زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

افطاری امشب

دیشب و امشب برای افطار رفتیم به مسجد Ditib ترک ها. این مسجد از طرف دولت ساخته شده و حمایت می شه و فکر کنم که امام جماعت هم از اون طرف میاد. این مسجد در اکثر شهرهای آلمان شعبه داره. وقتی رسیدیم به وقت اونها 20 دقیقه به افطار بود. دیدیم که کلی جمعیت اومده و برای غذا گرفتن هم صف تشکیل دادند. یک صف مخصوص خانوم ها و یک صف هم مخصوص آقایون. کلی آدم محجبه و غیرمحجبه و ترک و غیر ترک در حیاط مسجد نشسته بودند.



من سمیرا رو با دوست آلمانی ش دیدم که در صف ایستاده بود. ما غذامون رو گرفتیم و روی یک نیمکت جا پیدا کردیم و نشستیم. از بلندگوی مسجد امام جماعت اذان گفت و دعای افطار رو خوند و همه مشغول خوردن شدند. طبق اعتقاد اونها وقتی خورشید غروب میکنه وقت افطار هست. آسمان کاملا روشن بود و انوار طلایی خورشید در مغرب قابل رویت بود. ما 20 دقیقه صبر کردیم تا به وقت ما افطار بشه یعنی رنگ سیاهی شب از بالای سرمون گذر کنه و آسمان نیمه تاریک بشه. خوشبختانه اطارافمون بچه ها نشسته بودند و متوجه این تاخیر ما در خوردن نشدند. غذاشون هم خورشت بادمجان و ماکارونی شکل دار و  آبی زرد رنگ به نام سوپ و سالاد کاهو و فلفل بود. یک ترشی دیگه هم داشتند که فلفل تند در سرکه با کلم سفید رنده شده بود. مثل همیشه غذاهای تند رو در یک چشم به هم زدن خوردند. وقتی داشتند دعای پایانی غذا رو می خوندند ما خوردن رو شروع کردیم.



بعد از صرف غذا هم به سرعت چای داغ، پر رنگ و بسیار شیرینشون رو صرف کردند و آماده شدند برای نماز. از بین جمعیت کلی آلمانی رو می تونستی تشخیص بدی که برای غذا خوردن یا از سر کنجکاوی اومده بودند.  چند تا از  بچه های عرب دانشگاه هم اومده بودند. پسر سوریه ای به ما رمضان الکریم رو تبریک گفت بعد از نماز مغرب همه گوشه و کنار نشسته بودند و چای می خوردند و حرف می زدند.همین دور هم نشستن و حرف زدنشون و سروصدای بازی بچه ها حس شرقی به آدم میده.



ما هم کنار دوستان سمیرا نشستیم و چای و تخمه و شیرینی و خرما خوردیم.بعد هم آماده شدند برای نماز عشاء. نماز جماعت رو هم که فقط مردها می خونند و خانم ها در طبقه بالا نمازخانه دارند. امام جماعتشون که بهش امام حجه می گویند نماز رو به عربی فصیح می خونه و بعد از نماز هم با تسبیح ذکر می گویند. یک آقایی مسئول توزیع تسبیح هست. به این صورت که کنار جایگاه تسبیح می شینه و دونه دونه تسبیح ها رو پرت می کنه طرف جمعیت. و بعد که ملت ذکرشون رو گفتن به همین شیوه تسبیح رو برمی گردونند به صاحبش!

دعاهای بعد از نماز ما رو ندارند و بیشتر دعاهاشون، آیه های قرآنی که حالت دعایی هست می باشد.

امام جماعتشون با لباس معمولی توی جمع هست و لباس سفید بلند با کلاه سفیدش رو در مراسم های رسمی می پوشه. مثل بقیه هم در صف غذا ایستاده بود. مثل همیشه ما رو تحویل گرفت.


امشب یعنی  دوشنبه شب که رفتیم جمعیت نسبتا کمتر بود. غذا رو که گرفتیم جا نبود و جبور شدیم در کنار دو تا خانوم محجبه ترک بنشینیم. اذانشون رو که گفتن همه شروع کردن به خوردن و ما مشغول حرف زدن با هم بودیم که خانومه گفت بخورید. من گفتم داریم دعا می خونیم!! 10 دقیقه گذشت ،دوباره گفت غذا سرد میشه بخورید. من هم دست هام رو آوردم بالا و گفتم هنوز دعام تموم نشده. 15 دقیقه بعد همه میزهای اطراف ما رو به هم نشون می دادن و حرف می زدن. آخرش یک خانوم اومد کنارمون و گفت ترکی بلدید و ما گفتیم نه. به آلمانی توضیح داد که اذان که گفتند باید بخورید. من گفتم داریم دعا می خونیم . گفت چه دعایی؟ بخون ما هم گوش بدیم! من هم اول می خواستم دعای "یا علی و یا عظیم" رو بخونم، با خودم گفتم اگر این رو بخونم به خاطر کلمه علی که داره ممکنه سوء تفاهم بشه. دعای "اللهم ادخل علی اهل القبور السرور" رو خوندم و اونها هم به سبک خودشون مرتب آمین می گفتن. بعد منتظر شد ما بخوریم.دیدیم ول کن نیست براش گفتیم که هوا باید تاریک بشه. اون گفت نه، پیامبر گفته خورشید که غروب کرد غذا رو باید خورد. دیگه ما نتونستیم بهش بگیم منبع حدیثت معتبر هست یا نه. همون طور که داشتیم صحبت می کردیم یه نگاه به ساعت کردیم و دیدیم زمانش رسیده. یک لیوان آب خوردیم تا خانوم خیالش راحت بشه که وظیفه اش رو انجام داده.

غذای امشبشون هم خوراک لوبیا با برنج کته بود. و شیربرنج بسیار شیرین و سالاد بسیار تند و سوپ آب مرغ.

این مسجد اول غذا می خورند و بعد به نماز مشغول می شند. چون اعتقاد دارند که 20 دقیقه بعد از زمان افطار زمانه نماز هست(همون زمان افطار خودمون). خلاصه اگر باز هم خواستیم بریم باید راه حل دیگری بیندیشیم.

این هم چند عکس از گل های سطح شهر




از نمای نزدیک


 و این هم گلدان های گلی که شهرداری گوشه و کنار شهر گذاشته


نظرات 7 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ

واااااای! خانومه حس وظیفه‌‌شناسیش شکوفا شده بوده حسااااااابی! به نظر من برید با روحانی مسجد صحبت کنید و بگین که ما شیعه هستیم ولی دوست داریم که تو جمع مسلمونا باشیم. در مورد اتحاد مسلمونا و اینا بگین و ازش بپرسین که به نظرش چه کار کنید بهتره. یه راه حل دیگه اینه که هر روز سعی کنید دیر برسید اونجا.

آخه اگر دیر برسیم غذا تموم میشه.
نمی دونم که چه دیدی نسبت به شیعه ها دارن. این مسجد یه کم سیاسی هست

مریم سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ

مسجد دولتی یعنی چه؟برای ترکیه اس یعنی؟یا آلمان؟
از این به بعد یه عالمه دعا ببرین اونجا هی بخونین بقیه هم آمین بگن!یا نذر کنین که یه جز قرآن بخونین!که ۲۰ دقیقه طول بکشه!

ممنون از نظرات گهربارتون.
مسجد رو با پول دولت ترکیه ساختن. این قدر همت دارن که تو هر شهر کوچیک هم مسجد می سازن

مامان لیلی دوستار لیلی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ب.ظ

خوبه که حضور ذهن داشتی برا دعا.باز هم زرنگی های لیلایی وتیز هوشی دختر گلم
خدا قوت التماس دعا

این قدر وسط دعا خوندنمون حرف زدیم که لو رفتیم

بابا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام روزه ها وعبادات شما قبول
برای مسایل احکام و فقهی میتونید بگید ما از عالم مجتهد تقلید میکنیم وکمی تقلید را توضیح بدید. اگه صلاح بود
تو مسلمونا ببین آدم علاقمندفهمیدن و داراری سوال هست تا انشاله یکی هم به تفکر وعلم ودانش راهنمایی شود ارزش بسیاری داره.
قرآن میفرماید: هرکس یک نفر زنده کند(جسمی عقلی وووو) مثل
اینکه همه انسانها را زنده کرده است.
انشاله موید و منصور به تایید و نصرت الهی باشید.

چون ما نمی تونیم خیلی خوب باهاشون حرف بزنیم وارد موارد اختلاف نمیشیم.
اکثرا ترک های اینجا مسن هستن و دینشون ارثی هست. جوون ها هم که کلا تقید و اطلاع خاصی ندارند.

نرگس سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ب.ظ

من عاشق این شیوه تسبیح گردوندن شدم! هیجانش بالاس! باید بپری تو هوا یکی رو بگیری!
ولی فکر کنم طرف بلند بشه و به هرکس یه تسبیح بده، کمتر طول بکشه ها!

نه دیگه.یه کم کار کنه دستش تند میشه و سرعت کارش میره بالا

نرگس سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

به نظرم غذاشون خوشمزه بود! می‌چسبیده تو هوای آزاد! به خصوص اون دو تا شیرینی قلقلی!

شیرینی فوق العاده چرب قلقلی

مامان پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ق.ظ

سفارش بابا به نظرم بسیار ارزندست امتحان کنید نه نگید.

تلاشمون رو می کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد