زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

عکس بگیر و در برو!

امروز یک شنبه یک خبر خیلی خوب به دستم رسید.حالا سرفرصت میام و توضیح می دم.

دیروز شنبه تصمیم گرفتیم از هوای آفتابی استفاده کنیم و ناهار رو در شهر بخوریم. تا ناهارمون پخته بشه و راه بیفتیم شد ساعت 3! ولی ما منصرف نشدیم. تصمیم گرفتیم بریم پارک کنار هتل اولیه مون. همون جائی که اولین بار ورود به این شهر اونجا ساکن بودیم. غذا و مخلفاتش و برداشتیم و راه افتادیم. شهر شلوغ بود مثل همیشه. و پر از توریست های رنگارنگ

این گداهای محترم هم برای کسانی که بهشون سکه می دادند ادای احترام می کردند و بوسه می فرستادند.



ببینید که این زوج چقدر صورتشون رو رنگ کردند


مسیر رسیدن به پارک مورد نظر ما همه اش سربالایی بود. من موندم که آدم ها چطور توی این سربالایی و سرپائینی ها زندگی می کنند. ما که حسابی خسته شدیم.



تفاوت ارتفاع رو ببینید

این هم یک یادبود برای صلیب و صاحب صلیب در نزدیکی کلیسا


این هم یک آب نمای قدیمی


این هم یک مغازه جواهرات و بدل فروشی که از میوه های فصل برای تزئین مغازه اش استفاده کرده


البته این مغازه ها برای توریست هاست و قیمت های توریستی هم داره


خلاصه بعد از کلی سربالائی رفتن به پارک موردنظرمون رسیدیم و در کنار صلیب محترم غذامون رو میل کردیم.البته پارکی هم نبود. یک صندلی زیر صلیب بود. کل این فضای کوچک هم کنار یک هتل قدیمی ب.د. توی مسیر راه کلی درخت سیب دیدیم که سیب های بیچاره زیرشون ریخته بود و صاحبانشون فرصت و اهمیتی به چیدنشون نمی دادند.

اکثر زیر صلیب ها گل می کارند یا گلدان گل قرار می دهند


اونجا یک منطقه مسکونی اعیان نشین بود. و کلا توریستی رفت و آمد نمی کرد. ساختمان های اکثرا ویلائی با حیاط های گل کاری شده زیبا. ما هم قدم زنان این مناظر رو تماشا می کردیم و عکس می گرفتیم. یک پیرمردی که دید ما داریم جدا جدا از همدیگه عکس می گیریم داوطلبانه اومد جلو و گفت بدین ازتون عکس بگیرم. با خنده می گفت خب حالا لبخند بزنید و یا به قول آلمان ها بگین Tschüs.

ما همین طور که داشتیم خونه را به هم نشون می دادیم ،بیشتر محو درخت های مختلفی که تو خونه هاشون کاشته بودن و با اومدن پائیز رنگارنگ شده بود بودیم.






مشغول عکاسی از درخت ها و خونه ها بودیم که یک دفعه یک خانومی سرش رو از پنجره آورد بیرون و عصبانی پرسید چرا دارین از خونه ها عکس می گیرین؟ ما هم به هم نگاه کردیم و گفتیم نمی فهمیم چی میگی و در رفتیم.
حس می کنم اونجا چون منطقه مرفه نشین بود و توریستی هم نبود حساس شده بود.
نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ http://leily.blogsky.com

عکس ها خیلی زیبان.دست گلت درد نکنه.لذت بردم

ممنون
خواهش می کنم

نرگس.ر دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام
یه سوال
این خونه های مرفه نشین که حصارهای اطرافشون انقدر کوتاهه، دزد نمی زنه بهشون؟
سیستم امنیتی خاصی داره؟

یا کلا اون طرفا دزد تعریف نشده س؟

گویا دزد این طرفها معنی نداره
چون ملت پول هاشون که توی بانک هست و یا سرمایه گذاری کردن.
طلا هم فقط یک حلقه یا گوشواره کوچولو دارند
وسایل خونه هم که به درد دزد نمی خوره چون نمی تونه جایی بفروشه
ولی فکر می کنم خونه ها دزدگیر داشتن

مضراب جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:16 ب.ظ

چقدر خونه هاشون سرسبز و پرگله.. خوش به حالشون :)

خوش به حالشون با این آب و هوا و سلیقه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد