زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

ادامه عکس های دانشگاه

این عکس ها نتیجه گشت و گذار من در هوای نیمه ابری دانشگاه است.

پل فلزی

از روی پل!


داخل دانشگاه یک برکه آب بود که توش پلیکان و مرغابی زندگی می کردند.در عکس پائین اون ساختمان دودکش دار سلف دانشگاه است که نمای بسیار زشتی داشت.

برکه

ساختمان های سیاه فکر کنم خوابگاه هستند

ساختمان چوبی پشت برکه بر اثر مرور زمان سیاه شده.در حال حاضر مشغول تعمیر آن هستند.


پلیکان ساکن برکه در حاشیه آب نشسته،ولی فکر کنم اصلا پیدا نیست چون طوسی رنگ است.برگ های گل نیلوفرآبی قسمتی از سطح برکه را پوشانده است.


در ادامه گشت و گذارم به ساختمان های خوابگاه رسیدم که به نظرم ظاهر نازیبایی داشت.


ولی محوطا اطراف خوابگاه قشنگ بود. خودشون که توی اتاق نشستن از پنجره اتاقشون منظره قشنگی رو می بینند ولی آدم ها از بیرون منظره زشتی می بینند!





خیابان ماشین رو دانشگاه. اطراف دانشگاه محصور نیست و به خیابان های اطراف راه دارد.


کنار این خیابان سلف غذاخوری دانشگاه در چندین طبقه قرار دارد که از جمله زشت ترین ساختمان های دانشگاه است. تمام لوله های تاسیسات آن در بیرون از دیوار و در نما قرار دارد و از سیمان سیاه ساخته شده.


نمای داخلی سلف

هر روز 4 نوع غذا در این سلف سرو می شد که می تونستی انتخاب کنی.البته خواهرجان چون مهمان سمینار بودند ژتون مخصوص داشتند. در قسمت سالادها هم باید ظرف برمی داشتی و هر مدل که می خواستی یا انواع مختلف در ظرفت می ذاشتی و خانم متصدی برایت وزن می کرد و قیمتش جدا از غذا بود. هر 100 گرم سالاد برای دانشجو 70 سنت و غیر دانشجو 90 سنت بود.
من و خواهر جان یک غذا برداشتیم و باهم خوردیم. به نظر من که غذاهاش پنگی به دل نمی زد. یک روز ماکارونی با سویا و یک روز هم کوکوی سبزیجات(من این اسم رو روش گذاشتم) انتخاب کردیم.


مجسمه فلزی که از طبقه دوم سلف عکسش را گرفتم

نیمکت های مختلف

فضای اطراف سلف از طبقه دوم

یک پل فلزی دیگر بر فراز خیابان-این پل مستقیما به داخل ساختمان دانشکده راه دارد

دانشکده

داخل محوطه دانشگاه است

تریا یا رستوران کوچک در دانشگاه

در ادامه گشت و گذارم دارد ساختمان سازه های آبی شدم. عکس زیر ا یک ماکت موجود در این دانشکده است.


راهروی دانشکده
عصر بعد از پایان سمینار با خواهری توی هوای بارونی در فضای دانشگاه عکس گرفتیم و بعد اومدیم هتل و چون اتاق رو تحویل داده بودیم و حرکتمون هم ساعت8:30 بود باهمدیگه رفتیم باغ تماشا و کلی عکس گرفتیم.این عکس ها رو هم بنابر درخواست فاطیما خانوم گل گذاشتم.
نظرات 6 + ارسال نظر
فاطیما چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ

سلام لیلی جونم خیلی خیلی ممنونم تازه چه قدر

درخت ها هم زیبا بودند چه رنگ های زیبایی من که خیلی لذت

بردم سعی کن بیشتر از طبیعت اطراف عکس بگیری چون جالبه

و من خیلی دوست دارم تازه لیلی جون میتونی از گل های اون

جا عکس بگیری ؟ میخوام هم با اسم شان آشنا

بشوم و هم لذت ببرم

خواهش می کنم
چشم حتما از طبیعت باز هم عکس می گیرم. به نظر من هم درختان در پائیز خیلی قشنگ می شوند.
گل های متنوعی اینجا هست ولی من اسم هاشون رو نمی دونم ولی برات عکسشون رو می گیرم

مریم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ب.ظ

چقد عکسای خووووووووب! دستت طلا آبجی!
بازم دوتایی بگردین!

باشه

narges پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

zud bash bia baghye khateratemun ro benvis ke manam bekhunam

اوا خواهرجون تو که خودت همه مراحل رو بودی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام . چقدر اونجا قشنگه !!! من بعد از بهار عاشق پاییزم و اگه اونجا بودم تا حالا چند گیگ عکس گرفته بودم من اگه اونجا بودم سعی میکردم تا بیشترین حد ممکن درسم طول بکشه

سلام.
من هم کلی عکس گرفتم تا حالا.
خب درس خوندن و موندن یه چیزی هست شهریه هر ترم دانشگاه و اجاره خونه هم هست

leila پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام
مرسی من هم خوشحانم از آشنایی با همنام خودم. من وبلاگی ندارم یعنی وقت نوشتن ندارم و خیلی هم نوشتن بلد نیستم. اصلا بلد نیتم چیزی را توضیح بدم. ولی سعی می کنم کم کم ار خودم بگم . می توانیم دوستای ایمیلی باشیم و شاید هم دوستایی توی دنیای واقعی
یه چیز جالب بگم که جقدر این دنیا کوجیکه. جند روز پیش یکی از همکارام که رفته بود به workshop توی اشتوتگارت. داشت تعریف می کرد که چطور بود. یه دفعه نمی دانم چی شد گفت که اتفاقا یکی از ایران تو آخرین لحظه سفارت بهش ویزا داده بود و روز اول را نرسیده بود و از این حرفا. یک دفعه یاد تو افتادم. فکر کنم منظورش خواهرت بود. همکارم هم ایرانی هستش. فکر کنم اگر درست حدس زده باشم و اون آقا را دیده باشی می تونی حدی بزنی که من کدوم شهر هستم. چقدر پیچیده حرف زدم نه ؟؟؟
برای اینکه اسم شهر سکونتم را نیارم. اگه حدس نزدی یه ایمیلی بگذار تا بیشر از خودم برات بگم.
کلا برام جالب بود که من چند روز پیش مطلبت را اتفاقی خوانده بودم و همکار من هم دقیقا همین شهر رفته بود.

هم نام عزیزم! شما هم دست به نوشتن ببری می بینی که چیزهایی برای نوشتن هست و هم چنین ذوقت هم شکوفا میشه (تا حالا به ذوقت میدون ندادی که پرواز کنه)
اگر حوصله وبلاگ نوشتن ندارین می تونین گاهی مطالب و عکس هاتون رو برای من بفرستین تا اینجا بذارم تا بقیه استفاده کنند( نه این که خودم کم گوهر فشانی می کنم. دقیقا منظورم هم همینه که حرف های من بسیار مفیده!!!)
کاملا هم متوجه شدم که منظورتون از همکار کدوم یک از ایرانی های کنفرانس بود.اصلا هم پیچده نگفتین
برای من هم این اتفاق جالب بود. که به این روش بسیار جالب شناخته بشم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام عکس خها ومناظر واااااااااااااااااااااقعاا زیبایی بودن این کدوم شهر المان بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به به خانوم(احتمال ضعیف آقای!!) بی نام
این عکس های آخری شهر اشتوتگارت آلمان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد