زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

شاه بلوط

امروز برای خرید هفتگی  از مسجد رفتیم. مسجد تقریبا خارج شهرهست .امام جماعت مسجد یه آدم نسبتا جوان و خوش برخورد است. لباس آستین کوتاه می پوشد و کروات هم می زند(لباس فرمی ندارد و معمولی لباس می پوشد) وقتی رسیدیم با خوش اخلاقی تحویل مون گرفت و احوال پرسی کرد و گفت کمکی نیاز ندارید؟ این مسجدی که گوشت حلال داره مال ترک هاست و این گروه از طرف دولت ترکیه حمایت میشه. خلاصه رفتیم رو خریدهامون و کردیم. مثل همیشه یه عالمه بار شد از میوه و سبزی تا نون. وقتی حرکت کردیم به سمت خونه بارونی که از صبح نم نم بود شدید شد و ما رفتیم توی یک فروشگاه مسیر راه تا کمتر بشه. اونجا بتول خانوم رو با بچه هاش دیدیم از خانواده های قدیمی پناهنده ایرانی هستند. احوال پرسی با اونها هم کردیم. دختر و پسرش فارسی رو خوب صحبت می کنند.

مسیر برگشتمون به خانه از کنار چمن زارها و مزرعه ها رد شدیم که توی بارون بوی شمال رو می داد. یاد مسافرت دسته جمعی مون به جاده 2000 افتادیم و هی گفتیم یادش بخیر

تا رسیدیم خونه ،بارون گلاب پاشی صبح به بارون آب پاشی تبدیل شد و ما خوشبختانه به موقع خونه بودیم.

این درخت هایی که من هر روز کنار کانال می دیدم و شکوفه هاش رو دوست دارم اسمش رو تازه یاد گرفتم: درخت شاه بلوط. کلا به نظر من اسمش بهش میاد خیلی


اینجا جلوی دادگستری است


پشت این درخت هم کلی از این شاه بلوط هاست و ضمنا توی این محوطه گل لاله هم هست.

از نزدیک

این هم شاه بلوط صورتی. این درخت توی پارک سر کوچه مونه


شکوفه هاش از نزدیک خیلی قشنگ هستند


این هم یک درخت دیگه. که برگ هاش اول زرد و نارنجی هستند و به مرور سبز می شوند. برعکس پائیز!!

نظرات 5 + ارسال نظر
کامیابی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ http://mehdi102.blogfa.com

سلام لیلی خانم!
الان ساعت یه ربع به دهه و من از ساعت شش دارم خاطرات شما رو می خونم.از لحن و زبان نوشتتون خوشم اومد و برام جالبه که همه اتفاقاتی رو که براتون افتاده رو تقریباهر روز می نویسین.
اطلاعاتی که از اونجا دادین برای من جالب بود و حتی یه چند نکته ای رو هم یادداشت کردم تا از یادم نره.اخه اگه خدا بخواد تو اینده تقریبا نزدیک میام کشور المان؛و نوشته های شما فکر کنم برای من مفید باشه.
راستی وضع معاش مردم اونجا اونقدرا که تو ایران میگن بده؟ یا اینجا دارن پیازداغشو بیشتر می کنن؟

با ارزوی سلامتی برای شما و همسر محترمتان!

شما لطف دارین
چون بیشتر افراد خانواده و فامیل نوشته های من رو می خونند کمی خودمونی می نویسم و اتفاقات رو می نویسم که در جریان باشند.
برای وضعیت معاش در شهر ما، من اتفاق خاصی ندیدم شاید چون به زبان مسلط نیستم و دوست غیر ایرانی ندارم بی اطلاع هستم.
ولی بیکاری نسبت به قبل بیشتر شده و البته شهر به شهر هم فرق میکنه
برای شما آرزوی موفقیت در راهی که انتخاب کردین رو دارم.
اگر اطلاعات بیشتری نیاز داشتین که من بتونم کمکمتون کنم خوشحال میشم.

نرگس شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

واقعا این درخته اول زرده بعد سبز میشه؟ مطمئنی؟ خیلی عجیبه!

نمی دونم
خب نمیشه که الان که بهاره برگ هاش نارنجی باشه. پس حتما روندش معکوسه. باید روزهای بعد هم برم بهش سر بزنم

نرگس شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

این خانومه که پناهنده‌اس دیگه نمی‌تونه بیاد ایران؟ پس چه جوری بچه‌هاش اینقدر خوب فارسی حرف میزنن؟

فکر می کنم که اوایل پناهندگی نمی تونن بیان. کارشون که درست شد میان و میرن. شوهرش حدود 30 سال پیش اومده
خب تو خونه با بچه هاش فارسی حرف می زنه تا یاد بگبرن

کامیابی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://mehdi102.blogfa.com/

با سلام دوباره.
و ممنون از پاسخ شما!

اینم روش خوبیه که اتفاقات روزانه رو بنویسی تا خانواده در جریان باشند و هروقت دلتنگتون شدن بتونن از حالتون با خبر بشن. منم که دیروز می خوندم اونقد شما حتی جزئیاتتو خوب نوشته بودین( با همان نگاه ظریف و موشکافانه یه خانم ایرانی) که خودمو اونجا احساس می کردم. و این برای دوستان و خانواده محترمتون خوبه که انگار هرروز در کنار شما هستن؛و شاید زیاد نگران و دلواپس شما توی غربت نباشن.

اگه حمل بر پررویی نباشه و نگین که چقدر سوال می پرسه؛یه سوال دیگه داشتم ازتون. اونجا نسبت به خارجیها چه رفتاری دارن؟ یا به دید یه شهروند درجه دو به اونا نگاه میشه؟
اخه ما خودون تو ایران تو خیابون که یه نفر خارجی می بینیم همگی صف می کشیم و اونو تماشا می کنیم یا رو خارجی هم فکر میکنه نکنه یه خبرییه و شایدم برا سرش جایزه تعیین کردن
از بعضی دوست و فامیل هم که اروپا زندگی کردن وقتی می پرسیم هرکدوم یه جوابی میدن.

اردیبهشتتون بهشتی!

خواهش می کنم
شهری که ما هستیم نسبتا کوچیکه. یه شهر مذهبی با جمعیت زیادی دانشجوی غیربومی.
من به شخصه رفتار بدی ندیدم ولی دوستان ایرانی ام خیلی محتاط تر از من عمل می کنند چون خاطرات خوبی ندارند. البته اونها بیش از 10 ساله که توی این کشورن و شاید قبلتر رفتار نامناسبی داشتن و الان پذیرفتن.
اینجا پر از خارجیه. از همه جای دنیا. اون قدر که من گاهی فکر می کنم که نژادشون داره ترکیب میشه.
شهر به شهر و کشور به کشور فرق می کنه. اینجا چون دانشجو زیاده پذیرفتن که خارجی زیاد داشته باشن. ولی شهرهایی که به نژاد خاصی مربوط باشه(جمعیت شون اکثریت باشه) مثلا ترک ها یا افغانی ها یا عرب ها یا روس ها و هر گروه هم تعصبات خاص خودش رو داشته باشه شاید مردم دید منفی تری داشته باشند.
ولی من تا حالا نگاه خاص یا توجه ویژه به عنوان یه خارجی احساس نکردم.

مامان دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

لیلی همین طور که همکارا می گفتند تو واقعا خوش شانسی به قول فامیل که همه سراغتو می گیرن چون خیلی خوب ومهربون و بی شیله پیله ایاون جا که هستید واقعا بهشته.فهمیدم خداوند با الطاف بی کران خودش دعاهامونو در حق شماها مستجاب می کنه .الحمدلله

ممنون مامان جون.
همه اش از دعاهای شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد