویسم به این مطلب، ربط نداره. راستش من، "خش گیر پارکت" رو جستجو کردم رسیدم به نوشته شما دهم آذر پارسال با نام "ایده های هوشمندانه تمیزکاری". میشه لطف کنید نام فروشگاه و مارک ماژیک خشگیر پارکت رو بنویسید؟ شهرش مهم نیست معمولن فروشگاهها توی همه شهرهای آلمان شعبه دارن.
سپاسگزارم

سلام
فکر می کنم توی همون پست نوشتم.
محصولات Tchibo هست ولی نمی دونم الان هم دارند یا نه چون فصلی میارند

مامان جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:50 ب.ظ

خیلی بامزه بوده همه استراحت کردن .
‌‌خوش بگذره مادر جون

واقعا مامان فسمت خوب ماجرا رو دیدین. اون کارمندایی که داشتن سیگار می کشیدن واقعا خوش خوشانشون شده بود.

مهدی شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ب.ظ

سپاس . امیدوارم پیدا کنم.
در کنار خانواده گرامی شاد باشید

خواهش می کنم.امیدوارم

مهسا یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام خانومی یک سوال این پسر شما چه جور تو کالسکه میمونه؟؟؟؟ منم المانم اوووووونقدرررر دلم میخواد همش پسرم بذارم تو کالسکه ابنور اونور بریم ولی بند نمیشه بعضی وقتها خوبه اما اغلب گریه میکنه منم اگه کار واجب بیرون نداشته باشم کل روز صبر میکنم همسرم اومد با هم ببریمش بیرون که حداقل گریه کرد نوبتی بغلش کنیم، خیلی حوصله ام سر میره البته پسر من دو ماه و ده روزشه ولی الان که باید بیشتر بخوابه؟؟؟؟ تجربه ای راهکاری داری بگو تورو خدا تو خونه پوسیدم)-:

سلام خانومی
ارمیا هم اصلا توی کالسکه نمی مونه. معمولا اونقدر گریه می کنه که مجبورم بغلش کنم و یک دستی کالسکه رو ببرم.
وقتی کوچکتر بود من برنامه ریزی می کردم که سیر باشه و اون وقت می ذاشتمش توی کالسکه و می رفتم بیرون که مثلا بخوابه.
دو ماهه خیلی سخته.درکت می کنم.
سعی کن مسیرهایی بری که مغازه باشه و اتاق پرو و یا اتاق مادر و کودک داشته باشه که بتونی بری توی اتاق ها و کمی بغلش کنی تا آروم بشه

سماهیر یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.samahir.blogfa.com

سلام خوبید ..ارمیاجان چطوره !!؟! نمیشه ببینیمش !!!!خوشحالم که اتفاقی نیفتاد ...موفق باشی وپرکار

سلام
خدا رو شکر خوبیم. فعلا که خودمون هم نمی بینیمش از بس دست به دست میشه!!

مگهان دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ب.ظ http://Meghan.blogsky.com

من خواننده ی خاموشم !
اولا سلام ... دوما وبلاگ شما و یکی دیگه از دوستان که اوشون هم ساکن آلمان هستن جز فیوریت منه و هر زمان اینجا آپ میشه من می خونمتون... ولی نمی دونم چرا ؟ ساکت و آروم می خونم میرم : )
میگم جالبه اونجا چقدر همه چیز جدی میشه ! اون وقت یکی از هم کلاسای ما تو دوران دانشجویی وسط امتحان تشنج کرد تا آمبولانس برسه 45 دقیقه طول کشید !!!
وقتی هم آمبولانس اومد نیم ساعت داشتن فکر می کردن که از کدوم در بیاد تو حیاط دانشگاه که به دانشکده ی ما نزدیک باشه !!! بلع

سلام
ای بابا حالا چرا شما که دوست من و اوشون هستین بی خبر میاین و میرین؟ خونه ی اوشون هم بی صدا میرین؟
یک سلامی،علیکی،تقی توقی بالاخره ردپاتون رو بذارین.
می خواستن که همه ی حاضران از علم پزشکی ذاتی شون استفاده کنند.

سیمرغ سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:04 ق.ظ http://http:/janemoshtagh.mihanblog.com/

به نظرت مانور نبوده؟

فکر خوبیه. از قیافه ی آدم ها معلوم نبود ولی شاید رئیس و ناظر بین مردم داشتن بررسی می کردن.

فردا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ http://med4.blogfa.com

فک نمی کنی بهتره کم کم درمورد چیزای که رخ داده بنویسی؟!! دیگه حوصله مون سر رفت پس که آپ نکردی!

حق باشماست. اومدم

یلدا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:01 ق.ظ

سلام. حالتون خوبه؟ حال پسر کوچولوت چه طوره؟ چرا اینقدر دیر به دیر پست می ذاری؟ دلمون برای شما و مطالب جدید و قشنگتون تنگ شده.

سلام
خدا رو شکر خوبیم.
ممنون خانومی. نمی دونم توی ایران برنامه ی نوشتنم چطوری خواهد بود.

hamechialie چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:17 ب.ظ http://hamechialie.blogfa.com

کارخونه شوهر دختر خالم تویه شهرک صنعتیه. هفته پیش یه اتفاقی میفته منجر به آتش سوزی میشه از ده تا کپسول کارخونه هیچکدوم کار نمیکنه وتا آتش نشانها بیان کل کارخونه دود میشه.
یه همچین سیستمی داریم ما!!!!

اکثرا ماها همیشه فکر می کنیم اتفاق برای دیگران است و مسائل ایمنی رو جدی نمی گیریم.

لیلا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:02 ب.ظ http://manobehtarinhamsaredonya.persianblog.ir/

کجایید بیاید بنویسید دلمون تنگ شد براتون.

اومدم خانم مهربان

زهرا-گل بهشتی من شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:48 ق.ظ http://www.golebeheshtieman.niniweblog.com

اتفاقا مام همینقدر روی حوادث حساسیم. همین چند وقت پیش تو یکی از این مجتمع ها که چند ماه بود مردم توش ساکن بودن بدون اینکه اتاقک آسانسور به طبقه مورد نظر برسه درش بازشد(درحالی که اصولا در این حالت باید قفل باشه) و خانم جوونی که میخواست سوارش بشه و حواسش نبود که کابین نیومده سقوط کرد و مرد. تازه بعد از اون یه مدت آسانسورها تعطیل شدن تا گواهی استاندارد بگیرن.

فکر کنم توی کشور ما مردم خودشون باید حواسشون به خودشون باشه و منتظر امداد نباشند.

خانمی دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:09 ب.ظ

دوست جون شما اونجا با حجابی؟ اگه آره تجربیاتتو بگو
ممنون

بله خانومی من حجاب دارم. این وبلاگ خاطراتم هست همه موارد باهمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد