زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

سال نوی میلادی رسید.2015

در راستای علاقه به حضور در آتش بازی سال نوی میلادی ساعت 11:30 شب ارمیای خواب آلود را بسته بندی کردیم و راه افتادیم به سمت مرکز شهر. ولی توی راه اونقدر آدم گوشه و کنارها ایستاده بودند که معلوم می شد خبرها فقط کنار رودخانه ی قدیمی نیست و همه ی شهر فعال شده. به خاطر سر و صدای زیاد ترقه ها و منورها نرسیده به رودخانه در کنار مغازه ها ماندگار شدیم. کمی مانده به ساعت 12 سرو صداها افزون شد و ارمیا شاکی از صداها گریه را شروع کرد. قبلش با وجود سر و صدا از این که نیمه شب اومده بود بیرون خوشحال بود و بی صدا لامپ ها رو تماشا می کرد. از توی کوچه ی فرعی به سمت خانه حرکت کردیم و هم زمان آسمان را هم رصد می کردیم. هوا مه گرفته و باران ریز می بارید و همین باعث می شد منورهایی که روی زمین می انداختند بی صدا و نور خاموش شود. فکر کنم حال خیلی ها گرفته شد! تا به خانه برسیم چند جا ایستادیم و آسمان های اطراف را نظاره کردیم. هر پل و میدانی مرکز تجمع عده ای بود و هر کدام بساط خودشون رو داشتند. همه توی پیاده رو ایستاده بودند و فشفشه ها و ترقه ها رو می انداختن توی خیابون و تماشا می کردن. تا رسیدیم به پل خونه ی خودمون که دیدیم به به غلغله است و کلی جمعیت روی پل ایستاده اند و هر کدوم مشغول نورافشانی محدوده ی اطراف خودشون هستند!! من نمی دونم این چه سال نویی هست که توش ماهی ها و اردک ها و پرنده ها بیچاره می شوند! اون منورهایی که توی آب می نادازن اردک ها و ماهی ها رو بی خواب می کنه اون فشفشه های هوایی هم پرنده ها رو آواره می کنه. ولی در کل آسمان زیبا بود. همه بطری نوشیدنی به دست توی خیابان قدم می زدند. هم خانوادگی بودن و هم جمع نوجوانان. اکثرا هم لباس های نو پوشیده بودند و بعضی ها که دوست داشتند لباس شیک و مجلسی شان پیدا باشد بدون کاپشن راه می رفتند و می لرزیدند. این شب اکثر سالن ها و دیسکوها باز هستند و لبریز از مشتری.  ولی توی کوچه و محله های فرعی هم خانواده ها با بچه هایشان مشغول بودند و خلاصه شهر بیدار و نورانی بود.

وقتی با کالسکه از پیش جمعیت فشفشفه به دست! عبور کردیم همه عقب نشینی کردند و به احترام کالسکه ترقه ها رو قلاف کردند و اجازه ی عبور دادند. تا ساعت 1 صدای ترقه و آمبولانس و آتش نشان می آمد و بعد دیگه سر و صداها خوابید.

فردا(سه شنبه 6 ژانویه) هم اینجا تعطیل است به مناسبت روز سه پادشاه(از این پست بخوانید). دیروز هم صدای در زدن اومد. چون سالی 4،5 بار اتفاق می افته که کسی در واحدمون رو بزنه، اول متعجب شدیم و البته عصبانی! چون ارمیا رو تازه خوابونده بودیم و با صدای در بیدار شد و ما تا رفتیم تلاشی در راستای خواباندن مجددش بکنیم بچه ها از طبقه ی ما رفتند. حیف شد چون می خواستم شیرینی و خوردنی ها خوشمزه ی ایرانی بهشون بدم. در این روز بچه ها با لباس های بلند به سبک شرقی (اگر داشته باشند) به در خانه ها می روند و طلب خوردنی و پول می کنند و بعد برای صاحب خانه دعا می کنند. دعایی در این مضمون که به نام سه پادشاه،خدا و مسیح به صاحب خانه سلامتی و برکت دهد و عبارت معروف رو بالای سر در خانه می نویسند.از اینجا بخوانید. این عبارت هم مخفف نام سه پادشاه تعبیر میشه و هم یک دعای کوتاه هست.

هفته ی قبل دو روز هم یک نمایشگاه صنایع دستی و ابزارآلاتش بود که ما دیر متوجه شدیم و تمام شده بود. سال قبل که رفته بودیم این نمایشگاه در محوطه ی بیرونی یک کلیسا برگزار می شود و هنرمندان وسایل کاشون رو میارن و همون جا کار می کنند و می فروشند. سال قبل نجار و آهنگر و بافنده رو دیدیم. آهنگره کل وسایل قدیمی مثل کوره و پتک و سندان و ... رو برای نمایش آورده بود و همون جا داشت کار می کرد!

کلا گزارش یک هفته رو یکجا تقدیم نمودم.

چون عکس های پست سه پادشاه مقدس پاک شده من چند تا عکس از اینترنت می ذارم که کسایی که بار اول هست مطلب رو می خونند ببینند، خواننده های قدیمی که از قبل یادشونه، بالاخره هر چی باشه هر سال همین مناسبت ها تکرار میشه. باقی عکس ها هم از بازارچه ی کریسمس شهر و غرفه هاش هست.


رقم سمت راست سال به میلادی است. یعنی امسال می نویسند+15



بچه ها با لباس بلند شرقی مشغول نوشتن عبارت به دیوار خانه



غرفه ی سفال


آویز سفالی با اثرات مختلف


وسایل تزئینی و جاشمعی های چوبی دست ساز


آویزهای درخت کریسمس


آویز و جاشمعی


مجسمه های چوبی دست ساز


جاشمعی های چوبی


آویزهای درخت کریسمس


آویزها


مجسمه ها و نمادهای تولد مسیح(ابزار آلات مزرعه برای بازسازی روستای محل تولد مسیح)

نظرات 12 + ارسال نظر
بسامه دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:38 ب.ظ

wowwwwwwww
لیلی جون... چه صبری داری تو.. در مقابل اینا مقاومت کردی؟ من بودم کل حساب بانکیم رو خالی می کردم از اینا می خریدم... وای خیلییی قشنگن... من عاشق سفالم... چه چیزاییی...
راستی اون دست همسرته؟ یا دست ارمیا؟؟

مشکل من انتخابشون هست وگرنه کل غرفه رو باید بخرم.
ظروف سفالی حس قشنگی دارن مخصوصا که آدم توی خونه ازشون استفاده کنه.
یعنی ارمیا یک وسیله آویزون ببینه نوازشش می کنه یا دو دستی بهش آویزون میشه؟

مگهان دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:30 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

ارمیای عزیزم ... واقعاً صداهای بلند واسه بچه ها خیلی ترسناکه ... خوبه که زود برگشتین خونه :-)
چه بامزه چیزی شبیه به رسم قاشق زنی قدیم های ما... اونا هم خوردنی و پول طلب می کردن و دعا می کردن:-)

البته فقط همون اول که صداها بلند شد گریه کرد با بقیه صداها مشکل نداشت، عادت کرده بود!
آره مثل قاشق زنی قدیم ایران هست

مامان سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام عزیزم

اخی کاش به بچه ها یه چیزی داده بودی'

حالا غصه پخور بیاایران هوربابا به بچه ها بده

سلام مامان جونم
از کم شانسی خود بچه ها بوده!

زینب(همیشه بهار) چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.bahary72.blogfa.com

سلام لیلی عزیز
مگه دوهفته پیش عیدنبود!؟
عکساخیلی قشنگن.من که خیلی ازچیزای سفالی خوشم میاد
اون قارچه چوبیه نه؟

سلام خانومی
میلاد مسیح یک هفته مانده به آغاز سال نو یعنی 24 دسامبر هست.
بعد هم این گزارش یک هفته بود که من تقدیم نمودم!
من هم ظروف سفالی رو دوست دارم.
بلی

نرگس چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:54 ق.ظ

واااااااااااای! چقدر خنزل پنزل خوشگل! منم عاشقشون شدم!

واااااااااااای تو دیگه چرا؟!
تو که همیشه چیزهای باشکوه و باابهت دوست داشتی

نرگس چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:56 ق.ظ

ارمیای شیطون بلا جیگر خاله است! بیاد اینجا شیطونک رو گاز گازش کنم!

خاله جون نکن.دوستم داشته باش. الان ارمیا خودش همه رو گاز گاز می کنه

فهیمه جون چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:08 ب.ظ

زیبابودبلاخره تونستم شکلک بذارمهوربابا دارن

قابل شما رو نداره. بله قاشق زنی و هور بابا دارند

زهرا - گل بهشتی من پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:13 ق.ظ http://golebeheshtieman.niniweblog.com

یعنی ممکنه یه گوشه از دنیا شادی آدما مزاحم بقیه و مزاحم جانورهای دیگه نشه؟؟؟؟؟ممکنه؟

سوال فلسفی عمیقی پرسیدین!!
نمی دونم

امیر پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:27 ق.ظ

درود
مگه (عیسی مسیح) در حوالی اردن و سوریه امروزی متولد نشده بود؟
پس چرا سه مغ زرتشتی در کلیسای جامع کلن به خاک سپرده شدن؟
سپاس

سلام
تو ویکی پدیا نوشته که جاهای مختلفی در دنیا به قبر این سه نفر نسبت داده شده. یکی از این محل ها هم شهر ساوه است!
اونهایی که توی کلیسای کلن هستند شاید قدیس باشند نه سه مغ زرتشتی
من اطلاع خاصی ندارم.

مهسا جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ب.ظ http://sarneveshtehman.blogfa.com

این در زدن من رو یاد چهارشنبه سوری خودمون انداخت... در می زدیم و خوردنی می گرفتیم... شما هم این مراسم رو داشتید؟؟؟ نمی دونم تو شهر ما که بود. بهش می گفتیم مراسم بیللی بیللی . شاید کلمه ترکی هست نمی دونم.

زمان بچگی های مامانم این مراسم در نیمه ی رمضان بوده ، الان نمی دونم جایی یا کسی بهش پابند هست یا نه!
بهش میگفتن قاشق زنی یا هوربابا

سمیرا یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:02 ب.ظ http://67.blogsky.com

سلام
وااااااااااااااااااااااااای
چقد نازن این عکسا.... منم دلم یکی از اینا خواس:(
مخصوصا ابزار آلات مزرعه!!!!
در کل معلومه کلی به وسایل چوبی علاقمند هستن!
اما واقعا زیبان........ مرسی بابت عکسای قشنگتون
راستی اینا چطوری نوشتن +15؟؟؟ چرا من نمیتونم بخونم!!!! سوادم ته کشیده لابد!!!
خیلی قشنگ از آتیش بازی ها و حال و هوای سال نو نوشته بودین... مرسی... یه آن فکر کردم نکنه منم اونجام!

سلام
قابل شما رو نداره. کدوم رو می پسندین؟
کلا چون جنگل اینجا زیاده وسایل چوبی هم زیاد دارند و علاقمند هم می باشند.
منظورشون سال 2015 بوده. مخففش رو نوشتند.
شاید بودین و ما همدیگرو ندیدیم!!

مامان هستی یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:03 ب.ظ

چه جاشمعی های خوشگلی دلمون خواست

قابل شما رو نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد