زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

احمر و احمق

-ارمیا همون طور که یک برگه کاهو از تو سبد برمی داره می پرسه:چرا برگ های کاهو از بزرگ به کوچیکه؟

-ایلیا میگه هوا ریزتر از آبه چون اصلا پیدا نیست.

-ایلیا میگه پیاز که لایه لایه است آخرش هم یک لایه است؟

-برای داداشی ها توضیح میدم در هلال احمر، کلمه ی احمر  یعنی  سرخ .ارمیا به داداشش میگه احمر میشه سرخ پس احمق یعنی صورتی.

-ارمیا می پرسه من نقاشی می کشم مدادهام خسته نمی شن؟

اولین ساعت

-ارمیا همراه پدر رفتند نان بخرند و ایلیا پیش من توی ماشین ماند. ازش می پرسم چرا نرفتی؟ پاسخ میده: اولا حال نداشتم،دوما هوا سرده،سوما اینجا جام راحته و تریلوما دلم نمی خواست( تریلیون ماکزیمم عدد شناخته شده برای داداشی هاست)


- ایلیا می پرسه خدا که دیده نمی شه شبیه نور هست یا صدا؟

-ارمیا می پرسه دنیا بزرگتر هست یا جهان؟

از پیشنهادات ایلیا :کاش یک روز تو تقویم تولد لقمان حکیم باشه!!

- ارمیا می پرسه اولین ساعتی که اختراع شد از چه عددی شروع به کار کرد؟ من می گم ۱۲ .میگه به نظر من از ۱


حضور در تقویم

ارمیا می پرسه:برای چی روی دونه برنج می نویسن؟منظورش نوشتن روی تار مو یا دانه برنج هست که در برخی موزه ها وجود داره.

-ارمیا همون طور که کنار من میشینه می پرسه من از وقتی یاد گرفتم بشینم تا حالا چند بار نشستم؟

- سر سفره بابا به ایلیا میگه قراره  تو تقویم سال دیگه تاریخ تولد من هم اضافه بشه!! چون من آدم مهمی هستم.ایلیا با ذوق میگه اگه رحلت یا شهادت هم بکنی خوبه چون دوبار اسمت تو تقویم میاد.

- وقتی ایلیا می خواد شیشه ی سس رو باز کنه با هیجان میگه مامان این سس تاریخ مصرفش گذشته. به من نشون میده می بینم روی در شیشه سس نوشته ۵۰ سالگی مبارک ،تاسیس از ۱۳۵۰

-ایلیا همون طور که ساندویچش را گاز می زند  می گوید چرا توی ساندویچ چیزهای سیرکننده می ریزند؟؟ بعد مقداری که خورده به من نشون میده میگه ببین تا اینجا پیشرفت کردم.