زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

انتخاب رئیس جمهور

سر ناهار معمولا بحث های متفرقه ی ادامه دار مطرح میشه.داداش ارمیا که باید اسم جدید برایش در این وبلاگ بگذارم پیشنهاد می داد که کوچه مون رو ببندیم و مال خودمون بشه و هر کسی می خواد وارد بشه ما بهش اجازه بدیم.البته بحث از قبل از اختصاصی کردن کوچه شروع شده بود ولی نهایتا به اینجا رسیده بود. همسر پاسخ داد که بقیه هم می خوان رفت و آمد کنند و فقط تو کوچه ای که رئیس جمهور !!ساکن هست نگهبان وجود داره و پلیس کنترل می کنه .داداش گفت چطور کسی رئیس جمهور میشه؟؟البته دوسه بار تلفظ کلمه رئیس جمهور رو گفت تا درست دراومد (چون قبلا نشنیده بود) هر کس بخواد می تونه بشه؟ من گفتم باید رای گیری بشه.ارمیا هم گفت رای گیری مثل قرعه کشیه؟ و نهایتا با پالام پولوم رئیس جمهور انتخاب شد.رئیس جمهور خانه مان با خوشحالی صندلی اش را روی مبل گذاشت!! و کلاهی بر سر نهاد و روی صندلی بلندش نشست و دست به سینه شروع به فرمان دادن کرد

تو خونه ما اخبار گوش نمی دیم برای همین داداشی ها رئیس جمهور و وزیر و وکیل و این اسامی رو نمی شناسند.نهایت ادراکشون از اداره حکومت پادشاه هست.آن هم بر حسب پادشاه داریوش که کاخ تخت جمشیدش را دیده اند یا پادشاه سلیمان در داستان حضرت سلیمان و ملکه سبا

اسم گذاری

ارمیا می پرسه میشه کسی اسم بچه اش رو از خودش دربیاره یا باید از اسم هایی که قبلا وجود داشته انتخاب کنه؟!! مثلا اسم بچه اش رو بذاره آپاتو!! خوبه جنسیت اسم رو مشخص نکرد.


داداش ارمیا می پرسه ساعت صفر هم داریم؟ من می گم نظر خودت چیه؟میره ساعت رو نگاه می کنه و می گه اگر عقربه بین 12و 1باشه میشه ساعت 0. دیگه بلد نبود بگه شب یا روز


به داداش ارمیا میگم بیا اینو بخور بزرگ بشی .میگه من نمی خوام بزرگ بشم همین 5سالگی خوبه!! می تونم همه اش بازی کنم و لازم نیست مشق بنویسم