زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

قوم برتر

از دیروز برف ریز ریز داره می یاد. فکر کنم بالاخره یادش اومد که زمستانه. فردا هم نوبت ماست که برف ها را از جلوی در پارو کنیم. دعا کنید فردا برف قطع بشود و بعد مجددا وصل بشود!

منظره پنجره کلاس زبان

ریل قطار


همسایه ما


مزرعه نزدیک خونه ما



 ساختمان کتابخانه دانشگاه


یکی از ساختمان های دانشگاه


ساختمان دادگستری از نزدیک
امروز می خواهم شاهکار سر کلاسم را تعریف کنم:
معلم کلاس زبان مون به من گفت که اگر بخواهی می تونی کلاس آلمان شناسی من رو هم بیای. من هم  افتخار حضور را به کلاس ایشان دادم. حالا درباره مباحثش با جزئیات بعدا توضیح خواهم داد. درباره تاریخ و سیاست و جمعیت آلمان هست.کمی در مورد هیتلر و چگونگی به قدرت رسیدنش و شروع جنگ گفت و توضیح داد که هیتلر قصد پاک سازی نژادی داشته و مردم آلمان رو از نژاد آریا می دونسته و توضیح داد که نژاد آریا مردمانی از سرزمین ایران قدیم بودند که  در آلمان سکونت کردند.سپس از بچه های کلاس پرسید نظر مردم کشور شما در مورد آلمان (با توجه به سابقه در جنگ جهانی دوم و حضور پر ابهت!! هیتلر) چیست؟ اون دو دانشجوی ایرلندی که حرف زدند من هیچی نفهمیدم! اون پسر ژاپنی گفت نسل من راجع به گذشته آلمان خیلی اطلاع نداره ولی الان همه آلمان رو به نظم می شناسند.(خوبه که ژاپن یکی از متحدین هیتلر در جنگ بوده ها) سه تا دختر فرانسوی هم گفتند که مردم ما نظر خوبی نسبت به آلمان ها ندارند و حتی وقتی دوستانمان فهمیدند که ما می خواهیم در آلمان درس بخوانیم به ما گفتند شماها فاشیست هستید!! معلم بیچاره هم گفت که ما نظرمون نسبت به فرانسوی ها خیلی بهتره. نوبت به من که شد گفتم با توجه به این که پادشاه کشور من در زمان جنگ جهانی از دوستداران هیتلر بوده چون هر دو بر این عقیده بودند که مردم آلمان و ایران از نژاد آریا هستند. خلاصه گفتم که پادشاه ما با هیتلر خوب بوده و بعد از سقوط هیتلر کشور من هم توسط روس و انگلیس اشغال شده (مثل آلمان)و مردم بسیاری مرده اند. و بعد شیطنت و حس تلافی جویانه ام گل کرد و گفتم عده کمی از مردم ما هم اعتقاد دارند که نژاد پرستی در خون مردم آلمان است اینجا دیگه معلم سکته رو زد ! و بعد گفتم ولی اکثریت مردم ما آلمان مدرن رو به نظم و سخت کوشی و صنعت قوی می شناسند. و بعد معلم گفت می تونم یک سوال بپرسم و اگر خواستی جواب نده و یک سوالی پرسید که برای این که بحث مون تو این وبلاگ سیاسی نشه مطرح نمی کنم. کلا این معلمون خیلی به سیاست علاقه مند هست و از اخبار روز مطلع می باشد. مثلا به پسر اسپانیایی کلاس میگه اوضاع کشورت چطوره؟ خیلی از نظر سیاسی قاطی پاتی شده نه؟
حالا بگم برای چی من حس تلافی جویانه ام گل کرد. قبل از این کلاس در کلاس زبان یکی جمله ای توی کتاب بود که توش کلمه حش/ی/ش اومده بود.به آلمانی هم همین طور گفته میشه.
یکی از بچه های کره ای پرسید این کلمه(حش/ی/ش) یعنی چه؟ معلم هم بهش گفت شما آسیایی ها که باید این رو خوب بشناسید و بعد معلم مون یک شعری رو خوند که معتادها برای این کلمه  می خوانند!(البته به زبان آلمانی و با لهجه معتادی!!) و بعد از کنار من که رد می شد گفت شما ایرانی ها دیگه باید خوب بشناسیدش!!
خب حالا شما به من حق میدید که بخوام یه جوری همچین اون حس اروپایی بودن و جهان اول بودن رو به چالش بکشم

بی برنامگی

من الان از دست این مدیر ساختمانمان بسیار ناراضی هستم. امشب ساعت 7 شب اومده در خونه رو زده، اول که ما فکر کردیم بچه ها هستند و اشتباه زنگ زدند، برای همین محل ندادیم بعد از مدتی دیدیم دارند با دست به در آپارتمان ضربه می زنند. اینجا بود که دیگه فکر اشتباه از سرمان بیرون رفت. احتمال این که دوستانمان هم باشند 5% بود چون اونها بدون برنامه قبلی به خانه ما نمی آیند. وقتی آقای همسر در واحد(واحدمان در آپارتمان) را باز کرد یکی از همسایه ها بود و گفت فردا برای چک کردن شوفاژها می آیند. وقتی آقای همسر پرسید چه ساعتی؟ ایشان گفت ساعت 7 صبح!! و تازه قبل از آن هم موتورخانه را خاموش می کنند. یعنی اینها دیگه سحرخیزی رو هم رد کردند. پارسال دو هفته قبل از آمدنشان اطلاعیه به در ورودی آپارتمان زده بودند و اطلاع داده بودند که چه روزی و چه ساعتی می آیند ولی این که شب قبل بیایند خبر بدهند دیگه امر جدیدی است. اینها نمی گویند شاید یکی مثل من کلی گل کلم(ترجمه اش به آلمانی هم همین می شوذ) و هویج خرد کرده باشد که ترشی بیاندازد و اون وقت همه این مخلفات را در وسط اتاق پهن کرده باشد یا کلی لباس شسته باشد و روی بند داخل اتاق جاسازی کرده باشد یا ظرف های نشسته اش در آشپزخانه مشغول پارتی گرفتن باشند و یا ...(دیگه داره خطرناک میشه ، بقیه اش رو لو نمی دم که مثلا لباس ها و کتاب های توی اتاق در چه وضعیتی هستند)
 تازه باید تمام مسیر راهی که برای چک کردن شوفاژ در خانه راه می روند را روزنامه پهن کنم، چون عادت ندارند برای ورود به خانه ها کفش هایشان را در بیاورند. سیستم گرمایش خانه ما این طوری است که یک موتورخانه مرکزی داریم و هر شوفاژی در هر قسمت خانه از اتاق و حمام دارای یک کنترلر(وسیله کوچیک متصل به شوفاژ) است که میزان مصرف هر سال را ثبت می کند. هر سال معمولا در ماه آغازین سال می آیند داخل خانه ها و عدد آن دستگاه را می خوانند و سهم هر کس را محاسبه می کنند و بر مبنای آن عدد ماهانه از حساب بانکی اش به حساب صاحب خانه کسر می کنند. مثلا ما سال اول میزان مصرف مان x یورو بوده و هر ماه این مبلغ را از حسابمان کم می کردند الان که می آیند و مصرف کل سال را حساب می کنند با میزان دریافتی از ما در سال قبل مقایسه می کنند و ما یا بدهکار می شویم و یا طلبکار و بر مبنای عدد به دست آمده مبلغ سال دیگر را محاسبه می کنند.این مبلغ جزو اجاره گرم ساختمان هست(اجاره سرد یعنی فقط پول اجاره خانه و اجاره سرد با احتساب گرمایش)
حالا فردا 7 صبح قبل از طلوع آفتاب ما باید از خواب بیدار شویم و منتظر ورود آقایان باشیم.

انواع مجسمه گربه



البته همه کار دست هستند


حالا شما ناراحت نشید این قدرها هم ناراحتی ندارد ولی خب آدم نظم را زود می پذیرد و به آن عادت می کند. بی نظمی برای ما شرقی ها نباید خیلی غیرمنتظره باشد
آخر مطلب اسم چند تا بچه های کلاس زبانمان را بنویسم تا ببینید حفظ کردنشان واقعا مشکل هست.
اول اسم دخترهای کره ای (کره جنوبی) را می گویم.شی نی ری- لی یان- ناین هی-هی تومی(hitomi) و اسم پسر ژاپنی کلاس مون هم می زو گی هست.البته همه اینها با تلفظ ما این طوری بیان میشه خودشون که یه جوری تلفظ می کنند که حروفی از بینی دارد و قابل تقلید توسط من نیست. باز اسم اروپایی ها تا حدی راحت تر میشه حفظ کرد مثل فرانچسکو(ایتالیایی) و گُرچا یا گرشا (لهستانی یا مجارستانی)

گردش یک روز بارانی در روستا

خب این هم از عکس های روستا.



