زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

آیا هوا سرد است؟

چند روز قبل که با آقای همسر در خیابان می رفتیم، وقتی پشت چراغ قرمز عابر پیاده منتظر ایستاده بودیم خانوم مسنی که کنار ما ایستاده بود گفت چقدر امروز باد می آید. هوا خیلی سرد شده مگه نه؟ من هم گفتم بله امروز زیاد باد می آید ولی هوا اونقدرها هم سرد نیست!! یعنی اون خانوم مسن که خودش دامن با جوراب و یک کاپشن بدون شال و کلاه بافتنی پوشیده بود خودش رو با من که غیر از روسری و پالتو و دستکش که پیدا بود کلی هم لباس زیرش پوشیده بودم مقایسه می کرد(ما این گونه به استقبال سرما می رویم)
در هفته گذشته در مرکز شهر چند نفر که کاپشن های سرمه ای یک جور پوشیده بودند و آرم صلیب سرخ به بازویشان بسته بودند صندوق های کوچکی دست گرفته بودند و از مردم برای طوفان زدگان فیلیپین کمک جمع می کردند. نمی دونم چقدر پول از این طرق جمع میشه ولی فکر نمی کنم مبلغ قابل توجهی بشه.

دیروز که وارد آپارتمان شدیم و داشتیم وسایل رو جابه جا می کردیم که از آسانسور ببریم بالا خانوم همسایه پائینی با پسرش جلوی در ورودی آسانسور بودند. گویا کلید رو فراموش کرده بودند و منتظر ما بودند که با کلید در راهروی منتهی به آسانسور رو باز کنیم. خانومه بی مقدمه گفت همسرم ما رو ترک کرده! من و آقای همسر مات موندیم. یعنی نمی دونستیم باید چی بگیم. من گفتم امیدوارم که برگردد. اون گفت "نه ،گفته که اصلا برنمی گرده". من و آقای همسر هی به هم نگاه می کردیم و منتظر بودیم اون یکی یک حرفی بزنه و سکوت رو بشکنه ولی هیچ کدوممون به عقلمون نمی رسید که همچین مواقعی باید چی گفت. آخه اگر ایرانی و همزبان بود یک چیزی ولی وقتی آدم فرهنگ کسی رو ندونه نمی دونه باید چطوری جوابش رو بده. اون خانوم هم به ما خیره شده بود.حالت چهره اش گویای ناراحتی اش بود و بی صبری پسرش که پایش را مرتب به زمین می کوبید هم غرور شکسته یک نوجوان را نشان می داد. آقای همسر گفت که شما باید با مشاور صحبت کنید. اون گفت شوهرم رفته و گفته برنمی گرده. اون من رو نمی خواد و بچه ها و من رو گذاشته و رفته و مشاوره هم قبول نمی کنه و دوباره به ما خیره شد. من و آقای همسر بسان دو مرغ دریایی عجول که آماده حمله به نان های خرد شده هستند آماده فرار به سمت در خروج و فرار از اون وضعیت بغرنج بودیم و به هم نگاه می کردیم و مردد مانده بودیم.آخه نه میشد گفت ان شالله که برگردد و نه می شد گفت دعا می کنیم که درست بشه. چون دقیقا نمی دانیم این جملات چه معنی ای در فرهنگ و زبان آلمانی دارد. آخرش گفتم زندگی تنهایی سخت است و بچه ها پدر می خواهند. امیدوارم او برگردد و باز پاسخ تکراری اون خانوم. آخرش آقای همسر به سمت در رفت و آن را گشود و هر کس سرش را پائین انداخت و به سمت خودش رفت و این مکالمه بدون هیچ نتیجه ای پایان یافت. این خانوم همسایه ما دو فرزند دارد و واقعا بچه های مودبی هستند(نمی گم آروم هستند چون دائم در حال بدوبدو در راه پله ها هستند!) همسرش هم مردی از کشورهای شرق اروپاست و مرد آرام و خوش اخلاقی به نظر می رسد. همسرش به نام روبرت با یکی از دوستان ایرانی ما همکار است و به همین خاطر خانومش به این دوست ایرانی ما زنگ زده و گفته که همسرم رفته و به من گفته برو به فکر آینده ات باش که من دیگر برنمی گردم(البته همسرش حرف دیگری زده بود که من کمی بومی سازی و تلطیفش کردم!!).من فکر می کنم خانومش یه کم حساس و کنترل گر هست . چون در تابستان که درها و پنجره ها باز است دائم صدای صدازدن و چک کردن بچه ها و همسرش به گوش می رسد  و گویا کلا در ارتباط گیری با آدم های دیگه خیلی محتاط هست. قضاوت کردن در مورد زندگی دیگران سخت است و ما فقط ظاهر قضیه را می بینیم پس حق نظر دادن نداریم(حالا کی نظر ما رو پرسید؟!). اینجا اگر زنی به هر علتی از همسرش جدا زندگی کند(بدون طلاق گرفتن) مرد باید مبلغی برای خرج به او بدهد و اگر بچه هم با زن باشد خرج بچه هم اضافه می شود. البته به نظر من که مبلغ بسیار کمی است و با آن حتی نمی شود یک اتاق اجاره کرد چه برسه به خرج خونه. قوانین طلاق هم که همه تا حدی از این طروف و اون طرف شنیدیم و من دقیقا اطلاع ندارم.

این هم عکس تزئینات کریسمس مغازه ها


غیر از لباس هایی که تن مانکن هاست مثلا کادوهای مختلفی که جلوی شومینه چیده شده کادوهای کریسمس خانوم های محترم هستند که از مغازه مورد نظر تهیه شده


اون نامه هایی که از لای در فوران کرده هم کارت هدیه هایی است که این آقایان به مناسبت کریسمس دریافت کرده اند!


کادوهای کریسمس و درخت تزئین شده کاج