زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

خونه مامانی

-داداش ارمیا امروز به باباش می گفت، من دیگه می خوام عروسی کنم از این خونه برم!!!بابا پرسید حالا با کی می خوای عروسی کنی؟گفت معلومه دیگه باباجون(بابای من)چون میخوام برم خونه مامانی زندگی کنم آرزوی بزرگش اینه که شب بره پیش مامانی بخوابه. بعد از من پرسید:عروسی چیه که بقیه راجع بهش حرف میزنن؟؟؟   و من از صبح در فکرم این واژه ها را کجا شنیده که این جور جمله سازی و تحلیل می کند.

-دیروز سر کلاس آنلاین از من پرسید برعکس12چند می شود و وقتی برایش نوشتم خودش با ذوق خواند21. بعد از یک دقیقه پرسید برعکس10چند می شود؟؟