خیابان و خانه های روستایی


فواره های شهری در پیاده رو

فواره های بالا به علت سرمای هوا و جلوگیری از یخ زدگی در خواب زمستانی بودند! در تصویر زیر درخت همسایه فواره ها رو هم ببینید که با چه دقتی صاف ایستادن را تمرین می کند.

یک درخت محترم(برای جلوگیری از شکستن آن در باد)

اول از همه در بدو ورود کلیسای جامع روستا را بازدید نمودیم. در شهر کوچیک ما توی هر خیابونی یک کلیساست. اون وقت تصور بفرمائید که ما که در بین سه کلیسا محصور شده ایم چه فیضی می بریم از صدای ناقوس های هر ساعته.

کلیسا

آیینه سر تقاطع
خانه های روستا در یک منطقه ساخته شده و زمین های کشاورزی در اطراف روستا قرار داره. کلا تعریف روستا میشه منطقه ای که از کشاورزی و دامپروری امرار معاش می کنند. یعنی تعریف روستا یک منطقه محروم بدون امکانات نیست. یعنی یک روستای 5000 نفری برخی فروشگاه های زنجیره ای معروف رو داره بنابراین کمتر روستایی ها تمایل به مهاجرت دارند. از 88 میلیون جمعیت آلمان حدود 4 یا 5تا شهر بزرگ بالای یک میلیون جمعیت دارد و بقیه جمعیت در روستاها و شهرهای کوچک پراکنده هستند.

عکس اینترنتی از روستا

فضای پشت کاخ که به روستا متصل است.

در ورودی کلیسا
دور تا دور دیوار کلیسا پر از مجسمه آدم و فرشته بود. احتمالا کالبد قدیس های مسیحی در زمان های مختلف است.

مجسمه های ورودی کلیسا

صحنه سوگواری برای صلیب کشیدن مسیح (ع)
داخل کلیسا خلوت و ساکت بود. هوا هم سرد و گرفته. نیمکت ها و سازه های چوبی و مجسمه ها و شمع ها و عودها حس سنگینی به فضا داده بود.


منبر کشیش
البته من تاکنون ندیدم که کشیشی بر بالای این پله ها بره و صحبت کنه.شاید در مواقع خاص ازش استفاده میشه. من هم از خلوتی داخل کلیسا استفاده کردم و رفتم بالای پله ها و برای نیمکت های خالی سخنرانی نمودم!

محراب و مجسمه های کلیسا

صندلی های زانو زدن در مقابل محراب و تصویر عیسی(ع)
البته این کلیسا هم مانند همه کلیساها فضای ارگ و اتاق اعتراف نیز داشت. و همچنین دیوارها پر از تصاویر شکنجه و صلیب کشیدن مسیح(ع) است. کلا همه کلیساها تم ثابتی دارند و آدم وقتی 8 تا کلیسا رو دید می دونه توی کلیسای نهمی چی هست. البته سبک های مختلف ساختمان سازی و تزئینات هم وجود دارد ولی احتمالا برای خودشان به خاطر داشتن خاطره و مقدس بودن جذاب تر است.
این بود عکس ها و ماجراهای گردش یک روزه ما.
ماجرای این شعر بامزه رو هم بگم. یکی از دانشجویان دکترای ایران شناسی اینجا درباره منطق الطیر عطار و نسخه های متعدد آن در موزه های سراسر دنیا کار می کند. ایشون که اصلیتش هلندی است، انگلیسی و آلمانی و فارسی رو به راحتی صحبت می کند و سفری تحقیقاتی به ایران هم داشته است. ایشان یک شعر از یکی از نسخه های خطی که مطالعه می کند برای آقای همسر فرستاده و ترجمه انگلیسی آن را هم ارسال کرده تا آقای همسر برایشان تصحیح کند.
شعر این است:

همیشه تا که برین صحن لاجورد بود                     مدار گردش گردون دایره تمثال
بقای عمر تو در روزگار چندان باد                         که در حساب نیاید ذکر رفتن سال


برای ترجمه در مصرع سوم کلمه "باد" را به معنی باد(نسیم) در نظر گرفته و چون دیده به معنی شعر نمی خورد آن را یاد ترجمه کرده!  حالا باید برایش توضیح داد که باد معنی "باشد" می دهد که برای وزن شعری تغییر قیافه داده است.
واقعا ترجمه شعر از یک زبان به زبان دیگر با حفظ مفهوم و وزن و ظرافت های شعری آن بسیار مشکل است.