زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

آبگرم کن جدید

این دو شب رو مهمون خونه مون بودیم موقع افطار. برای خودمون دعای ربنای شجریان و اذان مرحوم اردبیلی رو گذاشتیم و افطار کردیم. حس این که توی کل ساختمان های اطراف تنها کسایی که روزه هستند ما هستیم، حس غربت داره. البته موقع سحر من دیدم که چراغ خونه لبنانی های همسایه هم روشن است.

امروز آبگرم کن مون تعویض شد. الان ما یک آبگرم کن جدید و مترقی و کوچکتر از قبلی داریم. گفته بودم که اون آبگرم کن مون مشکل داشت و یک بار هم برای تعمیرش اومد ولی دوباره خراب شد و خانوم صاحب خونه مجبور شد که تعویضش کنه. دو تا کارگر جوون صبح ساعت 8 اومدن و بی سروصدا کارشون رو انجام دادن و قبل رفتن هم کف حمام رو دستمال کشیدن و با جاروبرقی خودشون خاک اره هاشون رو جمع کردن و آبگرم کن قبلی رو گذاشتن تو ماشین و کارتن آبگرم کن جدید رو هم جمع و جور کردن و دستورالعمل جدیده رو گذاشتن و رفتن.نه سلامی و نه چایی و نه آچار شماره 5 دارین یا نه و نه سوال و جوابی.

این هفته برای تمدید ویزام رفتم شهرداری تا وقت بگیرم. باید از مسئولش تلفنی یا حضوری برای تمدید ویزا وقت گرفت. من وقتی به شهرداری رسیدم ساعت استراحتشون بود. من هم روی صندلی انتظار توی راهرو نشستم تا کارمند مربوطه بیاد. بقیه کارمندها هم برای ناهار و استراحت میومدن و می رفتن و نمی دونم چرا به من سلام می کردند! (کلا این ملت اصرا عجیبی در سلام کردن دارند)چون اینجا سلف و غذا دادن و گرفتن نیست و هرکس مسئول غذای خودش هست بوی غذا توی راهروها نمیومد و هر کس یه ساندویچی و یا یک تکه نان برای ناهار با خودش داشت. یک ربع نشستم تا یک خانومی اومد که بره توی اتاق بغل صندلی ی که من نشسته بودم. پرسید با من کار داشتی و من گفتم که با اتاق روبه رو کار دارم. گفت صبر کن و رفت از توی اتاقش به همکارش زنگ زد و اون هم اومد در قفل شده اتاقش رو به روی من باز کرد. گفت اگر مدارکت رو آوردی همین الان کارت رو برت انجام بدم و من گفتم که پاسپورتم سفارته و تا آخر هفته می رسه. یه نوبت برای جمعه گرفتم.

راستی از روی اطلاعیه روی دیوار متوجه شدم که خانوم "ش" که برای انتخابات نماینده خارجی ها کاندید شده بود رای آورده. یک آقای دیگه هم بود که اسمش محمد بود و ما به خاطر اسمش بهش رای داده بودیم، اون هم رای آورده بود. کلا ما فهمیدیم که رای مان بسیار مهم و ارزشمند می باشد.

این هم عکس های امروز:


یک موزیسین محترم با همکارش مشغول اجرای برنامه هستن


این بیچاره هم از بس ایستاده خسته شده و تصمیم گرفته مجسمه نشسته باشه


ایشون بسیار شادمان شدند که من ازشون عکس گرفتم


این عکس آخری خیلی بامزه بود. عروسک رو با انگشتانش حرکت می داد گویی که دارد موسیقی می نوازد و زیر پارچه قرمزش هم یک عدد ضبط گذاشته بود و موسیقی پخش می کرد. خیلی قشنگ حرکات عروسک رو با ریتم موسیقی هماهنگ می کرد. بچه های کوچولو خیلی با علاقه از توی کالسکه هاشون تماشاش می کردن.

نظرات 6 + ارسال نظر
بابا پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ق.ظ

فرموده اند:در واقع غریبی منصبی است و غربت مکان مقدسی، ولی نه هر مکان برای هرکسی مقدس است و نه اخذ مکان مقدس برای هر فردی موجب افتخار. غریبی واقعی یک مقام
الهیه است که از ناحیه حق تنها به محبوبین الهی اعطاء می‌شود.
انشاله خداوند این مقام مقدس را به شما در مرتبه ای عطا فرماید

مریم پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ

چه تعمیرکارای محترمی!بیارینشون اینجا دوره آموزشی بذارن!

بعله بهله

مریم پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ق.ظ

راستی
اللهم رد کل غریب!

الهی آمین

مامان پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

حس جالبیه .تنهایی وغربت زیباست بهره ببرید انشاله

وحید پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ

بد نیست یه خاطره ای از افطار امام موسی صدر بگم:

و چقدر سخت بود در آن شرایط سخت لبنان، همه را زیر عبای وحدت گرفتن. چقدر دشمنی ها و چقدر نگاه های ضد وحدت وجود داشت... اما تو از همه باهوش تر بودی. این را الکی نگفتم. حتماْ ماجرای افطاری دادن رییس جمهور لبنان یادت مانده. تو در آن موقع ها رییس مجلس شیعیان لبنان بودی. حتماٌ یادت مانده که غروب شد. آن هنگامی که افطار سنی ها شده بود ولی به افطار شیعیان مانده بود، تو چقدر زیرکانه یک استکان چای برداشتی. همه با تعجب و نگرانی خیره شدند. با یک دست استکان را در دستت گرفتنی و دست دیگرت را به نشانه دعا بالا بردی. دعا خواندی و دیگران آمین گفتند. دعا را آنقدر خواندی که وقت افطار شیعیان شد. بعد لبخندی زدی و استکان چای را سرکشیدی.

این مطلب رو از سایت زیر برداشتم
http://landofsun.blogfa.com/9005.aspx

و چقدر تو شرایط موجود جای خالیش تو ایران و بقیه دنیا حس میشه!

کاملا صحیح می باشد

داود جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ

اول از وبلاگ خوبت تشکر میکنم . از این که ما رو با فرهنگ های مردم دیگه آشنا میکنی و ... . مثلا من خبر نداشتم ساعت افطار شیعه ها و سنی ها متفاوته . به هر حال سپاس .
یه خواهشی هم داشتم که اگه انجام بدی ممنونت میشم . در باره هزینه های زندگی (درآمد و خرج های روزانه آلمانی ها ) بیشتر اطلاعات بده . همچنین در زمینه سیستم های رفاه و تامین اجتماعی و کلا فرهنگ مالی اونها . سپاس

خواهش می کنم. من هم خیلی اطلاع نداشتم، الان که در شرایطش قرار گرفتم با تفاوت ها آشنا میشم.
درباره مواردی که مطرح کردین من تا جایی که بتونم دارم اطلاعات کسب می کنم.هر وقت اطلاعاتم تکمیل شد درباره اش مطلب می نویسم. شاید هم چون مجموع دوستان من ایرانی هستند نتونم به طور کامل مطلع بشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد