زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

بی نهایت

-ایلیا می پرسه چرا هیات حضرت خدا نداریم؟؟؟!

-ارمیا میگه ماشین ۲۰۶ و ۲۰۷ داریم یعنی از شماره ۱ شروع کردن؟؟ بقیه شون از ۱ تا ۲۰۵ش کجان؟؟

-ایلیا می پرسه بی نهایت تا بی نهایت از یک بی نهایت بیشتره؟؟بعد دستاش رو به صورت موج سینوسی تو هوا تکون میده و میگه این بی نهایته و بی نهایت تا از اینا چقدر زیاد و قشنگند!!

- تو خونه راجع به یکی از پسرهای فامیل صحبت می کنیم که به خاطر کارش زیاد سفر میره و تو خونه شون معمولا سوغات و خوراکی های شهرهای دیگه موجود هست. داداشی ها خیلی خوششون اومده بیشتر به خاطر شیرینی های مختلف. بابا از ایلیا می پرسه می خواستی پسر اقای فلانی بودی؟؟ ایلیا میگه اولا که لیاقت من بیشتره،دوما اون تازه عروسی کرده و باید دعا کنه خدا بهش بچه بده شاید مثل زکریا خدا تو پیری بهش بچه داد.(منظورش از لیاقت احتمالا نسبت سنی هست)