زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

بوی ماه مهر

آخی ماه مهر رسید. من خیلی وقته که احساس خاصی نسبت به ماه مهر ندارم، ولی دیدن بچه هایی که با ذوق و شوق وسایل مدرسه را خریداری می کنند و یا منتظر آغاز مدرسه هستند و یا دلتنگ مدرسه شدند حس شور زندگی داره. اگر من حسی ندارم به مهر دلیل بر متوقف شدن جریان زندگی نیست.

من کلا شعرها و سرودهایی که در ماه مهر پخش می کنند دوست دارم. از این که شادی در سطحی از جامعه (بچه مدرسه ای ها نه معلم ها) جریان داره حس خوبی دارم

امسال پسردائی ام به کلاس اول می رود. کوچکترین نوه فامیل داره قدم در راه باسوادی می ذاره.این پسر کوچولوی ما قبل از رفتن به مدرسه اعلام کرده که من خجالت می کشم به مدرسه برم چون بی سواد هستم و بلد نیستم بنویسم. و وقتی فهمیده که بقیه هم که به مدرسه میان بی سواد هستن خیالش راحت شده که خیلی از قافله عقب نیست.

روز چهارشنبه هم که جشن شکوفه ها بوده توی کلاس وقتی معلمشون پرسیده که "شغل باباتون چیه؟" این شاهزاده پسر ما معنی کلمه شغل رو نمی دونسته و وقتی دو سه نفر از بقیه بچه های کلاس گفتن پدر ما کارخانه می ره اون هم همین را گفته!!(دائی من مغازه دار هستند) و وقتی از کلاس اومده بیرون از مامانش پرسیده شغل یعنی چه؟؟

و بعد از روز جشن شکوفه ها از مامانش پرسیده هر روز باید برم مدرسه یا هر وقت دلم خواست؟کلا میزان عشق و علاقه رو توجه بفرمائید.

وقتی بعد از جشن ازش پرسیدن فامیل معلمتون چیه؟ یه کم فکر کرده و بعد گفته فکر کنم علفی. و اعضای خانواده در فرصت دو روزه تلاش کردن تا به ایشان کاملا تفهیم نمایند که فامیل معلمش چمنی است نه علفی تا یکبار اشتباها آقای معلم غافلگیر نشه.

روز 5 شنبه و جمعه هم شاهزاده پسر ما داشته تمرین خط صاف می کرده. چون معلم شون گفته برای روز شنبه خط کش و مداد بیارید که حاشیه دفتر مشق رو خط کشی کنیم. فعلا ایشان شدیدا مشغول تمرین هستند و فرصت مصاحبه ندارند.

نظرات 4 + ارسال نظر
بسامه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ http://tangooo.persianblog.ir/

ایول لیلی جون...داشتم از خودم ناامید می شدم چقدر خوبه که تو اومدی..
ما امسال کلاس اولی نداشتیم...

همیشه امید داشته باش خانومی
ان شالله سال های آتی کلاس اولی خواهید داشت، امید داشته باش

خاله یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام لیلی عزیز.
مرسی بهم سرزدی.ممنون از توجهت و کامنت هات.
چند پست از وبت رو خوندم.واسم جالب بود .خیلی خوبه با حوصله توضیح میدی و عکس میذاری.به من در شناخت محیط و اجتماع یک کشور اروپایی کمک کرد و تازه بود.
قلمتم قشنگه.بنازم پسردایی بانمکتو.زنده باشه.

خواهش می کنم.امیدوارم که در شناخت واقعی مردمانی در سرزمینی دور از وطن عزیزمان کمک کرده باشم
ممنون

نرگس دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ب.ظ

عزیز دلم! کپلوی بانمک خودمه! یکی باید دیده باشدش تا بتونه تصور کنه چقدر جیگره!

آخی پسر دائی بانمک ما

مریم دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

من دلم مدرسه میخوااااااااااااد!

تو دانشگاه==> مدرسه بزرگ میری که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد