زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جشنواره تردستی

ان شالله که عبادات و دعاهاتون در این ماه مبارک و بخصوص شب های قدر قبول شده باشه و دوستان مجازی و سایر مسلمانان دنیا رو از دعاهای خودتون بهره مند کرده باشید.

سه روز آخر هفته در شهرمان جشنواره شعبده بازی و تردستی بود. از مدت ها قبل تبلیغاتش را در سطح شهر پر شده بود. سال قبل (اینجا و اینجا)هم گزارشی از این جشنواره نوشته بودم هر چند که عکس های یکی ش بر باد فنا رفته. امسال به علت گرمی هوا و یک ارمیای بی علاقه به شلوغی، فقط چند ساعت تونستم به مرکز شهر سر بزنم. این طور که در تبلیغات نوشته بودند 500 نمایش مختلف در نقاط گوناگون شهر انجام می شد. البته همچین که این 500رقم دهن پر هست خبری نبودها. یک سری کارها با توپ و طناب و نمایش های فکاهی. اونهایی هم که بامزه بودند اونقدر شلوغ بود که نمی شد چیزی دید! البته برخی نمایش ها روی سن در میدان شهر هم اجرا می شد و و روی مانیتور هم زمان پخش می شد. یک سری نمایش های طنز و حرکات ژانگولار. فکر کنم مثل نمایش های روحوضی یا تئاترهای خیابانی که گاهی در تهران برگزار می شود.

مثلا یک آقایی کت و شلوار آبی پررنگ چهارخانه پوشیده بود با یک کیف بزرگ از همون طرح کتش و نمایش اجرا می کرد. یک سبد کوچک گذاشته بود روی چهارپایه و ادعا می کرد یک مار بزرگ داخل آن وجود دارد و از یکی از حضار می خواست که بیاد و دستش رو داخل سبد حصیری بکنه. کلی سر همین موضوع مسخره بازی در آورد و به طرف دستکش ظرفشویی و عینک جوشکاری برای ایمنی داد و بهش گفت باید از چند قدم مونده به سبد دولادولا راه بره و از این حرف ها. طرفی هم که داوطلب شده بود یک خانم نسبتا مسن بود که اسمش رزی بود و آقاهه هی می گفت الان ماره میاد بیرون و میگه سلام رزی!!!

یک سری نمایش ها هم که با گوی و طناب و حلقه و آتش و حباب و توپ و انواع وسایل اجرا می شد ، آتش بازی و نمایش های با آتش در شب اجرا می شود. بازار فروش وسایل تردستی و اسباب بازی و وسایل مختلف هم برقرار بود.

مثل همیشه چادرهایی از شهرداری و مجموعه های وابسته به اون و همین طور اغذیه فروشی های مختلف از سوسیس و نوشیدنی و بستنی برپا بود. ما وقتی رسیدیم به میدون بر عکس دو روز قبلش که هوا گرم بود باد شروع شد و آسمان خاکستری شد و ما برای در امان ماندن از رگبار به سرعت به طرف مسجد حرکت کردیم و وقتی رسیدیم مسجد رگبار تند شروع شد و مسجد هم برای نیمکت های توی حیاط چادر برپا کردند. افطار زیر باران رگباری و در صفوف فشرده کنار مسلمانان یک حس دیگه  داره. بعد از افطار ترک ها عادت دارند چای بسیار پررنگ و داغ در لیوان های پلاستیکی یک بار مصرف می نوشند و بعد آماده می شوند برای نماز مغرب. افطارشون چون 20 دقیقه از ما زودتر هست هوا روشن هست و موقع نماز مغربشون میشه موقع افطار ما.


دختران چشم بادامی در حال فروش بادکنک مدل دار

حباب بازی بچه ها-قبلش خود گروه با حباب ها برنامه اجرا کردند و حالا وسایلشون میدن به بچه ها

میدان شهر و سن و صفحه نمایش

خیره به بادکنکی که باد از دست کودک بربود و به آسمان برد!

بازی گوی فلزی و حفره-جایزه اش هم یک توپ بادی بود که من از طرف ارمیا انجام دادم


عکس های زیر از اینترنت هست: