زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

اعتراض مسالمت آمیز

دیشب و شب قبل افطار در مسجد ترک ها بودیم. البته در پست های سال قبل من برای این مسجد مفصل توضیح دادم ولی خب یک مختصری هم امسال می نویسم. ترک ها در شهر ما دو تا مسجد دارن، یعنی دو گروه هستن. یکی شون که سنتی تر هستن و افراد تیپ فکری خودشون رو می پذیرن. اینها مسجدشون کوچک تر هست و بیشتر یه حالت خصوصی داره. این مسجد دومی که ما میریم از سری مساجد دولتی ترکیه است که در اکثر شهرهای آلمان شعبه دارند.اسم مسجدهاشون  Ditib هست و معمولا امام جماعت رو از ترکیه براشون می فرستن.امسال شنیدیم که برای ماه رمضان هم آشپز از ترکیه می فرستند.این مسجد که محل تامین گوشت حلال برای ما هم هست ساختمان زیبا و به سبک مسجدهای اهل سنت داره. عکس های فضای داخلی اش را در پست پارسال گذاشته ام. در ماه رمضان در حیاط مسجد میز و نیمکت های بزرگ می چینند و خانوادگی دور هم می نشینند و افطاری می خورند. خوبیش هم اینه که اکثر دانشجوهای مسلمان میان اونجا. یعنی به ظاهر و پوشش و دینت کاری ندارند. دانشجو های سوریه ای و عراقی و مصری و آفریقایی و... رو می تونی موقع افطار ببینی. حتی غیر مسلمانان هم در مسجد برای افطار می آیند.امام جماعتشان هم خوش پوش و جوان است و همیشه با ما احوال پرسی می کنه. من حس ماه رمضان و افطاری دسته جمعی اش را دوست دارم. همین که حس کنی توی این شهر فقط تو نیستی که روزه می گیری و دعای موقع افطار و... حس خوب وحدت و با هم بودن رو داره. مشکل اصلی اش برای ما تفاوت در زمان افطار است. آنها به محض غروب خورشید و وقتی که آسمان هنوز روشن است اذان می گویند و افطار می کنند، برای ما شیعه ها افطار وقتی است که تاریکی آسمان از بالای سر گذاشته باشد، یعنی دقیقا موقع اذان مغرب آنها. یعنی آنها وقتی غذایشان را تمام کردند و دارند دعای بعد از غذا را می خوانند  ما شروع به افطار می کنیم. آنها برای نماز مغرب کمی صبر می کنند یعنی اذان مغرب شان با ما منطبق است ولی زمان افطارشان حدود 15 تا 20 دقیقه زودتر است.دعاهایشان هم معمولا یکی دو تا آیه قرآن است و دعای خاصی من نشنیدم که بخوانند. پارسال ماجراهایی داشتیم با این زمان افطار که امسال این دو شبه که اوضاع خوب بوده. شب اول که ما رفتیم به مسجد و توی صف غذا ایستاده بودم سه تا غیر مسلمان رو دیدم که تازه به مسجد آمده بودند، یعنی از نگاهشان معلوم بود که فضا برایشان جدید است. یک آقا و دو تا خانوم که یکی از خانوم ها یک سگ قهوه ای کوچولو با خودش داشت و با همین سگ وارد حیاط مسجد شده بود. آقایی که همراهشان بود رفت پرسید و بهشان گفت که صف غذای خانوم ها و آقایان جداست. غذا را گرفتند و نشستند روی نیمکت ها و بدون توجه به اطراف و بدون دقت در این مسئله که اطرافیانشان غذا نمی خورند و منتظر نشسته اند غذا را تند تند خورند.خب واقعا هم غذاهای ترک ها خوردن داره، اصلا غذایی که در حجم زیاد پخته بشه خوشمزه است. برای تازه واردین این مسئله عجیب بود که در آلمان جایی پیدا می شود که غذای مجانی بدهند! دیشب که این افراد رو دوباره دیدم متوجه شدم که مثل بقیه منتظر زمان افطار نشسته اند. موقع افطار امام جماعت اذان را پشت بلندگو می گوید و بعد دعا می خواند و همه شروع می کنند به خوردن. موقع دعا کردن همه ساکت می شوند و دست ها را بلند می کنند و آمین می گویند. دیشب که دقت کردم دیدم موقع دعا خواندن آنها(تازه واردین دیشب) هم به نشانه احترام به دعا سرشان را پائین انداخته و گوش می دهند. دیشب پیش سمیرا و خانواده اش و عمه همسرش که از ایران آمده بود نشستیم. سر میز ما دانیلا(دوست آلمانی مسلمانم) با همسر و فرزندش نشسته بودند. موقع افطارشان آنها شروع به خوردن کردند و همسر سمیرا بهشون گفت که شیعه های ایران کمی دیرتر افطار می کنند، بعد دیگه خیالمان راحت شد که دیگه برای اینها نباید توضیح بدهیم.سوپ دیشب شان واقعا تند بود. اصلا این ترک ها علاقه عجیبی به غذاهای تند دارند. یک دوست ترک در کلاس زبان داشتم که ساندویچ صبحش نان و پنیر و فلفل بود تازه افراد میزهای اطراف ما در کنار غذای تند فلفل هم می خورند. شوهر دانیلا چند تا فلفل آورده بود که واقعا تند بود و ما نتونستیم بخوریم و همه اش نصفه در ظرف هایمان ماند. خانوم مسن میز بغلی آمد و پرسید این فلفل ها را نمی خورید؟ ما گفتیم اینها تنده و ما نمی تونیم بخوریم. گفت بدین به من ،من فلفل تند خیلی دوست دارم! بعد از غذا که خوشبختانه فقط سوپش تند بود ترک ها به سرعت لیوان ها را پر از چای داغ می کنند و همون طور داغ داغ می نوشند!! من که از خانه لیوان شیشه ای برده بودم چون دوست ندارم در لیوان های پلاستیکی چای داغ بنوشم. ما چای مان را اول افطار می خوریم و تا نیم ساعت بعد از غذا معمولا از خوردن آب هم پرهیز می کنیم.
پسر کوچک دانیلا خیلی بامزه است به مامانش که داشت پاستیل می خورد گفت اینها که خوک داره چرا می خوری؟ مامانش گفت اینها در آلمان تولید نشده و مال کشورهای اسلامی است و مشکلی ندارد. پسرش با حاضر جوابی گفت برای من که مشکلی نیست برای خودت گفتم که نخوری!(منظورش این بود که من به تکلیف نرسیدم و مشکلی برای خوردنش ندارم ) دیشب کمی دور هم حرف زدیم و ما ساعت 11 بود که به خانه رسیدیم.
ما شب ها بیداریم و تا صبح در خدمت شکم به سر می بریم! دیشب در خانه که من و آقای همسر توی اتاق نشسته بودیم صدای ترق تروق شکستن از توی آشپزخانه آمد. وقتی به سراغش رفتیم دیدیم که قوری طرقی مان سطح زیرش ترک خورده و چای روی کابینت ها سرازیر شده!! خلاصه در ماه رمضان بی قوری شدیم.این قوری و کتری مان را از ایران آورده بودیم. از این مدلی هاست که آب را سریع جوش می آورد و خودش قوری به اندازه صفحه زیرش دارد.
خب این هم اخبار ماه رمضان. از اخبار شهر اگر جویا باشید بچه ها می گفتند چند هفته پیش،سامر(پسر سوریه ای است که در دانشگاه درس می خواند) در خیابان حالش به هم خورده و به بیمارستان برده اندش. چند روز قبل هم که ما دیدیمش نصف صورتش لکه های سفید شده بود. بیچاره بچه های سوریه، دلم برایشان می سوزد از غصه کشورشان و خانه و زندگی و خانواده شان همیشه افسرده و ناراحت هستند.
خبر دیگر این که قانون جدیدی در شهرمان وضع شده که بارها (م ش ر و ب فروشی ها) و کلوپ ها در طول هفته تا ساعت 2 شب باز باشند و در ایام تعطیل تا ساعت 4 صبح. الان برنامه شان 24 ساعتی است.این ساعت کاری شبانه برای ساکنین اون خیابان ها دردسر شده. ما هم که اوایل آمده بودیم و در هتلی در بافت قدیمی شهر سکونت داشتیم شب ها از سر و صدای رفت و آمد آدم ها به کافه روبه روی هتل نمی توانستیم بخوابیم. خب حالا این قانون جدید با اعتراض عده ای دیگر روبه رو شده. چند روز قبل عده ای با پلاکارد در میدان اصلی شهر جمع شدند که نوشیدن جز فرهنگ شهر ما محسوب میشود و نباید ساعات بارها را محدود کرد. چند نفر هم بینشان نشسته بودند و گیتار می نواختند و کلا در حال اعترض خوش و خرم بودند. البته از نتیجه اعتراضشان را من خبر ندارم.
خب فعلا همین بود اخبار ما و اخبار شهر ما.من سایز عکس های این دفعه را کمی بزرگتر گرفته ام. اگر مشکلی با باز شدن این حجم عکس نداشته باشید من از این به بعد عکس ها را در این سایز در اینجا قرار دهم.


تراس خانه همسایه که عطر گل هایش همیشه در تراس ما می پیچد
تزئینات جلوی یک مغازه کاموا فروشی


تزئینات جلوی مغازه کاموا فروشی


من می خواستم از این سگ غول پیکر عکس بگیرم وقتی صاحبش فهمید به سگه گفت بشینه تا من راحت تر عکس بگیرم!!


طاووس تبلیغات در ستون تبلیغاتی شهر


من از طرح این پادری ها خوشم آمد


این ساعت های فانتزی زیبا هستند. سمت راستی یک درخت است که پرنده ای روی آن نشسته


تزئینات مربوط به باغ


تزئینات باغ